ویرگول
ورودثبت نام
آرزو رضایی مجاز
آرزو رضایی مجاز
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

برچسب «منحرف» و مشارکت پنهان در سرکوب «متفاوت‌ها»

رابطه‌ی قدرت و مفهوم انحراف تا چه حد برسازنده‌ی عادی‌سازی برچسب‌زنی و هژمونی لیبلینگ‌ کج‌رو از سمت ماست؟ آیا از دیگرسو، تگ منحرف بر کسی یا کسانی که فاقد هم‌نوایی با ایدئولوژی «عقل سلیم» درخصوص جنسیت هستند، از قِسمی همدستی پنهان عمومی با شبکه‌ی قدرت شکل نگرفته است؟ ضمن این یادداشت قصد دارم «نابهنجاری» را در نسبت با پذیرش گفتمان رسمی به بحث بگذارم و به بازتولید تعریف آنومی توسط «ما» (هر که افراد را ضمن الگوهای رفتاری مألوف به‌حساب می‌آورد) بپردازم. آنچه حاکمیت‌ «افکار عمومی» می‌نامد و با ارجاع به توده‌واری آن، مقوله‌ی «تشویش اذهان» را در نسبت با تخطی از یک‌دستی عامه صورت‌بندی می‌کند، چقدر از نگاه ما به «زیست متعارف» مقوم می‌شود؟


نقشه‌ی روابط سلطه در تعیین انحرافات اجتماعی را تا حدودی می‌توان از واکاوی «اجزای ذهنی» انحراف و فرآیندی که گروه مسلط را در طرح موضوعی به‌نام کج‌روی پیروز می‌کند، به‌دست داد. در فهم «صورت‌ نرمال» که تمرکززاست و مقیاس انحراف را از صفر مفروض خود می‌سازد، به ترکیب پیچیده‌ای از رفتار اکثریت، جریان جامعه‌پذیری طبق قراردادهای مرسوم تربیتی، بازتولید الگوهای رفتاری استاندارد در آموزش و پرورش و بازنمایی‌های عمومیِ «کردار صحیح» دست می‌یابیم که در مرزسازی برای «رفتار شایسته» مداخله می‌کنند؛ ماتریسی که خرده‌نظام اجتماعی و فرهنگی را در نسبتی وثیق با «نظم» -در خوانش سیاسی- آن قرار می‌دهد.

دولت-حاکمیت قادر است ساختارهای شناختی و ارزشی واحد را تحمیل کند و مبنای یک‌نوع همنوایی را در قلمرو تحت‌سلطه‌ی خود «بسازد». نظام مسلط از طریق سیستم آموزشی، رسانه و پروپاگاندای تبلیغات، روان‌شناسی نکوهش‌گر تفاوت‌ها، الگوهای تربیتی در خانواده و... قالب‌های رفتاری را تجویز می‌کند. ساخت‌های فکری و ارزشی برسازشده با مقوله‌هایی که در حیطه‌ی «اصول زندگی اشتراکی» می‌سازد، صفر زیست اجتماعی را متعین می‌نماید؛ مثلاً با ساختن یک تقویم محزون، سعی دارد «وحدت عقیده‌» را بازنمایی کند و درواقع نوعی تقویم اجتماعی یک‌دست مبتنی بر سوگواری به‌مثابه توافق جمعی بر عزا «بسازد».

گفتمان طبقه‌ی حاکم همچنین در تقویت باورها دست می‌برد؛ باورهایی که در عمیق‌ترین لایه‌های استعداد زیست اجتماعی و تشکیل گروه‌ها هستند؛ مثلاً «رقابت» را ارزش معرفی می‌کند و با درونی‌کردن فرهنگ حسابرسی، عقلانی‌سازی گزاره‌ی «اگر شکستت ندهم، شکست می‌خورم»، ساخت الگوی «انواع موفق» و تعین‌ تکین شایسته‌سالاری در قالب «مصلحت»، منطق‌های بازار تفرقه‌انگیز و سودساز –تجلی فایده دقیقاً در لابه‌لای شکاف‌های تفرقه- را بخشی از الگوهای درست تربیتی می‌فهماند، به‌عبارتی آنچه مایکل اپل «دینامیسم توسعه‌ی ناهمگون» می‌نامد، در همین سازوکار نهفته است؛ صورت‌بندی ایدئولوژیک منافع حاکم و نمایندگی آن توسط مدرسه، خانواده، رسانه و... به‌منزله‌ی «حقایق مسلم»؛ آنچه محدوده‌های سلطه‌ی مشروع را تعیین می‌کند و این «پارادایم هژمونی» است که استوارت هال از آن نه به‌عنوان رابطه‌ی تناظر میان مناسبات تولید و نظم اجتماعی، بلکه ذیل «رابطه‌ی جفت‌شدن» می‌آورد: «جفت‌شدن دو حوزه‌ی متمایز اما درهم‌تنیده و به‌هم وابسته.»۱

از همین منظر، انواع انحراف اجتماعی در جفت‌شدگی حوزه‌ی سیاسی و اجتماعی، تعریف می‌شوند. نظام سلطه همان‌قدر که بر کیفیت زندگی مردم، ارزش‌های عام و محدوده‌سازی برای نقش‌ها دخیل است، مرز کج‌رفتاری‌ها را از برآیند الگوهای رفتاری مسلط اجتماعی مشخص می‌کند. درواقع تولید قالب‌های بودن و تحمیل هنجارها به‌مثابه مرزهای رفتار درست، سوی دیگری هم دارد؛ بازتولید «فرم‌های ایده‌آل زندگی‌»ست که «سرکوب تفاوت‌ها» را ضمن شیوه‌های نَرم عادی‌سازی می‌کند و نقش عموم را به میان می‌آورد.

در حوزه‌های جامعه‌شناسی انحرافات و مسائل اجتماعی، کج‌روی به معنای آنومی، بی‌هنجاری و بی‌قانونی تعریف شده و این «سرپیچی» ضمن دو فرآیند قابل شکل‌گیری است؛

۱- عدم توجه به قواعد غیر رسمی.

۲- نافرمانی از هنجارهای رسمی.

در همین راستا، منحرف یا کج‌رو را شخصی می‌دانند که ارزش‌های حاضر در جامعه را نقض می‌کند. او فرد غیرعادی نیز قلمداد می‌شود، زیرا رفتار وی در جهت مخالف رفتار اکثریت جامعه نقش گرفته و مغایر عمل عموم است. در این معنا، کج‌روی به‌وسیله‌ی افکار عمومی داغ می‌خورد. از همین منظر است که «دیوید متزا» عنوان می‌کند: «مشکلی که ما پیرامون تعریف کج‌روی داریم، در مفهوم کج‌روی نیست، در ماهیت جامعه‌ای‌ست که می‌خواهیم کج‌روی‌های آن را مشخص کنیم» و همین تداخل حوزه‌ی اجتماعی و فرهنگی در ساخت «خط‌کش انحراف» است که مجازات رفتارهای «منافی عفت» را در گفتمان رسمی معتبر می‌کند.

در این شرح کلی و عام از انحراف و کج‌روی، موافقان نظریه‌ی ارگانیسمی و یا اندام‌واره‌بودن جامعه، با یک وضعیت قطبی‌شده همدل هستند؛ رفتار درست ما-رفتار نادرست آن‌ها؛ بنابر این دوآلیته، پدیدارهای اجتماعی متفاوت با سبک زندگی ما، جنبه‌ی آسیب‌رسان دارند و فاقد کارکرد مثبت برای کل جامعه‌اند، پس انحرافی محسوب می‌شوند.

از سوی دیگر، طرفداران نظریه‌ی واکنش اجتماعی یا لیبلینگ نیز به سهم خود در حال تولید «ما-آن‌ها» هستند؛ رویکردی که بر روی نقش «برچسب‌زنی اجتماعی» در گسترش انحراف تأکید می‌کند. در این نظریه، کج‌رفتاری یک پدیده‌ی صرفاً اجتماعی فهم می‌شود. پیش‌انگاشت این است؛ تعریفی که جامعه از رفتارهای انسان صورت‌بندی می‌کند، مستعد شکل‌دادن به انحراف اجتماعی‌ست. نظریه‌پردازان این رویکرد، بر واکنش‌های اجتماعی و نهادی فرد تأکید می‌کنند. برطبق این نظرگاه، فرد موجود منفعلی‌ست که تحت اجبار تعاریف جامعوی یا از طریق واکنش‌های دیگران، نقش یک منحرف را می‌پذیرد. آن‌ها بر این نظرند که واکنش‌های اجتماعی رسمی و غیررسمی نسبت به انحراف می‌تواند نگرش، رفتار و زیست‌جهان منحرفان را تحت‌تأثیر قرار دهد. به‌عنوان مثال؛ «فردریک تراشر» اصطلاح «نمایش شر» را وضع می‌کند تا نشان دهد؛ زدن برچسب رسمی «بزهکار» به فرد، وی را وادار به انجام کارهایی می‌کند که او را به آن‌ها متصف کرده‌اند. بنابراین رویکرد انگ‌زنی، کج‌روی اولیه را محصول کنش متقابل بین کج‌رو و جامعه می‌داند. در همین گذار است که «لمرت» مطرح می‌کند؛ کج‌روی ثانویه از تداوم واکنش جامعه و ایجاد نقش انحرافی در فرد شکل می‌گیرد.

متأسفانه تقویم چنین رویکردهایی در روان‌شناسی اجتماعی و نیز آن قسم مشاوره که از سوی رسانه-تبلیغات (به‌عنوان راهروهای قدرت) در حال انتشار است؛ بر هنجارهای مسلط تأکید می‌کند؛ و از آن‌جا که فضای کنشگری اجتماعی در ترویج گفتمان مربوط به «اقلیت‌های جنسی» نیز به‌شدت سرکوب می‌شود، بخشی از جامعه که گرایش‌های جنسی مرسوم را ندارند، ذیل انگ منحرف مطرود می‌شوند و همین طرد اجتماعی، دست خرده‌نظام سیاسی برای «جرم‌انگاری» فعالیت آن‌ها را باز می‌گذارد.

اگر صادقانه به «نقش ما» در وضعیت حاشیه‌ای «جامعه‌ی رنگین‌کمان» دقیق شویم، خواهیم دید تابوهای جنسیتی نه‌تنها زیست جنسی‌مان را متعین کرده، بلکه آرکی‌تایپ‌های رابطه‌ی بهنجار جنسی بدون عمل سخت قدرت نیز در شیوه‌های تربیتی و آموزش ما فعالیت نَرم دارند؛ به‌عبارتی صورت‌بندی متعارف رفتار جنسی نه از راه کنترل خصمانه‌ی قدرت، بلکه از مسیر برچسب‌زنی انحراف به بخشی از جامعه که هویت جنسی «مشابه ما» ندارند، در حال بقاست.

در این‌جا باید به گفتار روزمره و سطوح بازنمایی افکار مسلط در صفحات مجازی دقیق شد؛ مورد «کیوان امام‌وردی» چون ذیل تعریف مرسوم از حقوق طرفین در روابط جنسی بود، ما را در طرح مسئله‌ی «نه به اعدام» بسیج کرد، تا گفتارهای موازی با اشد تنبیه-مجازات در سطح عمومی آزاد شود و بتوانیم همدلانه‌ به میز «عدالت ترمیمی» متناسب با جرم نزدیک شویم، اما حکم اعدام برای فعالین حقوق همجنس‌گرایان چندان نتوانست حساسیت‌زایی عمومی کند تا واکنش اجتماعی، حلقه‌ای از کنش اجتماعی را طرح‌ریزی نماید؛ آیا هنگام مواجهه با خبر اعدام «زهرا صدیقی» و «الهام چوبدار» پیشاپیش به «گروه انحرافی» و «تگ منحرف» فکر نکرده‌ایم؟

باید در نظر داشت که شبکه‌ی قدرت همواره در وضعیت سلسله‌مراتبی نیست؛ همیشه نمی‌توان سازه‌ی سلطه را هرمی و عمودی دید؛ بخشی از ساختار تبعیض و ستم در حلقه‌های افقی و شبکه‌های حمایتی قاعده تقویم می‌شود. بازتولید دقیقاً در سطحی‌ست که مجموعه‌ی منسجمی از باورها می‌تواند هژمونی طبقه‌ی مسلط را حفظ کند و پرونده‌ی فسادستیزی را به‌عنوان خواست عمومیِ «محاکمه‌ی منحرفین» به فرادست بفرستد. حتی بی‌طرفی ما همان هشدار مایکل اپل است که «ایمان به خنثی‌بودن» را: «بهترین کمک برای مشروعیت‌بخشیدن به شالوده‌های ساختاری نابرابری»۲ می‌داند.

کنشگری اجتماعی به‌شدت نیازمند گفتارسازی درخصوص حقوق اقلیت‌هاست. اگر به شبکه‌های قدرت همدستی در خانواده رجوع کنیم و بر طرح «رفتار شایسته» خط بکشیم، احتمالاً در سطحی عمومی‌تر فارغ از برچسب منحرف بتوانیم حقوق اقلیت‌های جنسی را از جهان زیرین بیرون بکشیم و آن‌ها را دیگر «رعایای هادس» نشماریم. انگاشت جهان مردگان برای منظر زیستی دگرباشان جنسی، پیشاپیش دست نهاد قدرت را برای احکام مرگ باز می‌گذارد، زیرا به تعبیر «شهرام شیدایی»؛ هیچ مرده‌ای دوباره نمی‌تواند بمیرد.۳


پ.ن:

۱ و ۲- اپل، مایکل دبلیو (۱۴۰۰)، آموزش و پرورش و قدرت، تهران: فرهنگ جاوید.

۳- اشاره به شعری از شهرام شیدایی: «مرده‌ها بدبختند/ چون دوباره نمی‌توانند بمیرند.»

دانشجوی جامعه‌شناسی l شاعر و نویسنده l معلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید