آرزو رضایی مجاز
آرزو رضایی مجاز
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

چرا پروژه‌ی «فم‌تریپ» یکی از چرخ‌دنده‌های ماشین سرکوب است؟

پروژه‌ی «فم‌تریپ»
پروژه‌ی «فم‌تریپ»

? در سنت مملکت‌داری ایران، جامعه به‌عنوان «رمه» یا بعدها «امت» را در مقام استعاری، کلّیتی چون بدن انسان در نظر می‌گرفتند. «سر» به‌مثابه‌ی جایگاه فکر، مهم‌تر از همه تلقی می‌شد؛ جایی‌که سرنوشت کلیّت اعضاء در آن تعیین می‌شود. دور از واقع نیست که این استعاره را چکیده‌ی سیاست‌ورزی ایرانی بدانیم.

قرینه‌های «سر- اعضای بدن»، «چوپان- رمه» و «رأس- قاعده» الگوهای سنتی از شمایل اجتماعی و سیاسی‌ است و خودبه‌خود، شرایط مطلوب یا نامطلوب جامعه‌ی ما طبق این قاعده سنجیده می‌شود. فراتر از اینکه ارتباط بین دو سوی الگو، یک امر غیرانتخابی‌ست؛ پایه‌ی این دوقطبی شدت‌مند نیز براساس ترجیح یکی بر دیگری شکل می‌گیرد. آیا تصور اینکه یکی اصل و دیگری همواره فرع است؛ خود، عامل آنومی و نیز فقدان امید به بهبود شرایط نیست؟

متأسفانه الگوی «مرکز-پیرامون» در سیستم حاکمیتی ایران ادغام شده؛ این درحالی‌ست که امروزه ساختارها به‌علت تغییر همین مناسبت‌ها شکل دیگری یافته‌اند و «مراتب» معمولاً با تقسیم کار و تخصیص جایگاه برحسب تخصص‌، بخشی از مقاومت تمرکزگرایی را از هم می‌پاشد. در ایران، حاکمیتِ تعریف و نگاه سنتی ضمن تمامی دلالت‌هایی که از مفهوم «سلطه» سراغ داریم، مسلط است. همین امر نوعی از تعلیق ایده‌ و تناقض عمل را در پی دارد.

از سوی دیگر، با نگاه‌های سازمانی جدید نمی‌توان همه‌ی کاستی‌ها را به یک بخش از ساختار نسبت داد؛ زیرا ایده و رفتار، درون و بیرون، ذهن و عین، فرد و جمعِ این ساختار به‌عنوان یک کلیت عمل می‌کنند. بنابراین، امکان تجمیع منابع قدرت در یک بخش نیز پایین می‌آید؛ اما نظام حاکم در ایران، به‌دلیل تکوین معیوب و وجود تناقض‌های ساختاری، قادر به دست‌یابی به این امر مهم نیست. اجماع منابع قدرت و سرمایه در یک بخش و حتی در یک جایگاه، مقوله‌ای است که به ماندگاری فساد و نیز عدم امکان اصلاحات دامن‌زده است. این درحالی‌ست که در میانه‌ی این ماتریس در هم‌پیچیده و منجمد تاریخی، ایده‌ی «بزک ظلم» زیر لباس خوش‌نقش و صورت خندان به وقیح‌ترین شکل ممکن در جریان است.

ما در مناسبات اجتماعی، هویت می‌گیریم و هویت می‌بخشیم. «من» ماهیتی گسسته و چندپاره است که «دیگری» در فواصل آن می‌نشیند و وحدت‌ساز است. ما با تأیید دیگران و یا تحقیر دیگری، مفهومی از خود را به‌صورت ذهنی ساخته و درواقع، با بازنمایی بازخوردی که از دیگران می‌گیریم، وضعیت ذهنی‌ای نسبت به آنچه هستیم را سازمند می‌کنیم و از همین‌روست که به‌تنهایی نمی‌توانیم به «خود» به‌مثابه‌ی محل کشف یا ابژه‌ی شناسایی به‌تمامی نگاه کنیم.

«من» در مراوده با «بیرون» شکل می‌گیرد و در تعامل است که تعریف می‌شود. به‌عبارتی ضمن سازوکار درونی‌کردن بیرون و بیرونی‌کردن درون، در این نسبت وثیق دیالوژیکال است که خودآگاهی صورت‌بندی می‌شود و وجدان به‌عنوان پاره‌ای از «امر جمعی» متعین می‌گردد. بنابراین هویت من به‌مثابه‌ی یک فرد، رابطه‌ی بلاانكاری با من به‌عنوان عضوی از بیرون دارد؛ از همین‌روست که کشور، تنها دال سیاسی نیست. زادگاه، یک امر استعلایی نیست؛ وطن در دست سیاست‌مداران جزئی می‌شود. وطن با رفتار طبقه‌ی حاکم، قابل عرضه به دنیا می‌گردد و با شکل سیاسی و خصوصی‌اش به یک نسبت با فرد مراوده می‌کند.

دنیا هم پنجره‌های شکسته ندارد؛ دنیا در عصر ارتباطات، رو به ما باز است تا دانه‌ی بودنمان در چرتکه‌ی بزرگش بیفتد. دیگران، با چشم‌های کنجکاو خود، کلیّتی به‌نام «ایران» را می‌نگرند و انسان ایرانی نیز در همین ‌کانسپت است که جزئی می‌شود و به «عصبانی»، «افسرده»، «مهمان‌نواز»، «جنگ‌طلب» یا هر زشت و زیبای دیگری متصّف می‌گردد. از این جهت هم هست که نمادها مهّم‌اند؛ هر چقدر ما در کنار نمادهای دموکراسی چون: پارلمان و شورا، مطبوعات و گردش آزاد اطلاعات، قوه‌قضائیه‌ی مستقل، احزاب فعال و از این‌دست، هم‌تراز بایستیم و نیز با زبانی جهانی، کنار پنجره‌ی دنیا برویم، «دیگری» به‌مثابه‌ی «جهان اول» ما را می‌فهمد؛ خودش جزئی می‌شود و مورد فهم ما قرار می‌گیرد.

دنیا با پیش‌بینی‌پذیر بودن ما، ارتباط‌اش را شروع می‌کند و وارد فرآیند تعامل می‌شود. حال، شرایطی که برای خود ما نه‌تنها پیش‌بینی‌پذیر نیست؛ بلکه در هاله‌ای پلیسی-امنیتی، میان امروز و فردا پلی ناامن می‌کِشد، چقدر می‌تواند منظری از امنیت حضور و موقعیت ما را به «دیگران» ببخشد؟!

آن‌ها که قصه‌خوان هستند، شاید در حافظه‌شان یادی از «شرق بنفشه» و روایت «ذبیح و ارغوان» (اثر شهریار مندنی‌پور) مانده باشد؛ آن‌جا که ذبیح به مادرش «بی‌بی‌عطری» می‌گوید: «تو با این پاهای علیلت کجا می‌خواهی بروی؟! دنیا خیلی دور است از خانه‌ی ما!» که انگار صدای ماست؛ با زبانی مردد که محتوای فرمی جامانده در پستوهای تاریخ است و به «حق» با تمام چشم‌اندازها و امکان‌های «انسان در جهان» هم فکر می‌کند! اما این همه یک «خواسته» است؛ خواستی که تقلا می‌کند تا بگوید: «رؤیایی وجود داشته است.»

تجربه‌ی زیسته‌ی ما قرابتی با عکس‌های زیبای «هدی رستمی» ندارد؛ تصاویری که پروژه‌ی «فم‌تریپ» از ایران مخابره می‌کند، مصادره شده‌اند؛ زیر بزک رنگ و فیگور در حال بازسازی و درنهایت برسازی واقعیت دیگری‌اند. او و همکارانش بخشی از ماشین بازتولید نظم موجود هستند. تصویرهای تمام‌قد سرکوب، سانسور، اجبار و استبدادی که بر خصوصی‌ترین جنبه‌های زیستی ما چنبره زده، در اشکال زیبایی که آن‌ها بازنمایی می‌کنند، فراخوانده نمی‌شوند.

در کار و بار «رستمی» رابطه‌ی دیالکتیکی درون و بیرون، نسبت خیابان و خلوت، بستر فراغت و سنگ‌فرش خونین دستکاری می‌شود و درونی که زیر ضرب و زور واقعیت‌های اجتماعی، ریخت شادمان خود را از کف داده، رنگ و لعاب فریبکارانه می‌گیرد.

هنر در امروز ایران نمی‌تواند در فراغت از «تعهد» باشد؛ پارناسیسم و آن کیف کوک «هنر برای هنر» در وضعیت پیچیده‌ای که یک‌سره بر تجربه‌ی زخم خود خم شده، سیاست عادی‌سازی‌ست. هر هنری که نتواند یا نخواهد وضع موجود را با تمامی امکان‌های فرمی خود پروبلماتیزه کند؛ نخواهد یا نتواند یک بازنمایی بحرانی از صورت‌بندی‌ مسائل ما داشته باشد، همدست شرایط است؛ از این رو «شریک» است که در نظام توتالیتر، خرده‌فضاهای بازنمایی وضعیت «سرکوب» می‌شوند و امکان نشان‌دادن تجربه‌ی بی‌واسطه‌ی ما از سلطه با تمامی شبکه‌های مویرگی آن به‌شدت محدود است.

اگر آدورنو می‌گفت: «تنها خانه‌ای که مانده، اگر چه لرزان و شکستنی، خانه‌ی نوشتن است»؛ باید مؤکدش کرد که: آخرین خانه‌ای که مانده؛ خانه‌ای که بتوان از دودکش مهجورش تنها نشانه‌های خواست زندگی را به بیرون فرستاد، اتفاقاً خانه‌ی هنر است؛ هنری هرچند «خودآیین» که نسبت خود را با قدرت قطع کرده، اما همچنان آینه‌ی قدرت است؛ آینه‌ای که باید هر روز یادآوری کند؛ چه کسی «زشت‌ترین صورت» را دارد؟!

«عقلانیت ابزاری» که صرفاً در خدمت عملی‌شدن حداکثری هدف است؛ قدرت این را دارد که فضا، بدن، طبیعت، تاریخ، فرهنگ و هر پدیداری که تجربه‌ی زیسته‌ی ما را بازنمایی می‌کند و یا خود در کار خلق زندگی‌ست را مصرف کند.

استعاره‌ی قفس آهنین وبر، به دقت می‌تواند نسبت زندگی ما با پروژه‌ی فم‌تریپ را توضیح دهد. تمامی سویه‌های زیستی ما خوراک قطعه‌قطعه‌شده‌ای‌ است که بلاگرها مصرف می‌کنند تا هدف بلعنده و آن دهان سیری‌ناپذیر سود و سرمایه را مطمئن کنند؛ باز هم فضا و بدن برای وعده‌های آتی وجود دارد.


هدی رستمی و اعیان پروژه‌ی وارونه‌ساز feel Iran در وضعیت تحت سلطه‌ی هدفمندی، در حال بازنمایی لذت در مکان‌ها هستند؛ اماکنی که آن‌ها به‌مثابه‌ی نمادهای ایران زیبا «وایرال» می‌کنند، به معنی دقیق همین کلمه «ویروسی» است؛ آنچه تکثیر شده و به‌شدت آلوده می‌کند، تصویر نادقیق از ایران است؛ ایرانی که تمامی صحن خیابان تا همین اماکنش، هیچ مصداقی از «قلمرو عمومی» ندارند.

در فضاهای مصادره شده توسط طبقه‌ی حاکم نمی‌توان زیبایی ساخت؛ آن هم با بدن زنان؛ مطرودان ابدی شهرها!


ستاره‌ای روشن که برق می‌زند

بر کناره‌ی جویبار عاشق،

چقدر بی‌شباهتم به تو من!

«لورکا»


✍? آرزو رضایی مجاز

@SooreMa

دانشجوی جامعه‌شناسی l شاعر و نویسنده l معلم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید