در ادامهی نوشتهی قبلیم در رابطه با جلسههایی که برای استخدامی رفتم، یکی از اون جلسات به نتیجه رسید و من در حال حاضر تحت عنوان فراند-اند دولوپر عضو شرکت سارینا هستم.
بعد از مدت تقریبا زیادی که یا تنها کار میکردم و یا دورکار بودم، وارد شرکتی شدم که از نظر نیرو و تعداد افرادی که اونجا کار میکنن، در طی چهار یا پنج سال گذشته، پرجمعیت ترین شرکتی بود که عضوش بودم. و در ادامه میخوام صحبت از چیزهایی بکنم که شاید کمتر مورد توجه ما قرار میگیره و کمتر بهشون توجه میکنیم. یا به عبارت دیگه، میخوام از چیزهایی صحبت بکنم که در این چندوقت اخیر، کمتر باهاشون برخورد کردم و بیشتر نبودشون رو حس کردم.
من خیلی دوست دارم صبح ها، زود بیدار شم، خیلی زود، مثلا پنج و نیم یا شیش. اگر صبحها یکم دیر بیدار بشم، حس تنبل بودن بهم دست میده که این حس، باعث میشه که اون روزم رو با کلی انرژی منفی شروع کنم (و چه چیزی بدتر از این اتفاق؟) حالا همین من که انقد صبحها دوست دارم زود بیدار بشم، شدیدا صبح سخت بیدار میشم. به همین دلیل، صبح زود بیدارشدن برای شرکت رفتن، یه اجبار قشنگی برای من حساب میشه و به چنین اتفاقی به دید مثبت نگاه میکنم. سر صبح، دیدن مردمی که صبح زود بیدار شدند، مردمی که خوابآلو و گند اخلاق نیستند و برعکس، سرحال و خوشبرخورد هستند، حس خوبی داره.
از اونجایی که من دوست دارم صبح زود بیدار بشم و از خونه بیرون بزنم، پس من تقریبا جز اولین نفرهایی هستم که وارد شرکت میشم. شروع و بررسی کارهای اونروزم، همراه میشه با سلامهای اول صبح با همکارام، کسانی که بعد از من که وارد شرکت میشوند. برای کسی که محل کار و همکارانش رو دوست داشته باشه و حس خوبی ازشون بگیره، چنین اتفاقی برای شروع روز خوشآیند حساب میشه.
یکی دیگه از این موارد، تنها ناهار خوردن من در طی این چند سال بود. چنین حالتی بصورت مستمر، غمِ بدی آدمی رو فرا میگیره. ظهر و زمان ناهار، بهترین فرصت برای استراحت و رفع خستگی چند ساعت گذشته هستش. دیدن همهی همکارا وقتی کنار هم جمع میشین و با هم از هر دری حرفی برای گفتن و یا خندیدن پیدا میکنند. اینکه کنار هم حتی برای چند دقیقه سعی کنیم با کارهای کوچیک مثل پانتومیم یا تعریف کردن خاطره، از تنش و انرژی منفی این روزها فاصله بگیریم، باعث میشه که چند دقیقه لبخند بزنیم و تاثیری که این چند دقیقه در روزمون بیشتر میزاره، در طول روز غیر قابل انکار هستش.
جمع و جور کردن کارهای روزانه همراه با مشورت کردن و پیدا کردن راه حل های مشترک برای تسک هایی که در دست دارین، در نهایت باعث میشه اون روز کاری شما، یک روز کاری مفید تلقی بشه و با یه انرژی مثبت و احساس رضایت، از شرکت به سمت خونه یا کافه بروید.
من معتقدم که خیلی وقت ها نباید بعد از سرکار، مستقیم به سمت خونه رفت. خیلی خوبه که بعد از سرکار، با دوستات و یا همکارات به یک کافه بری و چند ساعت کنار همدیگه هم به دور از استرس وقت بگذرونید. با وجود هر نوع مشغله و گرفتاری، اینکه چنین زمانهایی رو به خودتون اختصاص بدین، نتیجه ش مثل یک دومینو عمل میکنه، بدین صورت که در به پایان رسوندن خوب و مثبتِ اون روز، تاثیر بسزایی داره، که یک فرایند مثل دومینو هستش، بدین صورت که شما در پایان اون روز حس خوب و مثبتی خواهید داشت و وقتی با چنین حسی اون روز رو به پایان برسونید، صبح با یه انرژی مضاعفی نسبت به روز قبل بیدار بشید.
در تمام موارد بالا، بیشتر به روابط اجتماعی پرداختم، چیزی که در این اواخر، من به دلایلی کمبودش رو به شدت احساس میکردم. تنها و یا ریموت کار کردن، ادم رو به سمت انزوا سوق میده، خصوصا که کار ما کاملا مستعد چنین اتفاقی هستش و خب انزوا من و یا هرکسی رو به سمت ناراحتی و افسردگی میبره.
با ذکر اینکه من منکر بحث مالی و موقعیت کاری نمیشم، اما معتقدم که موارد بالا و شرایط مالی، در یک راستا هستند ولی خیلی وقتها ما همین مسائل کوچیک که تاثیرهای زیادی در رضایت ما از کار و روز کاری داره، رو مشاهده نمیکنیم. این مسئله زمانی پررنگ تر میشه که به شما بگن جایی که راحت نیستین یا دوست ندارید و همکاراتون با شما رفتار خوبی ندارند، کار کنید ولی از نظر مالی تامین خواهید بود، شاید در وهله اول قبول کنید، اما اگر خیلی آدم قوی باشید، چندماه بیشتر دوام نخواهید آورد. تا روح شما آروم و در آرامش نباشه، تا آدم خوشحالی نباشید و در طول روز نتونید بخندید یا خوشحالی کنید، قادر نخواهید بود با پول زیاد خوشحالی های ثابتی و دائمی داشته باشید و بیشتر به سراغ خوشحالی های زودگذر میروید، که روزی هم از آنها خسته میشید.