
همچون قطرههایی که در آغوش ابرها آرام میگیرند.
گاهی این زلالی فرو میبارد و سیلِ ویرانی به پا میکند،
گاهی مزرعهای تشنه را جان میبخشید
و دهکدهای خشک را به رویای زندگی میرساند.
همین باران میتواند کویرِ خاموش را به امید روییدن بیدار کند،
و گاه در مردابِ راکد،
خانهای امن برای تمساح بسازد.
زلالی، خود نیک و بد ندارد؛
این دلها هستند که سرنوشت قطرهها را رقم میزنند.
ما ز بالیم زبالا میرویم ما زی دریاییم زی دریا میرویم
دیرست که در این خرابه اسیریم گاه تسور میکنیم که بدن دشیم