✍? «جیمز جورج فریزر» توضیح میدهد که چطور گرامیداشت روح غله در صورت حیوان، دل انسان بدوی را به پرباریِ محصول در سال آینده گرم میکرد. وی از آیینی میگوید که گاو نری را برای «زئوس پولیوس» قربانی میکردند؛ مصادف با زمانی که خرمنکوبی تمام شده بود. اجرای این آیین، آنها را از رختبربستن خشکسالی خاطرجمع میکرد. اما «مراسم کشتن گاو نر» به ما نشان میدهد؛ چطور الگوهای اسطورهای در وضعیت کنونی ما نیز کار میکند و رابطهی علی را برای فهم و شناخت «دلیل» بیاعتبار میسازد. به شهادت «شاخهی زرین» یک جفت گاو نر را وارد محراب نموده و گاوی که نان پیشکشی را میخورد، قربانی میکردند. پس از انجام آیین دقیق در قربانگاه، محاکمهای در دادگاهی باستانی برگزار میشد تا معلوم شود چه کسی گاو را کشته است؟
دخترانی که آب آورده بودند، مردانی را متهم میکردند که خنجر و تبر را تیز کرده بودند؛ مردانی که این وسایل را صیقل داده بودند، کسانی را گناهکار میدانستند که این سلاحها را بهدست قصابان داده بودند؛ آنهایی که سلاح بهدست جلاد داده بودند، قصابان را مقصر میدانستند؛ و قصابان، خنجر و تبر را مجرم معرفی میکردند و سرانجام، این «وسایل» محکوم میگشتند. و دادگاه حکم میکرد؛ خنجر و تبر را به دریا بیندازند.
محدودهسازی برای «نفرت» از نشناختن مکانیسم پیشرونده و سرکش این حس برمیآید و خطای راهبردی دستگاه قدرت در خط تولید بیوقفهی آن بوده است. «تفرقهاندازی» بهمثابهی استراتژی کنترل که دههها موردنظر گفتمان رسمی بوده، به هیولای چندسری مبدل شده که دیگر ابژهی میلاش را در سیاست خارجی بو نمیکشد.
این موجودی که از ماشین سلطه بیرون آمده، چندان برایش مهم نیست یک توریست خارجی را به جرم بدحجابی زخمی کند، یا یک کارگر افغان را بهدلیل خواستن حقوقاش تکهپاره نماید؛ دست داس را در گردن «رومینا» حلقه کند، یا بر تن جوان «ریحانه» به رقص میله برخیزد؛ «آسیه» را زیر آوار مرگ نفسبُر کند، یا کارگری را میان پارادوکس نفت و فقر بر بلندای دار بگرداند؛ در «فرمان تیر» به سر، پا و قلبها عدالت توزیع داشته باشد، یا رقص چاقو بر گلوگاه نوعروس را خبری کند؛ نیزارها را از بوی مرگ بیخواب نماید، یا ملات و سنگ رشوه و رانت را بر سر مردم بیگناه آوار سازد. خیابان را پر از صدای انتقام کند یا آسمان را عزادار پروازی بگذارد که به مقصد نرسید و...
نفرتِ ماحصل دههها مرگخواهی به خودِ مرگ مبدل شده؛ مرگی که نهتنها هر موجود زندهای را به زیر میکشد، بلکه قدرتمندتر از سیستمی شده که تولیدش کرده است! «الینیشن» -الیناسیون- محصول سازوکاریست که انسان را ذرهای میکند؛ همواره تمهیداتی داشته که منطق روابط را از کار بیندازد و «سلسلهمراتب» را بهمثابهی تنها ربط اعضاء در نظام طبقاتی جا بیندازد.
در دوقطبی منافع سرمایهدار و دسترنج نیروی کار، چیزی که کارگرِ مولد ساختهاست، در همان خطوط تولید از وی دور میشود و او نهتنها از محصولش، بلکه از صورت عامل یا «عاملیت» خود نیز فاصله میگیرد، تا نطفهی «مالکیتانگاری» در همان لحظهی شکلگیری نابود شود. سعی نظام متکی بر «تبعیض» این است که تمامی «وابستگیهای متقابل طبیعی» میان افراد و نیز بین مردم و آنچه که تولید میکنند، دچار از همگسیختگی شود.
این وضعیت، تنها معطوف به کارخانه نیست؛ بهرهکشیای که از پارادایم بازار سرمایه آغاز میشود، در منطق گفتمان مسلط هم ریشه دوانده است. «خطای انسانی»، «علت در دستِ بررسی»، «حادثهی سهوی»، «بیدست و پایی فرد برای تغییر شرایط زندگی» و... ادبیاتیست که در کار بیگانهسازی علت از معلول است. چنین بیانی با «برجستهکردن معلول» این فهم را برمیسازد که علت، چندگانه و متکثر است؛ پس بهواسطهی چندپارگی، مداخلهگری پرشدتی ندارد. در این سیاست زبانی، پیشزمینههای ضروری «محاکمه» و «مطالبه» از هم میپاشد.
حقوق شهروندی ما زیر ضرب و زور گفتمان سلطه در حال بیگانهشدن از «منشأ ظلم» است؛ در حال بیگانهشدن از عوامل ساختاریست که حق زندگی را از ما سلب کرده؛ در حال بیگانگی از آمر اصلیست. فتیشیسمی که در کار است، فهمی شیواره پدید آورده که ضمن آن، ساختارها را دور از دسترس بینگاریم. درواقع طبقهی حاکم به همراهی بازوی رسانهای و همینطور گفتار مألوف سلبریتیهای عادیساز خود، با فاصلهانداختن میان ناکارآمدی ساختاری و مسئلههای اجتماعی، نشانیهای اشتباه را مخابره میکند، تا امکان مداخلهی فرادستانه در امر اجتماعی و کنترل وضع موجود را همواره دمدست داشته باشد.
به هر گفتار و نوشتاری که میان معلول (فاجعه-بحران-مسئله) و علت (حاکمیت-اتوریتهی ساختارها) فاصله میاندازد و مسبب یا خاطیان واسط میتراشد، شک کنیم. شکلبخشیدن به جامعهی ذرهای، کار سیستماتیک نهاد قدرت بوده؛ تمرکزی بیوقفه برای ساختنِ انسان-شیءِ بیحقوق که تمامی امکانهای مطالبهگری در خیابان تا رسانه از او سلب شده است. انسانهای ذرهای در تولید بیوقفهی نفرت، «بدنهای مازاد» هستند که فرجامی جز «حذف» در یکی از شاخههای برکشیدهی این ریشهی هولناک را ندارند.
بایستی دانست هرگونه تمکین و مماشات با این ساختار کوبنده، هر قسم تحلیل، توصیف و نقدی که بنمایههای ساختاری مسائل ما را به بیمایگی فردی برای فراروی تقلیل دهد؛ همسازی با وضع موجود است؛ همراهی با «محاکمه و مجازات رسمی تبر» که قاتل را به جادهی سلامت میسپارد و راه را برای «مرگهای آتی» هموار میکند.
امروز فقط باید سر را بهتمامی سمت قربانگاه بچرخانیم؛ قاتل از صحنهی جرم نرفته که برگردد؛ درست وسط «میدان» نشسته و «آدرس غلط» میدهد.
✍? آرزو رضایی مجاز
@SooreMa