فصل سوم کاراگاهان حقیقی به نظر من به حدی خوب و جذاب با یک معمای پر مغز میباشد که باعث شد موتور من برای بررسی و نظریه پردازی روشن شود. اگر کمی از این سندروم مقایسه هر چیزی با فصل اول کاراگاهان حقیقی دور شویم، این فصل بسیار دلچسب هستش. من معتقدم که اگر مجدد فصل اول رو یک بار دیگر با بازی متیو مککانهی و وودی هارلیسون بسازن، مثل فصل اول قبلی نخواهد شد، پس به همین دلیل سعی میکنم از مقایسه این سه فصل با یکدیگر دوری کنم.
پیش از اینکه قسمت پنجم و ششم منتشر بشود، یک تئوری مبنی بر قاتل بودن آملیا هیز، همسر کاراگاه وین هیز مطرح بود. در بخشی از سریال آملیا هیز خطاب به کاراگاه وین هیز میگویید که شغل معلمی برای وی خسته کننده است و آرزو دارد روزی نویسنده مشهوری شود، به همین خاطر یکی از دلایل و انگیزههای احتمالی قتل ویل و ربودن جولی، ایجاد یک داستان واقعی برای نوشتن آن و در ادامه فروش کتاب و مشهور شدن ذکر میشود،
این در تئوری معتقد بود که اگر تا کنون کسی به آملیا شک نکرده است، دلیلش این است که وی همسر کارگاهی میباشد که درباره این پرونده تحقیق میکند و با پرس و جو کردن و کسب اطلاعات از وی، همیشه یک قدم از شوهر خود جلوتر است. اما این تئوری فقط در قسمت چهارم تا حدی محتمل به نظر میرسید و حالا با انتشار قسمتهای پنجم و ششم، یک تئوری دیگر به ذهنها خطور میکند و تئوری قبلی تقریبا بصورت کامل کنسل میشود.
تئوری جدید، تئوری هُیت
این تئوری و احتمال به همدستی لوسی پرسل با آقای هُیت، صاحب شرکت هُیت فودز و همچنین جرالد کینت (رییس دادگستری ناحیه در خط زمانی ۱۹۹۰ و رییس دادگستری ایالت در خط زمانی ۲۰۱۵) اشاره میکند. اما چطور به این اسامی رسیدیم؟ چند نکته را با هم مرور میکنیم.
زمانی که صدای ضبط شدهی منتصب به جولی پخش میشود، جولی پدرش را متهم به کشتن برادرش ویل و ربودن او میکند و در ادامه میگوید که او فقط ادای پدرش را در میآورد و واقعا پدرش نیست. « تو تلویزیون دیدمش. مجبورش کنین تنهام بزاره. بهش بگین ولم کنه. میدونم چی کار کرده. اون مَرده تو تلویزیون ادای پدرم رو در میاره. برادرم ویل کجاست؟ نمیدونم باهاش چی کار کرده. ما در حال استراحت کردن ترکش کردیم. اون منو دزدید و من هرگز برنمیگردم. فقط تنهام بزارید. » در نگاه اول به نظر میرسد جولی این جملات را خطاب به تام پرسل میگوید، اما شخص دیگری نیز در زمان پخش کنفرانسِ خبری قرار داد، جرالد کینت.
چند باری جرالد کینت در پروسه پرونده و بررسیهای وین و رولند مخالفتهایی داشت، دائم سنگ اندازی هایی برای پیشبرد پرونده انجام میدهد. مثلا زمانی که وین و رولند قصد داشتند که از تمام خانههای اطراف، بدون حکم قضایی پرس و جو بکنند، جراد با این قضیه مخالفت کرد و ادعا میکند که این کار دردسر ساز میشود و در ادامه بدون هماهنگی با وین و رولند، با برگذاری کنفرانس خبری تنها سر نخ پرونده مبنی بر زنده بودن جولی را لو میدهد و عملا باعث دور شدن جولی از دست پلیس میشود .
ظاهرا یک شخصی از سمت اداره پلیس در پرونده دست برده است. احتمال میرود هریس جیمز که در در سال ۱۹۹۰ غیبش زده است، همان پلیس فاسد است که با جاسازی کیف و لباس ویل در خانه وودارد بعد از انفجار، وودارد را متهم به قتل ویل و جولی جلوه میدهد. در ادامه نیز رییس کارخانه هُیت ، هریس حیمز را مسئول امنیت کارخانه با یک دستمزد هنگفت میکند.
در ملاقات آملیا با لوسی، لوسی جملهای را بیان میکند و آملیا آن را در کتابش میآورد. «بچهها باید بخندن». در ایپزود پنجم وقتی وین هیز، کتاب همسرش را برای اولین بار در سال ۲۰۱۵ میخواند، به این جمله ای که در نامهی آدمربایان و لوسی مشترک است، شک میکند.
انگیزه آقای هُیت از دزدیدن جولی پرسل؟
در سریال به این اشاره میکند آقای هُیت نوهی خود را گم کرده است. در ایپزود سوم عکسی از دختر اقای هُیت و نوهی او در دفترش وجود دارد و در ادامه اشاره میکند که شرکت هُیت فودز، بعد از اینکه نوهی خود را گم کرده است، یک شاخهی بشر دوستانه به اسم«مرکز کمک به بچههای اوزارک» تاسیس میکند و برای پیدا کردن فرزند کارمند سابقشون یک پاداش بزرگ اعلام کردند.
سناریو محتمل این است که آقای هُیت برای اینکه جای خالی نوهش و عم از دست دادن او را کم کند، جولی را میدزدد. آیا آن زن سفیدپوستی که با بچهها در جنگل ملاقات میکرده، همان دختر آقای هُیت بوده است؟
جمع بندی
لوسی پرسل در در شرکت هُیت کار میکرده است و طبق گفته خود لوسی، میدانیم لوسی بارها به شوهرش خیانت کرده است. لوسی به این دلیل که با تام زندگی خوبی ندارد، میداند که آیندهی خوبی نیز در انتظار بچههایش نخواهد بود. پس بجههای خود را به آقای هُیت و یک خانواده ثروتمند میفروشد تا در ادامه، آنها زندگی خوبی داشته باشند.
لوسی اشاره کرده بود که در کودکی امیدوار بود فرزندانش زندگی بهتری نسبت به وی داشته باشند اما تا کنون موفق نبود و خونه ی خوشحالی برای آنها نتوانستند بسازد. سپس آملیا به لوسی میگوید که هر پدر و مادری برای فرزندش تلاش میکند اما ممکن است اشتباهی هم بکنند، اما لوسی در جواب میگوید که «نه چنین اشتباهی! نه مثل اشتباه من. به تام خیانت کردم. کارهای خیلی وحشتناکی انجام دادم.»
کشته شدن ویل در پروسه سرقت بچهها، یک اتفاق غیر منتظره به نظر میرسد و به همین دلیل لوسی انتظار چنین اتفاقی را نداشته است. این اتفاق باعث ناراحتی وی میشود و به همین دلیل است که بعد از اینکه در سال ۱۹۸۰ وقتی جرالد کینت، قاتل هر دو کودک را وودارد معرفی میکند، لوسی با ناراحتی دادگاه را ترک میکند. او ممکن است از این ناراحت باشد که قاتل فرزندش به راحتی تقصیر را گردن یکی دیگر انداخته و خود قسر در رفته است.
در ادامه لوسی با ترک کردن تام، باید خرج زندگی خود و هزینه مواد مصرفیش را خودش بدست بیاورد. لوسی این پول را از کجا به دست میآورد؟ احتمالا طی پروسه دزدیدن بچهها، رییس شرکت هُیت پولی را برای گذران زندگی را به لوسی میدهد. همچنین در ادامه دن اوبریان ذکر میکند که لوسی اوردوز نکرده است و وی به قتل رسیده است.
آقای هُیت برای تسکین جای خالی نوهاش، دو فرزند لوسی پرسل را با کمک یک زن سفید پوست (احتمالا دخترش) و یک مرد سیاه پوست (که احتمالا یک چشمش زخمی است) میدزدد (یا به عبارتی میخرد) و در این فرایند ویل پرسل طی یک حادثه کشته میشود. آقای هُیت با کمک جرالد کینت و هریس جیمز، با دست بردن در پرونده، وودارد را متهم جلوه میدهد.
به نظر میرسد جولی از دست آقای هُیت و اتاق صورتی که با افراد مختلفی ازش صحبت کرده است فرار کرده است، و همانطور که دن اوبریان گفت بجز پلیس، افراد دیگری نیز به دنبال جولی هستند، همان آقای هُیت و افرادش باشند.
خط بالا زمانی محتملتر میشود که میفهمیم در رونمایی کتاب آملیا هیز (در خط زمانی ۱۹۹۰)، یک مرد سیاه پوست یک چشم (که دقیقا مشخصات یکی از مضنونین را دارد) با عصبانیت از آملیا سوال میکند که این اطلاعات بروز از جولی را از کجا بدست آورده است، از کجا فهمیده است جولی زنده است و آیا از جای لوسی خبر دارد یا نه.
مستعد در زدن پشه روی هوا، بیاستعداد در پرتاب اجسام در سطل زباله از فواصل نزدیک / بندهی مخلص آهنگهای گمنام، تلاش میکنه بهتر بنویسه، عکاس همشهری جوان بوده، فرانتاند کار میکنه.