علی آجریان
علی آجریان
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

پروژه ی دکارت

چندی پیش از یکی از کاربران ویرگول متنی را مشاهده کردم سراسر مملو کج فهمی و بدفهمی در باب یکی از بزرگترین فلاسفه ی تاریخ فلسفه یعنی رنه دکارت. این موضوع مرا بر آن داشت تا هرچند مختصر اندکی در باب اهمیت پروژه ی دکارت در فلسفه بنگارم.

می خواهم از یک فرد انسانی، یعنی یک موجودیت تاریخ مند، سخن بگویم. طبیعی است که شخصیت و روان ناخودآگاه هر فرد انسانی در قالب تاریخ زیست اش شکل می گیرد. رنه دکارت فیلسوف قرن 16 و 17 فرانسوی نیز از این قاعده مستثنی نیست. لذا برای درک بهتر موضوع از مقتضیات زمانه ی او شروع می کنم. دکارت در برهه ای از تاریخ اروپا زیست که چند مولفه ی تاریخی مهم را نصیب وی کرد:

1- این برهه از تاریخ اروپا زمان تدوین و تکوین اندیشه ی پروتستانتیزم مسیحی و در نتیجه جدال ها و جنگ های ممتد، هولناک و خونین در اروپاست به طوری که درصد قابل توجهی از جمعیت آن در این درگیری ها کشته می شوند.

2- جریان نوزایی علمی در اروپا اندکی قبل تر آغاز شده و کپرنیک، کپلر و گالیله میراث گران مایه ای به ارث نهاده اند.

3- تقریبا همزمان با دکارت و حدود 10 سال قبل تر از او، فرانسین بیکن اندیشه های نوینی در باب فلسفه بیان داشته و جریانی تحت عنوان تجربه گرایی یا امپریسم را بنیان نهاده است. بدین ترتیب ضربه های مهلکی بر پیکر جریان فلسفی غالب در هزاره ی سیاه اروپا (یعنی تسلط کلیسا و دین بر تمام شئون اندیشه ی اروپا) که به آن جریان فلسفه ی مَدرَسی یا اسکولاستیک گفته می شود وارد آمده است.

4- یک جریان شک گرایی اگزیستانسیال در اروپا شکل گرفته است و اندیشمندانی ظهور کرده اند که تحت تاثیر مقتضیات زمانه، خود را در یک منجلاب تاریک از تردیدها یافته اند.

5- تحت تاثیر شکل گیری جریان پروتستانتیزم و جنگ های ممتد، قدرت و اوتوریته ی امپراطوری مقدس در حال تضعیف بوده و عملا نظام فئودالیته ی موجود در حال تغییر آرایش در قدرت بوده و کشورهای جدید اروپایی در حال شکل گیری هستند.

می دانیم که ماحصل شرایط فوق و به تعبیر دیگر یکی از محصولات شرایط فوق رنه دکارت است. او یکی از تاثیرگذارترین اندیشمندان تاریخ بشری است، هم به لحاظ محتوای کاری که انجام داده و هم به لحاظ حجم آن. او تحت تاثیر شرایط زمانه اش پروژه ای را در فلسفه آغاز کرد که پیامدهای آن تمام تاریخ پس از او را تحت تاثیر قرار داد، به گونه ای که وی را بنیان گذار فلسفه ی مدرن می دانند.

همچنان که عرض کردم هر شخصی محصول زمانه ی خویش است. آن چنان که در بالا اشاره کردم، زمانه ی متشتت دکارت به گونه ای بود که دعوای اندیشه از یک دعوای آکادمیک فراتر رفته و به یک دعوای همه گیر مبدل شده بود که کل اروپا را تحت تاثیر خود قرار داده بود. هر شخص یا جریانی در یک چارچوب و یک پارادایم مشخص که در تضاد یا تقابل با جریانات دیگر بود می اندیشید.

ذهن ریاضیات خوانده ی دکارت، وی را بر این داشت که اگر بتوان به مانند هندسه از یک سری اصول موضوعه ی بدیهی که مورد توافق همگان است آغاز کرده و سپس با اسلوبی منطقی و در قالب استدلال هایی استنتاجی (deductive) از این اصول موضوعه، قضایایی فلسفی را اثبات نمود و سپس باز این چرخه را ادامه داد، می توان اولا به معرفت هایی یقینی نایل آمد و در ثانی به این نزاع ها نیز پایان داد. لذا پروژه ی دکارت، هندسه کردن فلسفه است!!!. مسئله ی فرعی ای که اینجا مطرح می شود این است که در این پروژه اصول موضوعه کدامند و قضایا چه خواهند بود؟

احتمالا باید حدس زده باشید که شک کگیتو (من فکر می کنم، پس هستم) اصل موضوعه ی اول دکارت است. همچنان که گفتم وی به دنبال اصول موضوعه ی همه فهم، بدیهی و اولیه ای بود (معرفت پیشنی ای که تمامی انسان ها بداهت آن را نزد خود حس می کنند و صحت آن را تایید می کنند) که بتوان چهارچوب فلسفی خود (هندسه ی خود!!) را بر پایه ی آن ها بکوبد. یکی از این گزاره ها این است: "در این که من شک می کنم، هیچ شکی ندارم"! در این نوشته قصد پرداختن به کگیتو را ندارم. لذا به همین مقدار کفایت کرده و به اصل ماجرا یعنی پروژه ی دکارت باز می گردم.

روش و اسلوب دکارت در فلسفه بسیار مهم است و عبارت مشخصی را نیز به آن اطلاق می کنیم. این روش در فلسفه به راسیونالیسم (rationalism) یا عقل گرایی مشهور است. روشی که پس از او توسط فلاسفه ی زیادی دنبال، تکمیل و نقد شد. (نظیر اسپینوزا، کانت، جریان ایده آلیسم آلمانی و ...). دقت کنید که عبارت عقل گرایی پتانسیل بدفهمی را دارد. شاید اولین مطلبی که از این عبارت مستفاد شود، با عنایت به معنای ظاهری آن، مراجعه به عقل در نتیجه گیری و استفاده از منطق باشد. ولی باید توجه داشت که در هر شاخه ای از فلسفه و اصولا در تمامی علوم این وجه معنایی صورت می پذیرد. لذا منظور از راسیونالیسم یا عقل گرایی این وجه از معنا نیست. بلکه منظور روش و اسلوبی است که در آن می خواهیم با متدولوژی اصول موضوعی (هندسه وار) تفلسف کنیم. یعنی از اصول بدیهی عقلی شروع کنیم و خود و جهان را مورد شناخت قرار دهیم.

یکی از نتایج جانبی پروژه ی دکارت تغییر مسیر فلسفه در آغازیدن تفلسف است، دکارت با ارائه ی مفاهیم سوژه و آبژه عملا خاستگاه فلسفه را از جهان به انسان تغییر داد و لذا محل شروع حرکت را از آنتولوژی (هستی شناسی) به اپیستمولوژی (معرفت شناسی) منتقل کرد. در پست بعدی به این مفاهیم خواهم پرداخت.


دکارتسوژهآبژهاپیستمولوژیعلی آجریان
دانشجوی دکتری- دانشگاه بازل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید