علی آجریان
علی آجریان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

منِ پاییزی


من خودِ پاییزم، بی بهارم و گریزان از تمام سردی و گرماها
من خودِ پاییزم، بی بهارم و گریزان از تمام سردی و گرماها


دلم چون کفش هایم خاکی و کهنه است

و چشمم قهوه ای بر سان پیراهن

که پوشیده است پنهانی تنِ تناز یارم را


فکرم رهرو و بی هوش چون پایم

به سان پوشش نیلیِ آبی گون شلوارم

به دل ره می روم هر روز

با پایم بیاندیشم

و با پیراهن رنگین کمتر از سیاهم آن چه را گردم به پرواز است می بینم


چشم غمگینم نمی خواهد تمام آبی و سبز بهاران را

و رنگارنگ آتش زای تابستان،

سپیدک های بی وزن زمستان را

تمام سالیانم فصل کمرنگی هاست

فصل افتادن ها

و صدای خش خش پوسیدن هاست

من خود پاییزم

بی بهارم و ...

گریزان از تمام سردی و گرماها

من از آن روز که در بند بهار افتادم

لحظه هایم یکتاست

نه خطا می خوانم ...

لحظه ام یک رنگ است


من در این باغ پلاسیده ی زیبای حضور

تشنه ی آمدن فصل گل مینایم

تشنه ی لمس دو چشمان نبینای ترم

تشنه ی سوختنم

و بهاران انگار

موسم مرگ من است، چه که من پاییزم،

خالی و پرتکرار

ای بهاران برسان قامت زیبای گل مینا را

بر سر پیکر آغشته به خون من پاییزی بی نای و نوای نالان

دانشجوی دکتری- دانشگاه بازل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید