در تاریکی ،20:26شب 20 ابان 1402 روی تخت پشت و رو خوابیدم . و پتو رو تا بالای گردن کشیدم .
هوا سرد نیست ولی سنگینی پتو بهم احساس ارامشی میده که کمتر جایی پیدا میشه اگر بخوایم رو راست باشیم.
موسیقی الترناتیوی هم پخش میشه و من خسته ام .
احساساتی مثل اضطراب ، عدم اطمینان به خود و ... هم تمام وجودم رو گرفته .
همیشه همه سعیم این بوده که ظاهر رو نگه دارم . الان هنوز هم ظاهر از بین نرفته ولی حس میکنم به زودی قراره دچار مشکلات بزرگی بشم .
بذارید کمی از روزم براتون بگم . امروز در دانشگاه به شرح زیر گذشت »
کلاس اجزای محدود ساعت 9 صبح رو نرفتم چون استادش بداخلاقه و بهم استرس میده .
عوضش ساعت 11 رسیدم دانشگاه و کمی با دوست عزیزم علی صحبت کردم ( غیبت بود بیشترش) بعد تا 12:30 پیش گزارش ازمایشگاه برق رو نوشتم .
بعد هم رفتم سلف که ناهار قرمه سبزی بود. صف تریا هم خیلی طولانی بود و ماست نخریدم. ولی واقعا قرمه سبزی بدون ماست یا سالاد شیرازی لطفی نداره .
ازمایشگاه برق به خوبی و خوشی گذشت اما یکی از همگروهی هامون غایب بود که خب مشکلی پیش نیومد . بعد 2:30 کلاس نیروگاه با یه استاد عالی داشتیم که واقعا فوق العاده است ولی تنها مشکلش اینه به محض حرف زدنش همه ی دانشجو ها به خواب عمیقی فرو میرن که زیبای خفته هم نه دیده و نه شنیده ! ساعت 4 رفتیم کافه با عزیزان و من شیر داغ با عسل سفارش دادم . دقایقی بعد از خروج از کافه من و دو تا از دوستان متوجه شدیم گشنمونه!!!!! و از فلافلی دم در دانشگاه نفری یک سمبوسه هم گرفتیم که جای شما خالی یه عالمه چرب بود.
ساعت 5:20 از دانشگاه سوار ماشین شدم و 6 خونه بودم .
در راه همینطوری پشت فرمون و در ترافیک با دوست پسرم دعوام شد و تلفن رو بهانه اینکه شارژ گوشیم تموم شد روش قطع کردم.
در خانه کمی ذغال اخته و البالوی خشک خوردم . نمیدونم چرا هرچی تعریف میکنم چیزایی که خوردم تموم نمیشه هاهاها
در تخت خزیدم و کمی از فصل سه only murders in the building رو دیدم . تصمیم گرفتم یک شانس دوباره بهش بدم .
کمی با دوستان چت کردم و حال و احوال و الان هم که در خدمت شما هستم . متاسفانه جا برای شام ندارم وگرنه برنامه داشتم یه عالمه قارچ با لیمو و اویشن و جعفری تفت بدم . حیف و صد حیف!