اردوان
اردوان
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

از کدام دیوار بگویم؟! دیوارها کم نیست

1400.05.18 اردوان بیات

حوصله‌ی نوشتن نداشتم! نمی‌خواستم چیزی بنویسم و این نوشته هم کمترین وابستگی‌ای به نرم‌افزار دیوار ندارد. حتا یک بار هم -برای رضای خدا- این نرم‌افزارهای دیوار و شیپور و چه و چه را نصب نکرده‌ام. دیوار یکی از آن مفهوم‌هایی ست که همیشه مرا به نوشتن وامی‌دارد. چرایی‌اش را هم من می‌دانم و هم خواننده‌ی این نوشته! من که نمی‌توانم درباره‌اش ننویسم اگر شما نمی‌توانید یا نمی‌خواهید بنویسید.


از دیوار بگویم؟ از کدام دیوار؟ مگر نیازی به گفتن از دیوار هست؟ مگر کسی هست که دیوار را ندیده باشد؟ دیوار را ندیده‌ای؟ حس چی؟ حس نمی‌کنی دورت دیوار کشیده‌اند؟ گور پدر چشم و حس! مگر این زیست‌بوم خموشانه‌ی سیاست‌زدایی‌شده می‌گذارد از دیوار بگویی؟ اگر یارای گفتن از دیوار باشد و بگویی، مشتی کارگرِ پنجره‌بندِ ملاط‌ساز، بیل‌هایشان را از ملاط بیرون می‌کشند که طُغرل‌وار پی‌ات بیافتند و بیل بر فرق سرت بکویند.


پیش از هر چیز باید بدانم درباره‌ی کدام دیوار می‌توانم سخن بگویم؟ از دیوارهای ویران‌شده‌ی خانه‌های مردمانِ ستم‌دیده‌ی ایران هم می‌توانم بگویم؟ یا باید از میان دیوارهای مهربانی و دلالی که شما دوست دارید یکی را برگزینم و ستایش‌گرانه و ماله‌به‌دست درباره‌اشان سخن بگویم؟ از دیوارهای کاهگلی چطور؟ دیوارهای پارچه‌ایِ کپرنشینی نیز؟! راستش من خودم شیفته‌ی دیوارم در کودکی و نوجوانی هم به بنّاها کودکانه کمک کرده‌ام! چارَک آورده‌ام، نیم‌چارک! لاشه... نوجوانانه کمچه و تیشه دستشان داده‌ام. ولی هرگز چارَکی -یا حتا لاشه‌ای- آجُر یا کمچه‌ای ملاط برای دیوار دلخواه شما نیآورده‌ام.


نمی‌دانم این سوئیس‌پنداری ایران در اینجا کی به دیوار سخت واقعیت برخورد می‌کند! دیواری که شاهنشاه آریامهر خدابیآمرز نیز گمان می‌کرد درست کشیده ولی شوربختانه سخت به آن برخورد کرد و نتوانست با رنج برخورد با آن کنار بیاید. نمی‌دانم چرا شاهنشاه‌ش می‌نامیدند زمانی که یک شاه بیشتر در کشور نبود! شاهنشاه به شاه شاهان می‌گویند؛ زمانی که یک سرزمین دچار خان‌خانی و شاه‌شاهی و ملوک‌الطوایفی بود! شاه شاهان بیش از اینکه مرا به یاد شاهنشاهان کهن بیاندازد، مانند اَحکَم‌الحُکما و طبیب‌الاطبا و وزیرالوزرا و اعظم‌العظما و افضل‌الفُضلا و عالم‌العلما و چه و چه، مفهومی عربی پیش چشمم می‌آورد. مفهومی «پر از باد و تهی از بود». بگذریم. چون سنجیدن آن خدابیآمورز با این مفهوم‌های عربی هم چندان خردمندانه نیست.


داشتم می‌گفتم... این سوئیس‌پنداری ایران، کار دست خیلی‌ها خواهد داد. حتا آنها که سینه چاک می‌دهند برای استادِ بنّا! همه می‌دانند که بنّاها پایه‌ی کارشان دیوارکشی ست؛ با آجر و سیمان و شن‌وماسه و تیشه و کمچه و بیل و شمشه و شاقول و... سروکار دارند. اگرچه پنجره هم می‌توانند بزند و همچنین در کار بگذارند. ولی به هر روی بنای پیر ما گویی توان اندیشیدن به در و پنجره را هم از دست داده‌است. نمی‌خواهد آفتاب به درون بیاید. کاش می‌دانستم چرا آفتاب طبیعی را نمی‌خواهد و هوادار لامپ‌های رشته‌ای پرمصرف و کم‌بازده است. لامپ‌هایی که کلیدشان درون چاردیواری‌ها ست! بی‌گمان چندتایی لامپ هم از روی خیرخواهی برای رهگذران، پشت دری که قفل است خواهد گذاشت تا رهگذران بدانند که «اینجا چراغی روشن است!» چراغی که نشان می‌دهد همه‌چیز رو به راه است. مانند دم تکان دادن غزال‌ها که از نبودن خطر پلنگ خبر می‌دهد! نمی‌دانم لامپ‌های پشت در را در آینده خواهیم دید یا نه.


ولی من می‌خواهم بگویم گور پدر دیوارهای مجازی و بتونی که دور سیاست کشیده‌اند و همچنان دارند می‌کشند. دارند چند قبضه‌اش می‌کنند. دارند درها را قفل می‌کنند. پرده‌ی پنجره‌ها را می‌کشند. چراغ قوه‌ها را ازمان می‌گیرند. شمع‌های خودسوز را می‌کُشند. با همان اندیشه که سعدی فرمود:

شمع را باید از این خانه به در بردن و کُشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه‌ی مایی.


بله کارگرِ استادِ بنّای پیرِ تاریک‌خواهِ قصه‌ی ما! «تو» همان روشنگر و آگاهی‌بخش است. نمی‌خواهند همسایگان بفهمند که در خانه‌ی ما همچنان شمع‌های آگاهی بی‌ریا می‌سوزند و راه می‌نماید. اگر در کار کُشتن این شمع‌ها باشی، تا جایی که می‌توانی این کار را کنی دوره‌ی خوشی خواهی گذراند ولی اگر دستانت از سوزش کُشتنِ شمع‌ها بسوزد، دیگر به دردشان نخواهی خورد. خانه‌ی ما خیلی بزرگ است ولی مردم پیدایت می‌کنند. برخی از مردمان این خانه، وارونه‌ی یاوه‌هایی که در گوش تو فرو کرده‌اند، حافظه‌های خوبی دارند.


دیگر نگو دیوار نه ساله شد! نه جانم دیوار دارد چهل و سه ساله می‌شود. برای همین است که بنیادهایش رو به ویرانی ست! دیواری که پای‌بست ندارد، و ستون‌هایش سست شده‌اند، دیر یا زود فرو خواهد ریخت. اگر چنین نشد قول می‌دهم دیری نپاید که ما سقف را بشکافیم و طرحی نو دراندازیم... طرحی نه اینچنین که هست. تو هم می‌توانی با ما باشی، با مردم درون این خانه که رنج می‌کشند ولی زندگی می‌کنند؛ با کمترین وجدان‌دردی؛ پس خودت:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم


دیوار کشیدن بد نیست ولی با شرافت دیوار نابه‌جا کشیدن پسندیده نیست. بدان که شرافت در این دیوارها نیست پس با شرافت دیوار نکش برایشان وگرنه باید بیت دیگر حافظ را با خود بخوانی... فورا نه ولی حتما!:

بی‌مُزد بود و منّت هر خدمتی که کردم

یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

طرح صیانتازدیواربگوفضای مجازیاینترنتاردوان
کتاب‌نگاری، جُستارنویسی، زبان فارسی و... | نه به چارچوب‌اندیشی | عصای موسا که هیچ، با بوف کور هم هدایت نمی‌شوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید