ویرگول
ورودثبت نام
Sooutoftouch
Sooutoftouch
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

استاد

چهارشنبه، اولین روز روتیشن جراحی، تا اینجا برای من پررنگ ترین خاطره ایه که از بیمارستان دارم.
طبق تجربه ای که از کلاس های استاد تو دانشگاه داشتم فاجعه بارترین شروع برای بخش جراحی محسوب میشد. از اون استادهایی که از ۴ ساعت حرف زدنش یه نصفه صفحه جزوه در نمیومد.
از روزی که فهمیدم قراره گروه ما بخش جراحی رو با این استاد شروع کنه تمام تلاشم رو کردم تا تقسیم بندی ها عوض بشه ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که کاریش نمیشه کرد.
ولی بعضی وقتا_ تقریبا هیچوقت_ چیزها اونجوری که فکر می کنیم پیش نمیره.
بعد از اولین جراحی _که حینش به نظرم استاد، استادتر از همیشه بود_ رفتیم به یکی از اتاقای تو راهرو. اتاق کاملا خالی بود با چهار پنج تا صندلی. وقتی رو به روی استاد نشستیم می دونستم قراره حالا حالاها حرف بزنه و این اولین باری بود که از فاصله ی انقدر نزدیک مجبور بودم به سخنرانیش گوش بدم و نگاه مستقیم و عجیبشو بدون اینکه خنده م بگیره نگه دارم‌. ولی اون روز برام به اندازه ی همیشه مسخره و خنده دار نبود.
استاد پرسید "لازمه رسیدن به هدف چیه؟"
طبق عادتش منتظر شد تا تک تک نظرمونو بگیم ولی در نهایت فکر هر چیزی رو می کردیم جز چیزی که گفت. گفت "لازمه ی رسیدن به هر هدفی شادی و غمه. شادی و غم مثل دم و بازدمن. امکام نداره مسیری باشه که بگی توش فقط شادیه، شادی اگه همراه غم نباشه آدمو خفه میکنه.
میتونی بگی دم رو بیشتر دوست داری یا بازدم؟ نه، شادی و غم هم همینه ولی اگه شادی و غمت برات معنادار بشه وقت غم هم شادی. همونطور که اگه معنی دار نباشه حتی اگه همیشه فقط شادی باشه هم هیچوقت شاد نیستی. مشکل ما اینه که شادی هامون هیچ معنایی ندارن."
بعد در مورد آرزو ها پرسید. دونه دونه ازمون پرسید "تو آرزو داری؟" همه گفتن بله. من ولی مردد بودم چون دقیقا نمی دونستم چه آرزویی دارم. ولی باید یه چیزی باشه مگه نه؟ برای همین با مکث و تردید گفتم "فکر کنم بله".
استاد گفت "چرا انقدر مکث کردی؟" بعد گفت علم میگه کسی که آرزویی نداره باید اورژانسی بستری بشه چون هر لحظه ممکنه به خودش و بقیه آسیب بزنه. چقدر همه به این حرفش خندیدیم. من فکر کردم که واقعا ممکنه؟
بعد تک تک ازمون پرسید آرزوهای مجاز دارین یا غیر مجاز یا هر دو؟ ما نمی دونستیم مجاز و غیر مجاز دقیقا تعریفش چیه ولی گفت طبق معیار و تعریف خودتون.
فقط یه نفر گفت هر دو تا رو داره( که اونم معلوم شد آرزوی غیرمجازش الکل خوردن بود😒). ما سه تای دیگه گفتیم فقط مجاز داریم. استاد خندید گفت انقدر استریل نباشید! گفت آرزو های غیرمجاز هم به اندازه ی آرزوی های مجاز ما رو بزرگ می کنن. همونجور که تلاش برای رسیدن به آرزوهای خوب آدمو بزرگ می کنه آدم با تلاش برای عملی نکردن آرزوهای غیرمجازش بزرگ میشه. آرزو های مجاز و غیر مجاز مثل پیامبر و شیطانن، اگه مجبور باشم برای رشدم یکیشون رو انتخاب کنم من قطعا شیطان رو انتخاب می کنم ولی در حالت عادی هیچ کدومو حذف نمی کنم چون سرعت رشدم کم میشه.
بعد دونه دونه ازمون پرسید هر کدومتون یه آرزوتون رو بگید، فرقی نداره مجاز یا غیر مجاز. من آخرین نفر بودم، گفتم میخوام خوشحال تر باشم. استاد گفت این بهترین و کم هزینه ترین آرزوئه. چرا برای خودت سختش می کنی؟ هر وقت که بخوای میتونی خوشحال باشی، هر وقتی که به خودت بگی میخوام الان خوشحال باشم میتونی. (ولی راستش منم هنوزم نتونستم خودمو قانع کنم که به اون راحتی که استاد میتونه خوشحال باشه خوشحال باشم، شاید چون هنوز معنیشو پیدا کردم).
بعد از ما پرسید فکر می کنید هدف من از همه ی این حرفا و پرسیدن آرزوهای شما چی بود؟ می خواستم آرزو های شما رو بفهمم؟ نه من منتظر بودم که شما هم اینو از من بپرسید. دیدید یک نفر مثلا رتبه ی ۱ کنکور میشه بعد هر جا میره از همه می پرسه رتبه ی تو چند شد؟ نمیخواد رتبه ی اونا رو بدونه که. منتظره اون طرفم ازش بپرسه تا بهش بگه من ۱ شدم.
ما خندیدیم بعد استاد گفت حالا که شما منظورمو نگرفتید من خودم بهتون تقلب می رسونم میگم ازم بپرسید. ما هم ازش پرسیدیم و اونجا بود که حرف هایی زد که من فهمیدم همه آرزوهام هم مجاز نیست.
گفت "مثلا آرزوی غیر مجاز من میتونه این باشه که آبروی یه نفرو ببرم، پشت سرش حرف بزنم و خرابش کنم. ما خیلی وقتا حتی آرزوهای غیر مجازمون رو انجام میدیم ولی متوجه نمیشیم. اونوقت یه نفر که بگه من این آرزو رو دارم خیلی هم تعجب می کنیم."
و حالا از تو چشماش میتونستم آرزوهای غیرمجازتری رو هم ببینم که هیچوقت پیش هیچکس نمیتونست بهشون اشاره کنه.
و من اونجا فکر کردم که چقدر آرزوی غیر مجاز داشتم که برآورده هم شدن ولی من حتی فکر نکرده بودم که اون آرزوی من بوده. برای عملی کردن بعضی آرزوهای غیرمجاز انقدر سریع اقدام می کنیم که دیگه حتی به نظرمون آرزو نمیان. بعضی هاشون هم انقدر نفرت انگیزن که احتمالا جرات نمی کنیم هیچوقت به چشم آرزو ببینیمشون، شاید به شکل وسوسه هایی که از نظرمون کار شیطانه نه خودمون . منم قطعا خیلی وقتا حسادت کردم، شاید هیچوقت جرات نکردم واضحا بهش فکر کنم ولی ته دلم خوشحال نمیشدم اگه رقیبم شکست میخورد؟ واقعیت اینه که من خیلی وقتا آرزوهای بدی برای دیگران داشتم و دارم.
همیشه فکر می کردم اتفاقاتی که به ظاهر از روی بدشانسی نصیبمون میشه اتفاقات مهمی هستن که حتما باید بیفتن‌. این بار هم فهمیدم چرا باید بخش جراحی گروه ما با این استاد میفتاد. تصور من از استاد چیز اشتباهی بود که فقط با یه کلاس خلوت ۵ نفره و صحبت های اون روز اصلاح میشد؛ و یه عالمه جمله که نیاز به شنیدنشون داشتم‌.

استادشادیخاطراتدانشگاهآرزو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید