آرش اله وردی
آرش اله وردی
خواندن ۶ دقیقه·۱ سال پیش

یادداشت سپیده جدیری به بهانه انتشار کتاب «خدای مهربان باقیست»

شعری که از آن نمی‌کَنم

یادداشتی بر شعرهای آرش اله وردی

به بهانه ی کتاب «خدای مهربان باقی‌ست»

سپیده جدیری*

منتشر شده در نشریه شهرگان کانادا

«و من در تنهائیِ شورمندانه‌ی خودم

به این فکر میکنم

که با تف های آینده ام چه کنم؟»

وقتی سال‌ها دنبال شاعری در نسل‌هایی که می‌آمد گشته باشی که همه چیز شعرش متعلق به خودش باشد؛ شاعری که آن همه چیزی‌ش که متعلق به خودش است تو را تکان دهد، به گریه بیندازد، دیوانه‌ات کند و بخواهی که هِی بخوانی‌اش و باز بخوانی‌اش و باز… سیر نشوی از بارها و بارها خواندن‌اش؛ شاعری که به جهان منحصر به فرد شعرهایش وارد شوی، درک‌اش کنی با تمام وجود و نخواهی که هیچ وقت از آن خارج شوی، آن وقت این حجم ذوق‌زدگی من در برخورد با چنین شاعری، بله درست خواندید، چنین شاعری دقیقا با تمام این ویژگی‌ها، بعد از این همه سال گشتن‌ها و گشتن‌ها و نیافتن‌ها، متعجب‌تان نخواهد کرد. همین جا توضیح می‌دهم که من به شعر نه به عنوان اثری که از خواندن آن لذت می‌بریم (مثل تماشای یک تابلوی نقاشی، فیلم سینمایی، یا تئاتری که ما را به اوج لذت بصری برساند)، بلکه به عنوان آنچه با آن زندگی می‌کنیم و از آن در طولانی مدت، نیروی زندگی می‌گیریم نگاه می‌کنم. شعری که خواندن‌اش صرفا به من لذت می‌دهد و چیز دیگری برایم ندارد یا دستِ بالای بالا، مرا کمی به فکر وامی‌دارد؛ مثل خیلی از آنچه در تمام این سال‌ها خوانده‌ام، درست مثل تماشای آن تابلوی نقاشی، فیلم سینمایی یا تئاتر در لحظه‌ی دریافت‌اش یا حداکثر تا ساعاتی پس از دریافت‌اش برایم به پایان می‌رسد. اما آنچه «شعر» است، مثل آنچه «حافظ»، «سعدی»، «مولوی»، «نیما» برایمان باقی گذاشته‌اند، تا ابد با من است، ذهنم و زندگی‌ام از آن نمی‌کَند، نمی‌تواند بکَند چون خودِ زندگی ست. فکر می‌کردم دارم پوست می‌اندازم فکر می‌کردم دارم برای آخرین بار به پوستم نگاه می‌اندازم و روی پوستم آب می‌اندازم و این انتهای پوست است که می‌اندازم پوستِ شورومودار من دور شو از تنم (از شعر «زیست»، صفحات 31 و 32) شعرهای آرش اله وردی را دیر یافتم، اما مهم این است که یافتم. و حالا مثل آواره‌ای که بعد از سال‌ها در به دری، مأوایش را جسته باشد، به آرامش رسیده‌ام. هر چند که شعرهای او قرار نیست به کسی آرامش دهد، شعرهایی که رنجِ زندگی کردن در واژه واژه‌اش قابل لمس است… قرار نیست ما را رها کند، ذهن ما را، روح ما را، قلب ما را قرار است بی‌قرار کند. اما آرامشی که من به آن رسیدم از جنس دیگری‌ست. این آرامش دقیقا حاصلِ یافتنِ شعرهایی‌ست که بعد از این همه سال خمودگی و احساس بیهودگی از خواندن و خواندنِ آنچه تکرارِ مکررات بوده است برایت، همه چیزی را که تا به حال نداشتی به تو می‌دهد: آنچه یگانه است. فلسفه‌ای که همه چیز را جلوی چشم‌ات می‌گذارد. جوابِ همه‌ی سؤال‌هایت است؛ کاری که فقط «حافظ» می‌توانست برایت انجام دهد. خسته نمی‌شوم از خواندن‌اش، بی قرار می‌شوم وقتی کتاب‌ »خدای مهربان باقی‌ست» را زمین می‌گذارم. و خدای مهربان باقی‌ست، همچنان باقی‌ست، همچنان باقی‌ست در ذهنِ من: آن‌قدر پس و پیشم که ((من)) را ((هم)) می‌نویسم هم می‌زنم خودم را پس همیشه زندگی بعد از هم خوردن ما شروع به زیستن می‌کند یک زیستنِ مخلوط (از شعر « از هم پاشی »، صفحه‌ی 4) نمی‌خواهم دوباره مزخرفاتی از قبیل بحث درباره‌ی یگانه بودنِ ساختار، زبان و ایماژهای شعری را به اسم «نقد ساختاری» به خوردتان بدهم هرچند که شعر اله وردی از تمام این منظرها نیز یگانه است. نمی‌خواهم «نقد ساختاری» بنویسم بر شعری که می‌تواند زندگی باشد، و زندگی‌ست. حیفِ این شعرها که آدم آن تئوری‌های صد من یک غاز را درباره‌شان ببافد. چرا تئوری بنویسم بر شعری که از تمام این تئوری‌ها بی نیاز است؟ این بی نیازی مطلق، چقدر برایم بی نیازیِ مطلقِ «حافظ» را از تفاسیر احمقانه‌ی معلم‌های ادبیات فارسی در سال‌های راهنمایی و دبیرستان و حتی دانشگاه تداعی می‌کند. جدی نگیرید آدم خوابهای الکی زیاد می‌بیند آدم بیدار که می‌شود الکی بیدار می‌شود الکی راه می‌رود الکی کار می‌کند الکی از کار در می‌رود الکی خسته می‌شود الکی می‌خوابد آدم وقتی الکی می‌خوابد آدم نیست خوابش هم آدم نیست (از شعر «حفظ یک فضای عاشقانه»، صفحه‌ی 21) بله، شعر اله وردی شعر بی‌نیازی‌ست از تفاسیر و تعابیر من و شما. بگذارید خود شعر به ما همه چیز بدهد. ما نمی‌توانیم چیزی به آن سنجاق کنیم؛ حرف‌هایی تکراری را که درباره‌ی شعر دیگران بارها و بارها گفته‌ایم، امتیازهایی تکراری را که به شعر دیگران بارها و بارها نسبت داده‌ایم، نه، نمی‌توانیم. نمی‌خواهم این کار را در مورد شعر اله وردی که به من زندگی داده است، انجام دهم. بخوانید و ببینید چه می‌گویم. اگر هم نبینید ندیده‌اید مهم نیست. خودم می‌خوانم و می‌بینم. هزار بار دیگر هم می‌خوانم و می‌بینم.

«نصف کردن»

شروع شد

شروع شد به نصف کردن

شعرِ شروع به نصف کردن

شروع، نصف شد

یک موش رفت زیر کفشهام

موش نصف شد

پاهام نصف شد

به ساعتم نگاه کردم

زمان نصف شد

تاریکی و روشنایی نصف شد

دردم بیشتر شد

بیشتر دردم نصف شد

نصف دردم بیشتر شد

داشت بدنم را می‌خورد

بدنم نصف شد

از درد خوابم برد

خوابم نصف شد

ریختم روی باد باد نصف شد

یک باد نصفم را برد

روی پشت‌بام

یک باد نصف دیگرم را برد روی دریا

دریا و پشت‌بام نصف شد

خانه و ماهی نصف شد

اتاق‌‌خواب

نصف شد

اتاق بیداری نصف شد

در نصف شد

دریا نصف شد

از در بیرون آمدم

بیرون‌آمدنم نصف شد

کشتی‌ها نصف شد

مسافرها نصف شد

میدان انقلاب نصف شد

غرق‌شدن‌ها نصف شد

پری دریایی نصف شد

زن‌ها و مردها نصف شد

ران و سینه ‌ی غرق شدگان نصف شد

دریای غرق شدگان تمام شد و من بیشتر نصف شدم

و سپس در چندین جا فرود آمدم.

فرود هبوط سقوط و خوشی خوشی نصف شد بدبختی نصف شد ساعت کار اداری نصف شد

خوشحالی ریخت توی نصف گلوم

هوش‌یاریم نصف شد

ناخوداگاهی‌ام نصف شد

کودکی نصف شد

رفتم به خانه خانه و خانواده‌ام نصف شد

پدرم نصف شد

مادرم نصف شد

برادرم نصف شد

زنم نصف شد از درد برگشتم

دردم برگشت

برگشتنم نصف شد

خبرش پیچید روی تختخواب

دیدم که نصفم نبود

نصفِ نصفِ دیگرم هم نبود

دیگر احتیاجی نداشتم

خون ریخته بود ترسیدم

تخت خواب نصف شد

ترسم نصف شد

کلماتم نصف شد

زبان نصف شد

شعر نصف شد

آینده نصف شد

روزمرگی   شب   ناامیدی      مهاجرت و امیدواری

همگی نصف شد

ارتزاق نصف شد

دروغ و افسردگی نصف شد

جدائی نصف شد

و نصف‌ها از هم جداتر شد

و یکی از نصف‌ها بیشتر رفت   دورتر رفت

و یکی از نصف‌ها ماند    ماند

و درد من بیشتر شد

اشک ریختم

اشکم نصف شد

صورتم را آستین کردم

صورتم نصف شد    نصف‌تر شد

و ریخت روی زمین

و زمین نصف شد

و همه چیز در شکاف‌هاش فرو رفت

و تمام شد

و تمام شدن نصف شد

و نصف شدن

تمام شد

تمام شد

تمام شد.

----------------------------------------------------------

*-سپیده جدیری شاعر، مترجم، روزنامه‌نگار، شاعر و بنیانگذار جایزه‌ی شعر زنان ایران (خورشید) و مسئول صفحات شعر و گفت‌وگو با شاعران در هفته‌نامه شهروند بی‌سی و شهرگان آنلاین است.

سپیده جدیریآرش اله وردیشعرنقدشعر
نامم را هم به من خورانده‌اند، از خود چیزی ندارم جز زجر نوشتن و خواندن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید