آراد جمشیدی
آراد جمشیدی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

جهانِ وحشتناکی در سر من است

There is No Finished World
by André Masson
There is No Finished World by André Masson


دار ... دار ... دار
به قول عباس معروفی: دار آونگ خاطره‌های ما بود.
زلِ قد و قواره‌ی پر‌هیب و ترسناکش بودیم که،
می‌رفت و می‌آمد:
و من به خاطر می‌آوردم شب‌هایی که خواب آن جوانی را می‌دیدم که با جرثقیل وسط شهر اعدامش کرده بودند و وقتی من و بابا به صحنه رسیدیم دمپایی آبی لاستیکی‌اش وارونه روی زمین، از پایش افتاده بود.
می‌رفت و می‌آمد:
ننه‌ی ماندنی (اسم پسر بزرگش) برایمان تعریف می‌کرد که پسرش بعد از این‌که یاغی شده بود چند مامور را آش و لاش کرده و زده بود به بیابان. عکس پسرش را با غرور بغل می‌کرد و گفت جنازه‌اش را اول صبح به ما تحویل دادند. وقت اذان اعدامش کرده بودند.
می‌رفت و می‌آمد:
گروهبان با دست‌های بدقواره و زمختش محکم روی شانه‌ام کوبید و حواسم را پرتِ خودش کرد: همین ستون جلوی ساختمان آگاهی را می‌بینی؟ پارسال یکی را از همین‌جا دار زدند و اعدام کردند، زده بود یکی از مامور‌های خوبمان را کشته بود. من دوباره خیره می‌شدم به آن تکه طنابی که هنوز از ستون آویزان بود.
می‌رفت و می‌آمد:
ساعت ۶ صبح. یک دمپایی برعکس و وارون جلوی در خانه افتاده بود. چقدر بدشگون است! از خانه‌ی ننه‌ی ماندنی صدای جیغ می‌آمد. پیرزن با این سن زیادش چه جیغ‌های بلندی می‌کشید. آن یکی پسرش را هم اعدام کردند. بچه‌ی ما را می‌کشید؟ رضایت بی‌ رضایت. فقط اعدام. ننه‌ی ماندنی آنقدر جیغ کشید که جوان شد. جوان‌تر و جوان‌تر. دختری باکره که دیگر ننه‌ی ماندنی نبود. نه پسری داشت و نه همسری. جیغغغغغ. آن دمپایی را درست کن بچه. بد شگون است.
می‌رفت و می‌آمد:
من از این رفت و آمد خسته‌ام. این آونگ بی‌رحم که تمام زندگیِ ناچیز و پوچم را در رقص پر لوند خودش خلاصه می‌کند. که در همه جای دنیا رقاصان شاد و سرمست دور میله‌ها برقصند و ما بر چوبه‌ها آویخته شویم؟
می‌رفت و می‌ ... بس کن ... آن دمپایی کوفتی را درست کن به جای این حرف‌ها ... چقدر گفتم جیغِ زن بدشگون است ... یک بلا را هزار بلا می‌کند ... می‌رفت و ... خواهش میکنم بس کن ... گروهبان محکم‌تر بر شانه‌ام بکوب تا بیدار شوم ... گروهبان اراجیف نباف توی صورتم مگر تو صدای این‌همه جیغ را نمی‌شنوی؟!
می‌رفت و می‌آمد:
ننه‌ی ماندنی یک پسر دیگر نمی‌خواهی؟ می‌خواهم عکسم را بغل کنی با غرور بگویی اگر جگرم سوخت حداقل هنوز کمرم نشکسته. یک‌تنه ده تا مامور را زده بود پسرم. زیرِ بارِ خدا هم نمی‌رفت ... از همان جا بود که دارش زدند ... گروهبان یک بار دیگر روی شانه‌ام بزنی هر دو چشم وق زده‌ات را با انگشت در می‌آورم ... واقعا صدای اینهمه جیغ و شیون را نمی‌شنوی؟
می‌رفت و می‌آمد
می‌ رفت و
می‌آمد.





ننه‌ی ماندنی
آنچه نوشته‌ام، نوشته‌ام.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید