اردوان
اردوان
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

کتاب‌نگاری | گدایی سنت از مدرنیته

گدا نوشته‌ی غلامحسین ساعدی / نمره: 8 از 10

1399.07.28 اردوان بیات


کتاب‌نگاری واژه‌ای است برای جایگزینی با «مرور کتاب» یا «ریویو»، شاید در آینده چیز بهتری به ذهنم برسد ولی تا اینجا همین را کاربردی‌تر و درست‌تر می‌دانم. درباره‌ی کتاب‌ها نوشتن، کتاب‌نگاری؛ درباره‌ی فیلم و موسیقی و عکس و کاریکاتور و هر هنر دیگری هم به همان گونه، فیلم‌نگاری، نوانگاری (موسیقی‌نگاری) و هنرنگاری و... .



داستانِ «گدا» نوشته‌ی غلامحسین ساعدی، داستانِ کوتاهِ ساده‌نمایِ بی‌هدفی می‌نماید ولی گمان نکنید که دم‌دستی و چرند است. گدای داستان ما، یک مادربزرگ از هر جا رانده‌ای ست که گدایی می‌کند، روضه‌خوانی می‌کند ولی سربار فرزندانش نمی‌شود. تاکید ساعدی روی سید بودن این خانواده‌ی قمی برایم روشن می‌کند که این خانواده بسیار سنتی بوده‌است، آنچنان که مادر فرسنگ‌ها سنتی‌تر از فرزندانش است. ولی یک‌سویه به نزد دادگاه نروید که خشنود بازمی‌گردید!

این مادر همچنان که اندوهگین می‌کند، خشم آدمی را نیز برمی‌انگیزد! نمی‌دانم در کودکی با این بچه‌ها چه کرده که چنین از او گریزان اند. ولی گمان می‌کنم ته دل برخی از این بچه‌ها و نوادگان مهری به مادر مانده ولی آن سلیطه‌ها و نامردان، عروسان و دامادان را می‌گویم! نمی‌گذارند این مهر به جایی که باید بنشیند.



از زمانی که شوهرش مرده، گویا همه‌ی میراث احتمالا ارزشمند شوهرش را در زیرزمین همسایه انبار کرده و روضه‌خوانِ دوره‌گردی‌شده که صدقه می‌گیرد. صدقه گرفتن شاید از رسوم کذایی اصطلاحا سادات در آن زمان بوده باشد؟ نمی‌دانم ولی هر چه هست با زمانه‌ی آن روز –دهه‌ی چهل- سازگاری ندارد و مایه‌ی آبروریزی فرزندان است. و این ویژگی مادر، که صدقه می‌گیرد خود به تنهایی بهانه‌ی خوبی برای عروسان است تا شکاف میان مادر و پسران را بیشتر و بیشتر کنند.

داستان پر از نماد است. پیرزن، فرزندان، عروسان و دامادان، گدایی، بقچه، شمایل، شهر، ده، گداخانه، گورستان، زیرزمین، بزغاله‌ها، جانور ناشناس، کوتوله‌ی گداخانه و... که اگر حوصله‌ی واکاوی آنها را داشته‌باشیم شاید بتوانیم لایه‌های گوناگونی از زیر این داستان بیرون بکشیم.


یک لایه‌جویی ساده کنیم؟
اگر پیرزن نماد سنت باشد، ده نماد سنتی‌ها، می‌توانیم بگوییم سنت(یا سنت‌ها) روزی خود روبروی خود می‌ایستد. اگر شهر نماد مدرنیته [1]، فرزندان نماد مدرن‌شدگان و عروس و دامادها نماد دلالان مدرنیته باشند، می‌توان گفت که دلالان و واسطه‌ها نمی‌گذارند مدرن‌شوندگان دست در جیب سنت کنند تا به رازهای سر به مهر سنت (: بقچه) دست یابند. اینجا در ایران ما سنت دارد از همه گدایی می‌کند، درست وارون‌بر واقعیت جهان که همیشه مدرنیته از سنت گدایی کرده‌است و با نوآوری نردبانی بر دیوار آن گذاشته و طبقه‌ای دیگر روی آن ساخته. زمانی که کسی با دیدن شمایل (نماد تقدس) و روضه‌خوانی پیرزن (از ارزش‌ها و نمودهای سنت) نمی‌گرید، می‌توان مطمئن شد که هیچکدام یکدیگر را نمی‌فهمند. و آنجا که همه بر سر میراث پدرشان می‌جنگند، می‌توان فهمید که مدرنیته به میراث سنت دست‌یافته ولی راه بهره‌وری از آن را به خوبی نمی‌شناسد چون مدرنیته‌شان، مدرنیته نیست! بلکه شبه‌مدرنیته‌است. مدرنیته‌ی بدون آگاهی و کورکورانه چنین میوه‌ی تلخی می‌دهد.

جمله‌های آخر تیر خلاص اند:

جواد آقا گفت: «بقچه‌تو وا کن، می‌خوام بدونم اون تو چی هس.»
امینه گفت: «سیدخانوم بقچه‌تو وا کن و خیالشونو راحت کن.»
جواد آقا گفت: «یه عمره سر همه‌مون کلاه گذاشته، د یاالله زود باش.»
بقچه‌مو باز کردم و اول نون خشکه‌ها رو ریختم جلو شمایل، بعد خلعتمو در آوردم و نشانشون دادم، نگاه کردند و روشونو کردند طرف دیگه، کمال پسر صفیه با صدای بلند به گریه افتاد.»


اینجا به درستی نشان می‌دهد که مدرنیته و سنت وابستگی تنگاتنگی با هم دارند. نان اگرچه ارزش مادی ندارد ولی چیزی نیست که روزگاری بی‌ارزش شود، دسترنج آدم‌ها و خوراک همیشگی‌شان، همیشه ارزشمند است. نان ریختن جلوی شمایل!... نان را زیر پا له نکنید... چون نماد رنج است[2] مقدس است. و خلعت همان کفنی است که نشان‌دهنده‌ی پوچی این جهان است... جهان به پایان می‌رسد ولی رنج آدم‌ها؟ نه! چیزهایی می‌مانند برای ماندگان.


اگر کسی در این داستان به سمت مدرنیته گام برداشته‌باشد، همان کمال است، که در این چندباری که نامش می‌آید پیوسته کامل می‌شود. اوست که همه‌ی پاراگراف بالا را می‌فهمد... و برای مرگ سنت می‌گرید. این نویدبخش این است که شاید نسل‌های آینده بهتر بتوانند مدرنیته را بفهمند.


یادداشت‌ها:

[1] مدرنیته از نگاه منِ نادان، یک گام بلند از سنت به سمت آینده است، سنت به توانِ دو یا سه یا چهار! و این مدرن‌شدن نیازی به پوشیدن کت‌وشلوار و وِرنی یا مانتو و پاشنه‌بلند نیست... نیازمند کتونی و بوت و کافه‌نشینی و... هم نیست. نیازمند ذهن روبه‌جلو است. کوچیدن از سبک زندگی‌ای کهنه ولی ارزشمند به سبک زندگی‌ای نو و ارزشمند با ویژگی‌های بهتر است. شاید نیازی به خواندن فلسفه‌ی مدرن غربی هم نداشته‌باشد. مدرنیته یک روند است و نیازی به تقلید کورکورانه ندارد. هر سنتی می‌تواند مدرنیته‌ی خودش را بیآفریند، چیزی که کمتر در جهان دیده می‌شود چون همه از یک قالب درآمده‌اند.

[2] نان نماد رنج است ولی پرتقال نماد رنج نیست، چون از دید مردم، گندم‌کاری رنج دارد ولی باغداری رنج ندارد یا کارهای دیگری مانند دامداری و... به هر روی نان و نمک نماد رنج شده‌است و جای چک‌وچانه‌زدن هم ندارد!

اردوانجستارکتاب‌نگاریغلامحسین ساعدیکتاب
کتاب‌نگاری، جُستارنویسی، زبان فارسی و... | نه به چارچوب‌اندیشی | عصای موسا که هیچ، با بوف کور هم هدایت نمی‌شوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید