«بیرون از اینجا، آفتاب از لابهلای برگها سرک میکشد. منتظر است تا پهن شود روی فرش یادگار مادربزرگ...
تار پودش را نفس بکشد، شاید گلهای خشک شدهاش در پرتوی آفتاب ظهر، جان بگیرند.
آنگاه بوی عطرش مینشیند بر سلول های یخزده اتاق... و من آهسته، نجوای ذکر گفتنش را از میان ریشههای مخملین فرش میشنوم....
انگار همین دیروز بود..»
https://eitaa.com/Writingskills