
زیستن رنج است.
رنج با تو زاده میشود ولی با تو هرگز نخواهد مرد.
شاید اشتباه نگفته باشم که رنج با تو تا ابدیت امتداد پیدا خواهد کرد.
و غمبار تر این است که تو نه زیستن را انتخاب کرده ای و نه رنج را.
و مرگ تغییر شکل رنج است نه پایان آن.
به رنج های تو فکر میکنم.
به روزهای سختی که پشت سر میگذرانی.
و به روزگاری من نیز چون تو در این رنج دست و پا میزدم.
روزهای سختی است و من آن را با سلول سلول وجودم چشیده ام.
نه راه نجاتی از آن است و نه تحمل پذیر.
صبر را یارای صبوری نیست و تحمل را یارای طاقت.
اندوه چنان به سینه ات فشار می آورد و قلبت را فشرده میکند که تو گویی هر لحظه خواهد ایستاد.
تو گویی که روح از جانت قصد مفارغت دارد.
هر ثانیه از آن، جان کندن روح خویش را بر دستان خود میبنی.
تو گویی احتضاری که برای انسان های معمولی دقیقه ای طول میکشد برای تو سالهاست که طول کشیده و همچنان ادامه دارد...
سالهاست که در حال احتضاری.
و این فرق توست با انسان های معمولی.
آنان که صرفا افق نگاهشان شکمی است و نانی و معاشرتی و معاشقتی.
اما تو چون آنان نیستی.
به تو چون پیغمبران رنج فهمیدن را؛ رنج زیستن را عطا کرده اند.
بر روی دوش تو بار هستی را نهاده اند.
همان که ملائک از آن سرباز زده اند و قرعه فال به نام دیوانگانی چون من و تو افتاده است.
و ما را راه فراری نیست از آن.
و غم
و غم
و غم
غم سزای اعمال ما نیست.
پاداش بیداری توست.
مگر نه آنان که خود را به خواب نفهمیدن و تغافل زده اند را راهی به غم نیست.
شادند چون رنج زیستن را نمیفهمند.
و چون رنج زیستن را نمیفهمند به گمانم نزیسته اند.
مگر نه آنکه اگر به شناخت چیزی نرسی توان استفاده از آن را نخواهی داشت؟
از تو پرسش کردم که برای مرگ به چه حاجت؟
و در پاسخت گفتم زندگی!
آری برای مرگ باید زیست.
اگر نعمت زیستن را به چیزی عطا نکرده باشند نعمت مرگ نیز نصیبش نخواهد شد.
از این روست آنان که رنج زندگی را نمیکشند نزیسته اند.
تو هر ثانیه ای که رنج میکشی زیسته ای.
و مرگ پاداش کسی است که رنج زیستن را فهمیده باشد
و بر کام کسی که از این رنج بپرهیزد سخت خواهد آمد و بر کام کسانی که رنجیدن را آموخته اند شیرین.
رنج مجسمه ساز پیری است که از سنگ تراش نخورده ما مجسمه ای زیبا میخواهد بسازد
و هر ضربه پتکش بر تنمان برای تراشیدن روحی است که باید مجسمه ای بی مثال گردد.
و اما تنهایی
تو را هیچ هم مصاحبتی نیست جز تنهایی خویش.
انسان آنگاه که در خلوت خویش عریان می گردد خود را تنها خواهد یافت.
همه تنهایند.
چه آنان که با شلوغی بیهوده اطرافشان این را تا کنون نفهمیده اند و چه آنان که چون ما با این حقیقت عریان رو در رو ایستاده اند.
انسان تنها زاده شده است، تنها خواهد زیست و تنها خواهد مرد و تنها رستاخیز خواهد کرد
و کثرت افراد دور و نزدیک این تنهایی را برطرف نخواهد کرد.
سینه ی تو میدان جنگ است
چونان که سنگینی این جنگ بر سینه ات فشار می آورد و قلبت را میفشارد
انسان عرصه جنگ های متعددی است.
در آینه مینگری بی آنکه بشناسی این کیست که به تو خیره گشته.
تو در جنگ با خویشتنی در صورتی که تو جز او نیستی و او جز تو نیست.
اما بپذیر!
تو بهترین خودت بوده ای حتی آنجا که خطا کردی
مگر نه اینکه رنج این خطا روح تو را صیقل داده است.
اگر ذاتا خطاکار بودی بی گمان نباید از خطا رنجی میبردی چون آن را درست میپنداشتی.
از خطا رنج میبری چون خطا بودن آن را میفهمی و این نقطه رهایی توست.
یقینا عامل دیگری بوده که منجر به خطا نمودن توست. خود را سرزنش نکن و رنجش را بپذیر
رنجی که از انجام خطا میکشی مایه عذاب توست و این عذاب مایه ی پاکی تو خواهد گشت.
اما سینه ی تو صحنه ی جنگ های دیگری نیز هست
تو یک روحی که در دو تن حلول کرده ای
تنی که در غار تنهایی خویش به دور از مردم زندگی می کند و تنی که هر روز لباس بر تن میکند لبخند بر لب میزند و به میان مردم می آید و با آنان معاشرت میکند و با تنی زخمی برمیگردد
و این را بدان هر دو راست میگویند.
اما جنگ های دیگری نیز درون تو جریان دارد.
گویی اصلا انسان میدان جنگ های متعددی است.
تو در جنگی میان آنچه که میخواهی باشی و آنچه که هستی.
آن الهه ی نابی را که میپرستی را خدا هرگز نیافریده و هرگز نخواهد آفرید.
او از جنس اسطوره هاست و تو از جنس انسان.
و کجا انسان را با اسطوره قابل جمع خواهی یافت.
قلبت کعبه ایست که نباید آن را بتخانه کنی.
آن بتی که در سر خویش ساخته ای چه خود باشی چه دیگری تنها حجاب میان توست و خویش.
اگر میخواهی موحد گردی و تنها خویش را بپرستی بتت را بشکن.
و بدان توحید خدا جز از راه توحید خویش نخواهد گذشت.
تا یکتا و عریان در میان خویش ننشینی یکتاپرست هم نخواهی شد.
آه ای پیغمبری که رسالت تو رنج کشیدن و پیامت غم و آیینت تنهاییست
به خویش ایمان بیاور.
کدام پیغمبر را دیده ای که به خود مرتد گردد؟
و مطمئن باش اگر خدا توان تحمل رسالت را در تو نمیدید این چنین رنج فهمیدن را به سینه ات وحی نمیکرد.
چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۴