منه ۳۰ ساله هنوز اندر خم یک کوچه ام . غم ها و ترس های گذشته رو نذاشتم زمین تا کمی آسوده بشم هنوز میکشمو میکشم .
هنوز از بعضیا میترسم نه از خودشون از زبونشون میترسم که زبونشون به حرکت بیوفته و ....
درد کتک به والله کمتر از درد زخم زبونه . انقدر درد داره که تا آخر عمر دردشو تو سینت حس میکنی هر وقت تنهایی یا وقتی خوشی یهو یادت میاد . من نتونستم فراموش کنم ۳۰ سالم شد نصفشو جنگیدمو فرار کردم .
۴ شهریور ۱۳۷۲ به دنیا اومدم. پدرم با اینکه بعد از دو تا دختر و یک پسر بچه دیگه ای نمیخواست اونم یک دختر ، ولی وقتی منو دید به قول خودش انگار زیباترین دختر کره زمینو دیده همون جا برام شعر گفتو خوند چون نواری که این شعرو خونده بودو ضبط کرده بود گم شد من فقط یک تیکش که یادمه مینویسم :
اولین بهار عمرت را با تو تبریک میگم
الهی دست به هرچی بزنی طلا بشه .
چون بچه آخر بودم همه ی خونواده دوستم داشتن
.پدر و مادرم همیشه سعی کردن هر چقدر که در توانشون هست برام محیا کنن .خواهر بزرگم برام یک نعمت بزرگه هر وقت جایی گیر کردم به دادم رسید خواهر دیگم یارو همدمم بود که الان دلم براش پر میزنه و چند ساله ندیدمش برادرم که همیشه پشتم بود. خداروشکر همسر خوبی دارم که یکی از دارایی های بزرگ زندگیمه پسرم که گل سر سبده
واین ها داشته های زندگی منن