Anya0n.k
Anya0n.k
خواندن ۴ دقیقه·۸ روز پیش

داستان کامل خرگوش و لاک پشت


داستان امروز درمورد داستان خرگوش و لاک پشتی است که از بچگی بهمون گفته بودند، اما در اینجا می خواهیم داستان را از دیدگاه های متفاوت تعریف کنیم. اما از ابتدا، داستان را تعریف می کنیم. داستان از جایی شروع می شود که:

یک روز یک خرگوش و لاک پشت درباره اینکه کدام از آنها سریع تر هستند بحث می کردند، آنها تصمیم گرفتند بحث را با یک مسابقه به پایان برسانند. خرگوش و لاک پشت هر دو بر سر یک مسیر توافق کردند و مسابقه شروع شد.

خرگوش به ضرب گلوله جلو رفت و برای مدتی با سرعت می دوید، بعد از مدتی متوجه شد که به مراتب از لاک پشت جلوتر است؛ پس او تصمیم گرفت برای مدتی زیر سایه درخت بنشیند و قبل از ادامه مسابقه استراحت کند. بعد از کمی که خرگوش زیر درخت نشست و کم کم به خواب رفت. در همین حین، لاک پشت به آرامی از او سبقت گرفت و خیلی زود به خط پایان مسابقه رسید. لاک پشت پیروز شده بود. وقتی خرگوش بیدار شد، متوجه شد که مسابقه را باخته است.

نتیجه اخلاقی تا اینجای داستان که همه می دانیم این است که آهسته و پیوسته رفتن، برنده مسابقه است.

همه ما تا اینجای داستان را می دانیم و حتی با آن بزرگ شدیم.

اما این نسخه از داستان ما همچنان ادامه دارد...

خرگوش از باختن در مسابقه ناامید شده بود و بعد از کمی فکر کردن متوجه شد که او مسابقه را تنها به این دلیل که مغرور، بی دقت و سهل انگار بوده، باخته است. در نهایت به این نتیجه رسید که اگر او هیچ امتیازی به لاک پشت ندهد، هیچ راهی وجود ندارد که لاک پشت او را مغلوب کند. بنابراین او لاک پشت را به مسابقه دیگری دعوت کرد. لاک پشت نیز موافقت کرد.

این بار، خرگوش حرکت کرد و تمام مسیر از ابتدا تا انتها را بدون توقف دوید. او با چندین مایل فاصله برنده شد.

نتیجه اخلاقی این قسمت از داستان این است که سریع و استوار بودن بر آهسته و پیوسته بودن غلبه می کند.

خوب این به چه معنا است؟

این بدین معنا است که خوب است که آهسته و پیوسته باشیم، اما بهتر است که سریع و مطمئن باشیم. یا به زبان ساده تر اینکه، وقت می توانیم سریع و مطمئن باشیم و در مسیر زندگی اینطور حرکت کنیم، چرا باید به آهسته و پیوسته باشیم؟؟!

اما داستان ما همچنان ادامه دارد...

این بار لاک پشت کمی فکر کرد و متوجه شد که هیچ راهی وجود ندارد که خرگوش را در مسابقه ای که همه چیز آن مشخص است، شکست دهد. پس او دوباره خرگوش را به مسابقه دیگری دعوت کرد، اما در مسیری که کمی متفاوت بود. خرگوش هم پذیرفت.

برای سومین بار، مسابقه بین لاک پشت و خرگوش شروع شد.

خرگوش در راستای تعهدی که با خودش کرده بود که همواره سریع باشد، حرکت کرد و با سرعت زیاد می دوید. تا اینکه به یک رودخانه وسیع رسید، عمق رودخانه نامعلوم بود و جریان آن به حدی بود که می توانست لاک پشت را با خود ببرد، این در حالی بود که خط پایان چند کیلومتر آن طرف تر از رودخانه بود. خرگوش آنجا نشست که چون او هیچ ایده ای نداشت که در این شرایط باید چکار می کرد. در همین حال، لاک پشت به خرگوش رسید و به درون رودخانه رفت و تا آن سوی رودخانه شنا کرد و ادامه مسیر را پیاده رفت تا مسابقه را به پایان رساند.

نتیجه اخلاقی این بخش از داستان این است که اول شایستگی های خود را شناسایی کنم و سپس زمین بازی را با توجه به شایستگی اصلی خود تغییر دهیم، در این شرایط ما همیشه برنده خواهیم بود.

البته که داستان همچنان ادامه دارد...

لاک پشت و خرگوش، در این زمان دوستان خیلی خوبی شده بودند، کمی با همدیگر فکر کردند. هر دو متوجه شدند که مسابقه آخر می توانست خیلی بهتر اجرا شود. بنابراین لاک پشت و خرگوش تصمیم گرفتند که مسابقه آخر را تکرار کنند؛ اما این بار به عنوان یک تیم آن را اجرا کنند.

آنها مسابقه را شروع کردند و این بار خرگوش، لاک پشت را تا رودخانه حمل کرد. آنجا لاک پشت وارد رودخانه شد و خرگوش را روی پشتش گذاشت و شنا کرد. در طرف دیگر رودخانه، دوباره خرگوش لاک پشت را حمل کرد و در نهایت آنها با هم به خط پایان رسیدند. هم خرگوش و هم لاک پشت احساس رضایت بیشتری از آنچه که در ابتدا داشتند، پیدا کرده بودند.

نتیجه اخلاقی این قسمت داستان این است که خوب است که به تنهایی بدرخشیم و شایستگی های اصلی و قوی داشته باشیم؛ اما اگر توانایی کار در یک تیم و تحت کنترل در آوردن مهارتهای اصلی یکدیگر را داشته باشیم، همیشه می توانیم در کار و حرفه و حتی زندگی شخصی خود تعادل برقرار کنیم چرا که همیشه کاری که ما نمی توانیم بطور کامل انجام دهید، دیگری می تواند آن را به خوبی انجام دهد. حتی در این مورد گفته ای معروف داریم که می گوید:

«همه چیز را همگان دارند.»

درنهایت اینکه کار گروهی یعنی هر کس وابسته با موقعیت رهبری کار را بدست بگیرد؛ این خود بدین معنا است که به افراد گروه یا تیم این امکان داده می شود تا با شایستگی های محوری مناسبی که به موقعیت ربط دارد، رهبری گروه یا تیم را بدست بگیرند.

و حالا این پایان داستان امروز ما است.

داستان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید