ویرگول
ورودثبت نام
اردوان
اردوان
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

کتاب‌نگاری | در درون کاغذِ زر چیست؟

1399.08.15 اردوان بیات

کتاب‌نگاری واژه‌ای است برای جایگزینی با «مرور کتاب» یا «ریویو»، شاید در آینده چیز بهتری به ذهنم برسد ولی تا اینجا همین را کاربردی‌تر و درست‌تر می‌دانم. درباره‌ی کتاب‌ها نوشتن، کتاب‌نگاری؛ درباره‌ی فیلم و موسیقی و عکس و کاریکاتور و هر هنر دیگری هم به همان گونه، فیلم‌نگاری، نوانگاری (موسیقی‌نگاری) و هنرنگاری و... .

«کاغذ زر» کتاب ارزنده‌ای بود از این رو که به بررسی برخی شخصیت‌های تاریخی یادشده در تاریخ بیهقی و همچنین بررسی چند کتاب و یادآوری ارزش‌های زبان فارسی پرداخته‌بود.

خوانش گلستان و بوستان سعدی در میانه‌های دهه‌ی هشتاد چنان برایم پربار بوده که هنوز بسیاری از تکه‌پاره‌ها و بیت‌ها برایم یادآور آن دوران خوش است. یوسفی در نخستین جستار به نام «کاغذ زر» به فهرست‌بندی همین گزین‌گویه‌ها و نقل‌قول‌های سرشناس «گلستان سعدی» پرداخته‌بود که بسیاری از آنها را فراموش‌کرده‌بودم و بسیاری را نیز گویی هرگز نشنیده‌بودم!

چند نمونه‌ی نیمه‌تصادفی:

* گر تو را در بهشت باشد جای / دیگران دوزخ اختیار کنند

* شخصی همه شب بر سر بیمار گریست / چون روز آمد بمُرد و بیمار بزیست

* فرق است میان آنکه یارش در بر / تا آنکه دو چشم انتظارش بر در

* که از چنگال گرگَم در رُبودی / چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی

* هر بیشه گمان مبر که خالی ست / شاید که پلنگ خفته‌باشد

و این سخن که درستی‌اش بر کسی پوشیده‌نیست:

متکلم[گوینده/تک‌گو/سخنران] را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.

و به یاد استاد شجریان:

محال است که هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند.

یکی از شاهکارهای سعدی برایم این سخن بوده و هست که اگر آن را خوانده‌باشید یا بدانید، هر روز در ایران فلک‌زده‌مان می‌توانید با ناتوانی بگویید: «این چه حرامزاده‌مردمان اند، سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته.»!


در جستارهای «احمدبن‌حسن میمندی»، «ابوسهل حَمدَوی»، «ابوسهل زوزنی»، «ابوبکر قهستانی»، «ابوسهل لَکشَن»، «ابوبکر حصیری» و «ابومنصور اسعد» به بررسی چندین شخصیت تاریخی در دوره‌ی غزنوی -که در تاریخ بیهقی از آنها سخن بسیار گفته‌شده- پرداخته‌بود که جز میمندی و زوزنی هیچ نامی از دیگران نشنیده‌بودم. در جستاری هم نگاهی به سرگذشت «ابومسلم خراسانی» یکی از قهرمانان ملی ایرانِ پس از اسلام انداخته‌بود که سودمند بود.


«موسیقی کلمات در شعر فردوسی» برای من آموزنده و نو بود، همچنین بررسی «قابوسنامه». ولی درباره‌ی «از کیمیای سعادت» سخن بیشتری بایَدَم(!) گفت:

برخوردی دوگانه با غزالی و کیمیای سعادتش دارم. نخست آنکه بسیاری به آن می‌تازند چون بیشتر آن را چرندیاتی متعصبانه می‌دانند. گویی او در نظامیه‌ی بغداد یک‌تنه راه پیشرفت فلسفه و علم را در ایران بسته است و به‌روزرسانی او می‌شود همین آخوندهای امروز خودمان (یا خودشان)! ولی جناب یوسفی یکسره او و کیمیای سعادتش را می‌ستاید. کار را به جایی رسانده که «دکارت» را پیرو شیوه‌ی او -که از شک به یقین رسیدن باشد- می‌داند و اندیشه‌هایش را با «پاسکال» همسان می‌داند و... راستش من به خودم و همه‌ی آدم‌های مخالف او شک کردم! چراکه مذهبی بودن در آن زمان چیز بدی نبوده و فیلسوفان جهان تا دویست سال پیش بیشتر مذهبی یا دست‌کم خداباور بوده‌اند. اینکه متعصب یا نارَوادار بوده یا نبوده سخن دیگری ست که من چندان در این باره آگاه نیستم. پس ارزش‌داوری‌ای درباره‌ی آن ندارم، دست‌کم تا اینجایی که می‌دانم.

برخورد دیگرم با او که نیازی به تایید کسی هم ندارد، پاسداشت زبان فارسی و واژه‌سازی‌های او ست. واژه‌های بسیاری را یوسفی یادکرده. پیش‌تر هم با پاسداشت داریوش آشوری از این نگاه پارسی‌گسترانه‌ی او آشنا شده‌ام. بایسته است که در آینده بیشتر در این باره جست‌وجو کنم.


سودای خواندن «سبک‌شناسی» استاد بهار را سال‌های 88-92 که اندکی شعر می‌نوشتم در سر داشتم ولی دسترسی‌ای به آن نداشتم جز یک نسخه‌ی پی‌دی‌اف بی‌کیفیت که چندان انگیزشی برایم نداشت ولی جستار «نظری به سبک‌شناسی استاد بهار» به سخن امروزین شاید یک کتاب‌نگاریِ (: بررسی: ریویو) همه‌سویه بود که همه‌ی آن را زیر و بالا کرد. دست‌کم دیگر می‌دانم کجایش به درد امروزم می‌خورد و اگر بخواهم بخوانم باید به این جستار برگردم.


گل سرسبد کتاب شاید آخرین جستار آن «فایده‌ی انس با زبان فارسی در ترجمه» باشد. تاکنون نگاهی به این گستردگی به ریشه‌های خودمان در زبان فارسی ندیده‌بودم. یادآوری واژه‌هایی از ابوریحان، پورسینا (: ابن‌سینا)، فردوسی، سعدی، غزالی، عنصرالمعالی (قابوسنامه)، خواجه نظام‌الملک و... که با واژگان علمی جهان امروز برابریابی شده و چه مایه‌دار و ژرف‌کافته بود. به همه‌ی مترجمان این جستار را پیشنهاد می‌کنم.

راستش این روزها بیش از هر زمان دیگری در همه‌جا سخن از بیهقی‌خوانی می‌شنوم و راست‌ترش اینکه بیش از هر زمان دیگری انگیزه‌ی خواندن آن را یافته‌ام. یاد داستان‌هایی که در کتاب‌های درسی از آن خوانده‌ام افتادم. نام «بردار کردن حسنک» و «قاضیِ بُست» دست‌کم در ذهنم مانده‌است. تنها چیزی که دو دل و چند دلم کرده رده‌بندی خوانش کامل ارزنده‌ترین نوشته‌های فارسی است، از شاهنامه و قابوسنامه تا سیاستنامه و تاریخ بیهقی و تاریخ بلعمی و شاید چند کتاب دیگر. تنها می‌دانم که خواهَمِشان خواند، به‌قول سوداگران موفقیت: خواهم خواند (: موفق‌خواهم‌شد!!!) نه فورا ولی حتما! [1]


یادداشت‌ها:

[1] نگارش «تنوینِ نصب ـاً » در فارسی سه دسته است:

یک: به‌کارگیریِ تنوین نَصب (اً) مانند «حتماً» که دلیلی ندارد به سبک زبان‌نگاره‌ی عربی نوشته‌شود.

دو: به‌کارگیریِ «الف» بدون تنوین مانند «حتما» که من سال‌ها ست خواه‌ناخواه پیرو آن هستم.

سه: به‌کارگیری «نون» مانند «حتمن» که گرچه به آن خو نگرفته‌ام ولی گمان می‌کنم روش بهتری ست. کِی به این یکی خوگیر شوم خدا می‌داند!

کتاب‌نگاریجستارغلامحسین یوسفیزبان فارسیاردوان
کتاب‌نگاری، جُستارنویسی، زبان فارسی و... | نه به چارچوب‌اندیشی | عصای موسا که هیچ، با بوف کور هم هدایت نمی‌شوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید