Metropolatleast
Metropolatleast
خواندن ۶ دقیقه·۱۵ روز پیش

درباره‌ مجموعه داستان کوتاه «فارسی شکر است» از محمدعلی جمالزاده

🎯 درباره‌ مجموعه داستان کوتاه «فارسی شکر است» از محمدعلی جمالزاده


🖊 حاشیه‌ای از محمد امین ارژنگ


۱. محمدعلی جمالزاده متولد ۱۲۷۰ شمسی از پیشگامان داستان فارسی بی‌شک برای اهالی ادبیات نامِ آشنایی است. وی که به عنوان «پدر» داستان‌نویسی فارسی نیز شهره است کار خود را با مجموعه «یکی بود یکی نبود» شروع کرد که در بین آن داستان «فارسی شکر است» با اقبال و استقبالی درخور مواجه شد. محققان تاریخ انتشار آن را بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۰ حدس می‌زنند (محمدعلی آتش سودا، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، دوره هفدهم). از او مجموعه‌های دیگری نیز برجای مانده که هیچکدام به‌اندازه «فارسی شکر است» و یکی دو داستان دیگر همچون «کباب غاز» در طول زمان ماندگاری‌ای چون فارسی شکر است نداشته‌اند. جز آثار داستانی نیز جمالزاده دستی در ترجمه هم داشته.

با گذشت بیش از یک قرن از تاریخ انتشار «فارسی شکر است» حالا می‌توان نگاهی دقیق‌تر بر آن داشت تا پای متن را به دور از هر هیاهویی به میدان نقد کشید. این نگاه به گذشته می‌تواند افق‌های تازه را به روی ما بگشاید. نقد گذشته خود تبدیل به نقد آینده خواهد شد؛ فرشته تاریخ هم با نگاه به گذشته به سوی آینده، به سوی امر نیامده، پیش‌روی می‌کند. بررسی جمالزاده به بررسی ظهور خودِ داستان فارسی به عنوان شکل ادبی‌ای تازه می‌تواند به این پاسخ پرسش دهد که خودِ داستان فارسی چه کارکردی را مدنظر داشته و با چه سیاست‌هایی در ساحت زبان همراه بوده است.

در اینجا سعی خواهیم کرد تا ابتدا به ساکن پس زمینه‌ای که جمالزاده را به سوی نوشتن داستان هل داده است بیان کنیم و سپس با رویکردی فرمالیستی درون‌مایه آن را طرح‌ریزی کنیم.

۲. می‌توان مدعی بود که جمالزاده بیشتر دغدغه‌ای فرهنگی دارد و سعی می‌کند دیسکورس ملی گرایی را تثبیت کند. او می‌خواهد به واسطهٔ داستان دست به تغییری فرهنگی و اجتماعی بزند. مقدمهٔ مجموعه «یکی بود یکی نبود» خود گواهی بر این مدعاست. جمالزاده می‌نویسد:

«در کلیه مملکت‌های متمدن...نویسندگان همواره کوشش می‌کنند که هرچه بیشتر همان زبان رایج و معمولی مردم کوچه و بازار را با تعبیرات و اصطلاحات متداوله...برای فهماندن مطالب علمی حقایق را به لباس حکایت درآورند»

در بین این سطور می‌توان مشاهده کرد که فکر تجدد خواهی مشروطه نیز در چشم‌انداز او وجود داشته. جمالزاده قصد دارد حقایق را لباس حکایت بپوشاند تا اینگونه باعث اعتلای فرهنگ جامعه شود. در جای دیگری نیز متذکر می‌شود که شکل رمان از اهمیت بالایی برخوردار است زیرا برای مردم عادی که نمی‌توانند زحمت یادگیری و کسب دانش را به خود بدهند مدیوم مناسبی است. رمان شکلی است که می‌تواند ملل مختلف را به واسطهٔ آن از احوالات یکدیگر آگاه کند حتی به میانجی آن می‌توان تبلیغات سیاسی یا پروپاگاندا نمود. او می‌نویسد: «می‌توان گفت رمان بهترین آینه‌ای است برای نمایاندن احوالات اخلاقی و سجایای مخصوصه ملل و اقوام...همچنین...از این راه می‌توان هرگونه تبلیغ سیاسی یا غیر آن هم نمود.»

می‌بینیم که جمالزاده برای شکل رمان اهمیت خاصی قائل است و ادبیات داستانی را واسطه‌ای برای بهتر شناختن جهان پیرامون در نظر می‌گیرد. برای جمالزاده رمان و داستان به طور کلی وسیله‌ای است برای ارتباط با جامعه. او معتقد است که داستان می‌تواند برای آموزش در عرصه‌های دانش و علوم به انجام برسد و برای «آن‌هایی که زحمت روزانه برای کسب آب و نان لازم است نه وقت و فرصت» آن را دارند چیزی به ارمغان بیاورد.

۳. بیایید سعی کنیم که تنش مرکزی متن را دریابیم و سپس درون مایه آن را بیرون بکشیم. تنش مرکزی متن در خود زبان نهفته است. جمالزاده در فارسی شکر است دست به خلق یک فرازبان می‌زند. به عبارت دیگر در اینجا زبان، به میانجی قصه، خودش دربارهٔ خودش سخن می‌گوید تا حقیقت نهفته در آن را برملا کند: هولدونی همان زبان است.

برگردیم به متن قصه: شیوهٔ نوشتاری روایت همچون یک خاطره‌گویی است. انگار کسی نشسته و برای ما خاطره‌ای نقل می‌کند. «هیچ جای دنیاتر و خشک را مثل ایران با هم نمی‌سوزانند. پس از پنج سال دربه‌دری و خون‌جگری هنوز چشمم از بالای صفحهٔ کشتی به خاک پاک ایران نیفتاده بود که آواز گیلکی کرجی بان‌های انزلی به گوشم رسید…» یا در انتهای قصه داریم: «شلاق درشکه‌چی بلند شد و راه افتادیم و جای دوستان خالی خیلی هم خوش گذشت…» این شیوه نوشتار و روایت در کل قصه حفظ می‌شود. هرچند راوی «فارسی…» از نوع اول شخص درون‌رویداد است اما به هیچ وجه در خلال قصه کنشی انجام نمی‌دهد و سعی می‌کند تنها همچون یک دوربین فیلم‌برداری تمام اتفاقاتی را که رخ می‌دهد را روایت کند. شیوهٔ انتخابی راوی و شکل نوشتاری آن باعث ایجاد صمیمیت و احساس نزدیکی بین قصه و خواننده می‌شود تا از این طریق قصه بتواند اعتماد خواننده را جلب کند.

شخصیت اصلی یا کلیدی این قصه که درگیر کنش می‌شود نه راوی، بلکه «رمضان» است و قصه مرکزیت خودش را حول چرخش در دوروبر او به دست می‌آورد. کسی که سعی می‌کند از طریق زبان با دیگران ارتباط بگیرد.

در همین جاست که تقابل خود/دیگری و یا فارسی/غیرفارسی در متن شکل می‌گیرد. رمضان که نماینده تیپ عامه است در «هولدونی» در پی کسی است که بتواند با او وارد گفت‌وگو شود تا شاید دلیل گیر افتادن خودش را بداند و از این طریق شاید نجات پیدا کند. اما هرچه تلاش می‌کند که با «شیخ» یا «آقای فرنگی‌مآب» وارد دیالوگ شود راه به جایی نمی‌برد. گویی آنها هرچند به چشم رمضان به لحاظ ظاهری خودی هستند اما پس از این که تلاش رمضان جهت برقراری ارتباط با شکست مواجه می‌شود او آنها را غریبه می‌یابد. آنکس که به فارسی سخن نمی‌گوید دیگری و بیگانه است: یا به زبان خودش «جنی» است. فرد جنی کنترلی بر روی رفتار و کردارش ندارد و غریبه‌ای انگار عنان او را در اختیار گرفته. کلماتی که می‌گوید از آن او نیستند. و جملاتش چون هذیان. «رمضان» که فکر می‌کرد زبان را در اختیار دارد حالا با آن ازخودبیگانه شده است. این زبان نیست که در اختیار رمضان باشد بلکه رمضان است که در هولدونی زبان گرفتار شده.

هدف غایی زبان-اگرچه شاید نه تنها هدف، بلکه یکی از صور آن- ایجاد ارتباط بین دو سوژه است. در اینجا اما با اختلال کارکرد آن مواجه می‌شویم. خود خواننده نیز سطح اختلال کارکرد آن را متوجه می‌شود. متن را نمی‌شود با چشم به طور متوالی دنبال کرد. لحظاتی وجود دارند که خواننده یا باید از سرعت خواندن خودش بکاهد یا مکث کند بیاستد و سپس ادامه دهد. «مؤمن! عنان نفس عاصی قاصر را به دست قهر و غضب مده که الکاضمین الغیظ والعافین عن‌الناس» یا «جزاکم الله مؤمن! منظور شما مفهوم این ذهن داعی گردید. الصبر مفتاح‌الفرج…» یا «من هم ساعت‌های طولانی هرچه کلهٔ خود را حفر می‌کنم آبسولومان چیزی نمی‌یابم نه چیز پوزیتیف نه چیز نگاتیف...»

در دریافت پیام رمزگان یکسان یکی از شروط برقراری ارتباط در بستر زبان می‌باشد (که اینجا فارسی است). اساسی‌ترین سیاست زبانی‌ای که جمالزاده پیشنهاد می‌دهد را می‌توان در همینجا بیرون کشید. برای آنکه زبان تبدیل به «هولدونی» نشود باید از رمزگان یکسان استفاده نمود. به عبارت دیگر هرچند دیگر شروط ساختار ارتباطی زبان همچون بافت رعایت شده‌اند اما به تنهایی کافی نیستند بلکه باید رمزگان یکسانی را نیز در دست داشت تا بتوان پیام را واضح دریافت و ارسال کرد.

«فارسی…» هرچند داعیهٔ این را دارد که بتواند رویکردی را که باعث «شلختگی زبان» می‌شود را نقد کند اما در حد نهایی خودش به دیگری‌سازی از سوژه‌ها دامن می‌زند. آنچه که «فارسی…» به دنبال آن است (تسهیل ارتباط) ساخت یک تمامیت ارضی در زبان فارسی است. تا زمانی که سوژه‌ها «فارسی راستاحسینی» حرف می‌زنند خودی هستند اما در لحظه‌ای که از رمزگان متفاوتی استفاده می‌کنند غریبه و بیگانه‌اند و نیاز به اصلاح دارند. می‌بینیم که پروژهٔ دیگری‌سازی از سوژه‌ها ابتدا در سطح زبان شکل می‌گیرد. باید از آنکس که به زبان دیگری سخن می‌گوید یا زبان را به شکل دیگری به‌کار می‌گیرد دوری جست.

داستان کوتاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید