ویرگول
ورودثبت نام
Sooutoftouch
Sooutoftouch
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

آرزوی سال نو

چند ساعت مونده به شروع سال جدید. داشتم با خودم فکر می کردم معمولا آدما دم سال تحویل یه آرزویی، دعایی، چیزی برای سال پیش رو تو ذهنشون دارن ( یا حداقل تصور من از آدمای خوش و خرم اینجوریه). به هر حال طبیعی هم هست که همه ی آدما یه چیزایی رو میخوان از این زندگی. خب منم همینطورم منتها با یه تفاوت؛ وقتی نوبت آرزو کردن می رسه همه چیز از ذهنم میره.

یه لحظاتی هست_حالا به شوخی یا مسخره یا خرافات یا هر چی_ که انگار فرصتی داری تا واضح و روشن آرزوهاتو بگی و بعدش منتظر نتیجه بمونی، مثل لحظه ی فوت کردن شمعای تولد. و اون لحظات دقیقا برای من موقعیه که به همه چیز شک می کنم؛ این چیزی که تو ذهنمه واقعا خوبه؟ آرزومو هدر ندادم اگه چنین چیزی بخوام؟ زمان مناسبش هست؟ بهتر نیست بذارم چیزی که قراره اتفاق بیفته خودش اتفاق بیفته؟ اصلا آرزو کردن من فایده ای هم داره؟ و انقدر از این مزخرفات میاد تو ذهنم که همیشه بدون اینکه یه چیز مشخصی رو خواسته باشم فقط با خودم میگم هر چه باداباد.
ولی امسال با خودم گفتم بهتره یه بار هم که شده امتحانش کنم. حقم نیست که تو زندگی حتی به اشتباه یه چیزی رو خواسته باشم؟ تصمیمم بر این شد که یه چیزی رو محکم و واضح بگم و به خودم حداقل اعتراف کنم که چی میخوام. در نهایت هم که مثل همیشه خودمو می سپرم به جریان زندگی و مطمئنم اون چیزی که باید اتفاق میفته.
حالا اون چی بود که باید آرزو می کردم؟ راستش اگه واقعا چیزی وجود داشته باشه که وقتش رسیده براش آرزو کنی حتی نیاز نیست فکر کنی. انگار آرزوم از اول همونجا نشسته بود قبل اینکه صداش بزنم. عشق. هیچ جزئیات بیشتری ازش تو ذهنم نیومد، احساس کردم نیاز نیست من تو آرزوم به عشق بگم که میخوام چجوری باشه. هر چی هم که باشه من میخوام امسال تجربه ش کنم.
وقتی با خودم روی این آرزوی سال جدید به توافق رسیدم، رفتم یه شعر از حافظ بخونم. یه جور زبان مشترکه که هر وقت از خودم می پرسم قراره چی بشه بهم کمک می کنه. غزل ۱۵۲ اومد.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
ببینیم زندگی چه بازی هایی تو سال جدید برامون داره.

آرزوسال نوعشق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید