اردوان
اردوان
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

کتاب‌نگاری | اعتراف‌نامه‌ی تولستوی

1399.02.30 اردوان بیات؛

کتاب‌نگاری واژه‌ای است برای جایگزینی با «مرور کتاب» یا «ریویو»، شاید در آینده چیز بهتری به ذهنم برسد ولی تا اینجا همین را کاربردی‌تر و درست‌تر می‌دانم. درباره‌ی کتاب‌ها نوشتن، کتاب‌نگاری؛ درباره‌ی فیلم و موسیقی و عکس و کاریکاتور و هر هنر دیگری هم به همان گونه، فیلم‌نگاری، نوانگاری (موسیقی‌نگاری) و هنرنگاری و... .

با اینکه هرگز دچار چالش بی‌معنایی زندگی نشده‌ام، دیرزمانی ست که به دنبال پرسش هدف و معنای زندگی رفته‌ام و کتاب‌ها و جستارهایی در این باره خوانده‌ام که همین کتاب واپسین نمونه‌ی آن است. گرچه پاسخ‌های این پرسش، بیشتر از چیزی که خود می‌دانستم نبود ولی چیزهایی که می‌دانستم را ساختارمند و استوارتر کرد.

کارل پوپر فیلسوف علم و یکی از بزرگترین فیلسوفان سده‌ی بیستم[که به دلیل ضدمارکس و هگل بودن، مخالفان بسیاری هم داشت و دارد!]، بر این باور بود که حتا اگر اندیشه‌مان با کسی چنان ناسازگار باشد که نتوانیم باهم گفت‌وگو کنیم، می‌توانیم درباره‌ی چارچوب گفت‌وگو و اینکه درباره‌ی چه چیزی گفت‌وگو کنیم، به گفت‌وگو بپردازیم!

- وابستگی این گزاره به معنای زندگی چیست؟

بر این باورم که حتا اگر معنای زندگی را ندانیم، باز هم زندگی‌مان بی‌معنا نیست و نیازی به خودکشی نداریم چراکه اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ بدهیم، باید پی‌جوی آن باشیم و این پی‌جویی، خواسته و ناخواسته معنای زندگی ما می‌شود، درست مانند یافتن چارچوبی برای گفت‌وگو با یک دگراندیش است! ما هدفی می‌یابیم و آن هدف پاسخگویی به پرسش بزرگ هستی یا همان گزاره‌های آغازین افسانه‌ی سیزیف کامو است: «تنها یک مشکل به‌راستی جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است. داوری اینکه زندگی ارزش زیستن را دارد یا نه بستگی به پاسخ این پرسش اساسی فلسفی دارد.»

در نوشته‌ی زیر بخش‌های پراکنده‌ای از کتاب اعتراف من نوشته‌ی لئو [لئون] تولستوی [تالستوی] را در «» به‌کار گرفته‌ام.

در این کتاب، تولستوی که گویی در بحران میانسالی به‌سر می‌برده بخشی از خاطره‌های خود را بازمی‌گوید. درباره‌ی ضدمذهب بودنش در نوجوانی و جوانی، آرزوی سرشناس شدن در نویسندگی، باور به کمال، اندیشه‌های آموزش و پرورش و... و اینکه همه‌ی این زندگی و پیروزی‌ها به چه درد می‌خورد؟ این آخری او را دچار اندیشه‌ی پوچی و خودکشی و درماندگی می‌کند.

در پاریس بارها با صحنه‌ی اعدام روبرو می‌شود و نمی‌تواند این شیوه‌ی مجازات را خردمندانه و ضروری بداند. [احتمالا اعدام با گیوتین که در انقلاب کبیر فرانسه رسم شده‌بود]

تفاوت او با دیگر اشراف روسیه این است که آنها «اصولی را مطرح می‌ساختند و زندگی آنان با این اصول فرسنگ‌ها فاصله داشت.» درست همان چیزی که من به آن باور دارم... دیرزمانی ست که از این دگرنمایی و ریاکاری بیزارم[1]، به‌ویژه اینکه کسی در جایی به مذهب و اصول و بنیادگذاران آن دشنام دهد و در جای دیگر صف نماز ببندد و نقل دهانش «به حق محمد و آل محمد» و «یاعلی» و «سلام بر حسین» و... باشد![2][3] ادعای بزرگی ست اگر بگویم هیچ‌گاه در گذشته پایم نلغزیده و دچارش نشده‌ام ولی چندین سال است که بیش از گذشته درباره‌ی این دام ناپسند هوشیارم.

تولستوی با آسان‌گیریِ (: تساهلِ) مذهبی‌اش باور داشته که «حقیقت را با عشق، همه‌جا می‌توان یافت» ولی زمانی که چرخ‌هایش را زده و به کلیسا روی می‌آورد، از انجام مراسم عشای ربانی رنج می‌برد چرا که باید «درخواستِ خشنِ» «کشیشی» که «هنوز به کُنهِ دین پی نبرده است» را برآورده کند و بگوید «شراب و نانی که خورده‌ام، همان جسم و خون مسیح است!»

او از نزدیک برخورد سران مذهب را با دیگر آیین‌ها می‌بیند. برخوردی که همیشه در تاریخ انسان جای خودش را داشته است. پایگاه‌های مذهبی همواره دیگر مذهب‌ها و آیین‌ها را «کافر» و گمراه دانسته‌اند و با چنین باوری که همه‌ی «حقیقت تنها در نزد ماست» بدون کوچکترین منطق و استدلالی پرونده‌ی دگراندیشان و دگرباوران را زیر بغلشان داده و می‌دهند. او بسیار ناامید می‌شود چرا که با چشم «قدرت ویرانگر کلیسا (بخوانید: پایگاه مذهب) [را] در اموری که می‌تواند به همدلی مردم جهان منجر شود» می‌بیند. [4]

«اگر بین دو مذهب جنگ درگیرد، دلیلی بر آن است که در هیچ یک نمی‌توان حقیقت را یافت» و این جنگ همواره توجیهاتی را از سوی سران دو مذهب دارد که این توجیهات در دسته‌ای جز دسته‌ی ژاژخایی قرار نمی‌گیرند. او در پایان می‌گوید: «هر آنچه را که زمانی مردود می‌شمردم، حال با عقل خود می‌سنجیدم و با آن که می‌دیدم در میان مردم کمتر نشانی از حیله و تزویر است تا در آموزه‌های کلیسا، باز هم می‌دانستم که با آموزه‌ها و اندیشه‌های مردم نیز دروغ و فریب درآمیخته است.»

با اینکه برخلاف تولستوی باور دارم که دین پولدار و بی‌پول با هم تفاوتی ندارند و تنها تفاوت در دکاندار بودن یا نبودن است، ولی از خواندن این کتاب به‌ویژه یادداشت‌های ماکسیم گورکی درباره‌ی تولستوی لذت بردم. در پایان شاید سودمند باشد که یکی از سخنان تولستوی درباره‌ی آمیزش خون مردم و اشراف را از زبان ماکسیم گورکی بخوانیم:


«در پارک یوسوپف با هم گردش می‌کردیم. رفتار اشراف مسکو را به زیبایی توصیف می‌کرد. در این هنگام زنی تنومند را دیدیم که در باغچه کار می‌کرد. پاهای پیل‌وارش را برهنه کرده و خم شده بود. سینه‌هایش چون مشک به این‌سو و آنسو می‌رفت. [تولستوی] ایستاد، موشکافانه به زن نگریست و گفت: «ببین! تمامی آن شکوه تندیس‌های عظیم بر دوش این مردم بود، منظور من تنها این زنان و مردان روستایی نیست یا اسیران جنگی، بلکه پایه‌های این تندیس‌ها خون این مردم است و اگر این اشراف‌زادگان هر از گاهی با چنین مادیان‌هایی جفت‌گیری نمی‌کردند، اکنون دیگر نژادشان منقرض شده‌بود. هر کس که نیرویش را به هدر دهد، خلاف گذشته‌ها تاوانی سنگین خواهد پرداخت. این چنین بسیاری از اشراف‌زادگان خسته از عیاشی‌های هم‌پالکی‌های خود با دختران روستایی ازدواج می‌کردند و فرزندانی خوب نصیب آنان می‌شد، یعنی باز هم نیروی روستاییان آنان را نجات می‌داد. این نیروها هر جا باشد، ارزشمند است. باید هر نسلی نیمی از نیرویش را صرف امور جاری خود کند و نیم دیگر را با خون غلیظ روستاییان درآمیزد و این چنین کمی از غلظت آن بکاهد و معجونی مفید فایده فراهم آورد.»


یادداشت‌ها:

[1] پیش‌تر دو جستار درباره‌ی ریاکاری نوشته‌ام. «نه به ریاکاری» / «چرایی نه به ریاکاری»

[2] نمی‌گویم تقیه(!) نکنید و جانتان را به خطر بیاندازید ولی اینچنین افزودن به پیازداغ(!) هم درست نیست.

[3] ترکیب‌های یادشده از عبارت‌هایی مانند خدانگهدار، خداحافظ، ان‌شالله، ای‌ولله، شکرخدا، خدابیامرز و... (و حتا: به‌قرآن) جدا هستند. چراکه این واژگان برخلاف آنهای دیگر، بار فرهنگی و اجتماعی‌شان بر بار مذهبی‌شان می‌چربد. بارها در گفت‌وگوهای مجازی دو نفر دیده‌ام که مذهبی‌ها بر سر اینکه غیرمذهبی‌ها و خداناباوران نباید چنین واژگانی را به‌کار ببرند پافشارانه می‌جنگند. این پافشاری‌شان همچنان که خنده‌دار است، نمایش نادانی‌شان هم هست. من این چنین مته‌به‌خشخاش نمی‌گذارم!

[4] امروز (01/04/99) پس از خورشیدگرفتگی، طویله‌نشینان شورای اسلامیِ این مملکت را دیدیم که کارشان را که جز دزدی نیست، رها کردند و بی‌درنگ به نماز آیات ایستادند(!) ولی در یکی دو هفته‌ی گذشته چندین آدم‌کشی خانوادگی و شهرداری، خودسوزی، جنگل‌سوزی و... (که همه‌شان برای ایرانیان عادی است) رخ داد و نگاهی و آهی از این مال‌مردم‌خوران مفت‌خورِ دودوزه‌باز دیده و شنیده نشد. تهوع‌آور نیست؟

کتاب‌نگاریجستارلئو تولستویاردوانمعنای زندگی
کتاب‌نگاری، جُستارنویسی، زبان فارسی و... | نه به چارچوب‌اندیشی | عصای موسا که هیچ، با بوف کور هم هدایت نمی‌شوم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید