حس یه اهنگ آروم دارم که یه مرد سفیدپوست ریشو داره آوازی راجع به زندگی میخونه و هیچ موزیکی بجز گیتار خیلی ملوی خوشحال زیرش پخش نمیشه .
در از داخل قفل هست. آشغال های امشب رو قبل از اومدن اونا باید حتما ببرم سر کوچه.
کیسهی فست فود بی کیفیتی که خوردیم با دو سه نخ سیگار. امیدوارم صبح خواب نمونم ، باید حتما آشغال ها سر کوچه باشند.
امشب خانم.ی بلیط فورس ماژور داره. یه ماه جلوتر از من میره و راه رو کمی هموار میکنه. هرچند شهرامون یکی نیست ولی با یه بلیط هواپیمای یه ساعته به هم میرسیم.

باید دنبال کار بگردم تو خارجه، کمک خرج بشه برای خرجهای اضافی که ممکنه برای خودم بتراشم. کاش توی دانشگاه کار پیدا کنم اینجوری خیلی بهتره.
با اینکه یک روز بعد از من رفته بود ، اما ویزای خانم.ی 12 ساعت زودتر از من اومد و من رو تا مرز سکته برد.
ویزا اومد. درست به موقع ویزا اومد بجز دو روز تاخیر.
انگشت من و دکمه رفرش ایمیل دیگه روابط دوستانه ای تشکیل دادن.
این ساعت های شب هم اگر برای خودم وقت ندارم که یکم روی احساسات و کارهام بازتاب داشته باشم خیلی ضرر داره. برای ارزش شخصی ضرر داره و همه چیز.
کک و مک هام پررنگ تر از همیشه شدند ، امسال زیاد زیر آفتاب بودم . تابستون سختی بود شاید هیچوقت فراموشش نکنم. اما باز به این فکر میکنم که چقدر راحت هر سال تابستون تموم نشده ، نرسیده به شهریور گرمای هوا رو فراموش میکنم و باز منتظر عید و بهار و اردیبهشت میمونم.
به این فکر میکنم که ایا واقعا عید امسال خارج از ایران هستم یا نه. برنامه های من همگی روی روال هستند اما در ایران یاد گرفتم که جلو جلو برنامه ای برای چیزی نریزم، ذوق هم نکنم و فقط منتظر واقعیت اتفاق ها بمونم.
داشتم فکر میکردم مت یوگامو با خودم ببرم با هواپیما. شاید احمقانه باشه. نمیدونم خریدن یه جفت دمبل و یه مت یوگا چقدر گرون خواهد بود اما پاور پیلاتس و فیوژن پیلاتسی که تو خونه انجام میدم تا حالا از همه ورزشای دیگه بیشتر تاثیر گذاشتند روم.

مامان گفت زعفرون و زرشک و پسته ببر.
پسته که دوست ندارم، متنفرم. گفتم یکم بادوم هندی بده ببرم.
بهار میگفت اونجا اجیل ها از ایران با کیفیت تر و بهتره.
اما زعفرون و زرشک خیلی مهمه. من خیلی زرشک پلو دوست دارم. بعضی وقت ها تو البالو پلو هم زرشک میریزم. باید حتما یادم باشه زعفرون و زرشک رو ببرم.
مامان همچنین گفت یه چند بسته نبات و گز ببر اگه خواستی به همخوابگاهیات کادو بدی.
من هم کلی داد و بیداد کردم که اصلا ازین ایرانی بازیا خوشم نمیاد و هرگز نه غذامو با کسی شیر میکنم نه غذامو تعارف میکنم. فکر نمیکنم انگلیسیا به خودشون گشنگی بدن بگن بیا غذای مارو بخور.
به هر حال خوشحالم که دارم میرم بریتانیا . از ایتالیا و المان و فرانسه و کانادا بیشتر دوستش دارم. اما دروغ چرا ! اگر میتونستم میرفتم امریکا.
امسال سال خیلی بدی برای دانشجو های خارجی بود!!! اول که فاند های امریکا فریز شد و تمام دانشجوهای قوی شریف و تهران که در شرایط عادی نیویورک و بوستون قبول میشدند اپلای کردند اروپا و کانادا و انگلیس.
جا برای ما متوسط ها که معدل مرزی داشتیم تنگ شد! اره واقعا تنگ شد شوخی که نداریم.
بعد هم که ترامپ کلا تراول بن کرد و همون دانشجوهای رنک یک که به زور دانشگاه خصوصیای امریکا فاند گرفته بودن هم ویزا میزاشون کنسل شد.
کاری ندارم. امریکا واقعا کعبهی آمال هست، اما خب انگلیس هم همیشه تو ذهن من خیلی شیک و پیک و خوش فاز بوده.بگذریم...
خوابگاه رزرو کردم . خوابگاهی که دستشوییش خصوصیه و من فقط یک نفرم تو اتاق. درسته تقریبا دو برابر اتاقای معمولی پولشو دادم اما از الان مطمئنم میتونم با 20 ساعت کار در هفته جبران کنم تفاوتش رو.

استرس ندارم. بیست روز مونده به رفتن... اما شاید باز هم بنویسم در این باره. اگر زنده موندم و پاسپورت به دستم رسید و پرواز ها به قوت خود باقی ماند.