ویرگول
ورودثبت نام
arashsn
arashsn
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

از دست دادن مادر. چند سطری درد و دل از دیدگاه یک نوجوان


بی مادر... کلمه ای که شاید اول شبیه یک فحش به نظر برسه، غافل از اینکه چیزی نیست که کنترلش دست کسی باشه. نمیدونم چرا دارید این مطلب رو میخونید. من نه نویسنده هستم نه چندان آشنا به فن نوشتن، اما خواستم به هر طریقی که میتونم و در حد توانم هست به کسی که احتمالا به خاطر از دست دادن فرشته ای که سایه اش بزرگترین خورشید زندگی هرکسیه، کمک کنم. این مطلب رو دارم تو سن 17 سالگی مینویسم. طبعا با خیلی از سردی و گرمی ها و شیرینی و تلخی های زندگی آشنا نشدم و حداقل امیدوارم که راه زیادی برای طی کردن داشته باشم. لطفا این رو به چشم یک تجربه نگاه کنید نه دیدگاه حرفه ای یک کارشناس. حدودا 4 ماه از اون شب میگذره. اون شب و اون غروب و طلوع فرداش تلخ ترین اتفاقی بود که توی زندگی من تا الان افتاده. حس ناراحتی، غم، ترس، تنهایی و شاید هم عذاب وجدان بیشترین چیزی بود که کل وجودم رو درگیر کرده بود. بیشتر از هرچیزی از آینده میترسیدم. از اینکه قراره چه اتفاقی بیوفته، از اینکه قراره از این به بعد چطوری زندگی کنم. این حس غالب من تو 3 روز اول بود. بعد از اون وارد یک دوره کوتاه بی حسی نسبت به هرچیز و هرکاری شدم تا حدی که حتی احساس ناراحتی هم نمی کردم و متعجب هم بودم که چرا اینطوریم. بعد از اون دوره وارد دردناک ترین قسمت ماجرا شدم و رسیدم به الان که اون دوره هم تموم شده و احساس بهتری دارم.

بیشترین کاری به خودم کمک کرد این بود که خودمو مجبور کنم به زندگی عادی برگردم. سطح دغدغه هام رو به اینکه نمره هام چقدر میشه کاهش بدم. حداقل برای یک مدت کوتاه اولیه خیلی کمک کرد که افسردگی نگیرم. در ضمن اینکه هفته اول خونه یک نفر دیگه موندم خیلی بهم کمک کرد. نمیدونم گفتن این موضوع به کسی که دچار همچین غمی شده درسته یا نه. یا حتی اگر کسی به من میگفت، نمیدونم که گوش میکردم یا نه. اما سعی کنید تو وقت هایی که اشک هاتون خشک شدن یا دیگه توانایی ناراحت بودنتون به آخرش رسیده یکم به اطرافیانتون عمیق نگاه کنید. با خودتون فکر کنید کاری که داره میکنه منطقیه یا نه؟ حرف هایی که میزنه واقعا از روی نگرانی به خاطر شماست یا هدف دیگه ای داره؟ دردناکه اما ما آدم ها به سادگی هرچه تمام تر میتونیم رنگ عوض کنیم. اگر در سن این دوران من هستید و شخص دیگه ای قیم شماست پروسه تقسیم اموال غیر پولی رو حداقل یک هفته عقب بندازید تا ذهنتون درست کار کنه. شاید الان حاضر باشید تمام اموالتون رو آتیش بزنید و بتونید مادرتون رو برگردونید. ای کاش همچین گزینه ای بود ولی با اینکار مادرتون بر نمیگرده و بعد از مدتی دوباره دل به مال دنیا می بندید که البته اشکالی هم نداره. حداقل سعی کنید میراثی که مادرتون تمام زندگیش رو با اون ها سر کرده و دستاورد هایی بودن که بعد از مرگش در این دنیا می مونند رو حفظ کنید. میتونه کتابی باشه که نوشته، انگشتری باشه که همیشه دستش میکرده، لباسی بوده که می پوشیده، کفشی باشه که با اون ورزش میکرده، خونه ای که داخلش زندگی میکرده یا هر چیز دیگه ای. اگر مثل من نمیتونید لباس های مادرتون رو استفاده کنید، میتونید چندتا از اون هایی که براتون خاطره انگیز هستند رو نگه دارید و بقیه رو به کسانی بدید که بضاعت خرید لباس رو ندارند.

پیشنهاد خیلی اساسی که دارم اینه فلسفه رو دنبال کنید. شاید با شنیدن کلمه فلسفه کمی گارد بگیرید یا به نظرتون بی ربط بیاد، اما به شدت کمکتون میکنه که در برابر خرافات بیمه بشید. افراد وقتی در شرایط سخت قرار دارن خیلی راحت تر خرافات رو می پذیرند. در ضمن بهتون کمک میکنه بتونید بهتر فکر کنید و تصمیم بگیرید. منبعی که خودم معرفی میکنم کانال sound of philosophy در یوتیوب هستش که زبانش هم فارسیه.

به هیچ عنوان با خودتون فکر نکنید که من دیگه نمیتونم خوشحال باشم یا من حق خوشحالی ندارم! شما حق دارید که شاد باشید همونطور که حق دارید ناراحت باشید. مطمئن باشید با ناراحت کردن خودتون فقط مسیر رو سخت تر میکنید. سعی کنید همونطور که مادرتون آرزو داشت شاد و با عزت زندگی کنید. همزمان میتونید عزادار باشید و به زندگی ادامه بدید هرچند که دیگه شبیه قبل نیست. میتونید هر وقت دلتون خواست یادش رو در دلتون زنده کنید و با اشک ریختن خودتون رو خالی کنید. از گریه نترسید که جمله "مرد که گریه نمیکنه" بزرگترین خیانت در حق خودتونه!

شاید تصور زندگی کردن بدون الهه روشنی بخش زندگی براتون سخت باشه. در حقیقت آسون هم نیست. اما برای هرچیزی شروعی وجود داره. این شروع هرچقدر زودتر باشه به نظرم بهتره. میتونید فقط یک ساعت در روز برید دوچرخه سواری. میتونید کاردستی درست کنید. یک دوره آموزشی بگذرونید. درس بخونید یا هرکاری که به نظرتون دوست دارید و مفیده رو انجام بدید. فقط شروع کنید به انجام دادنش. مهم نیست که چقدر توش مهارت دارید.

فقط در همین حد به ذهنم میرسید. به هر حال امیدوارم شمایی که داری این مطلب رو میخونی همیشه رو به جلو حرکت کنی و روز به روز در هر زمینه ای تو زندگیت پیشتاز باشی. همه میرند و ما ایم که میمانیم/ ما میریم و دیگران میمانند


زندگی عادیعذاب وجدانمرگ مادر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید