آرمان شجاعی
آرمان شجاعی
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

وابستگی من به زندگی شهری...

وابستگی من به زندگی شهری خیلی زیاده، به معماری شهری، به اینترنت و چیزهایی از این دست. هر زمان که به روستا میرفتیم حوصله‌ام سر می‌رفت، هرچند خودم فکر می‌کنم دلیلش اینه که تو روستای ما تو خوزستان اونقدر جایی برای تفریح نبود و اگر هم جایی برای تفریح کردن مثل باغ‌ رفتن و کوه رفتن بود، همراهی نداشتم که برم اونجا و بتونم لذت ببرم. از همین روی هیچ‌وقت از بودن تو اون فضا لذت نبردم

اما احساس می‌کنم باید...

اما احساس می‌کنم بشر شدیداً نیاز داره از شهرها دور بشه، به خلوت رجوع کنه و دور بشه. من دور شدن رو یه سلوک معنوی در نظر می‌گیرم. دور شدن از همه چیز، همه وابستگی‌ها، همه نیازها، همه عادت‌ها، همه اشخاصی که روزانه باهاشون در ارتباط هستید به شما این فرصت رو می‌ده که به هر چیزی به جز پیشرفت، موفقیت، پول، عزت‌نفس، آداب معاشرت و چه میدونم هر چیزی که زندگی شهری و این سبک زندگی کنسرو شده که شما رو مجبور کرده مدام دغدغه‌اش رو داشته باشید فکر کنید

و من هم باید خودم رو مجبور کنم و عادت بدم که بتونم دور بشم، و دور زندگی کنم. مسلما قصد ندارم این رو تبدیل به سبکی برای زندگیم کنم یا اینکه بخوام به صورت دائمی برم تو یه روستا زندگی کنم اما برای اینکه بتونم خودم باشم، بدون تلاش برای اثبات (چون ما همیشه در حال تلاش برای اثبات خودمون هستیم)، بدون اینکه مجبور باشم تو بحث خاصی شرکت کنم یا حتی بدون اینکه تو بحث خاص دعوت نشم یه جا، یه گوشه برای اینکه گاهی چند هفته دور باشم از همه تفکراتی که انسان رو آزار می‌ده داشته باشم



و در آخر، که البته شاید باید در ابتدا می‌نوشتمش! این پست صرفا اجباری از طرف خودم برای خودم بود تا دوباره شروع به نوشتن کنم، شاید بعدا از برنامه‌نویسی و چیزهایی که یاد گرفتم بنویسم، شاید از تجربه‌های مهاجرت به تهران یا هر چیزی، خلاصه که این بلاگ ملغمه‌ای از هردمبیلی‌جاتی که ممکنه هر لحظه به ذهنم برسه

ایده‌آل‌گرای مازوخیست. در تلاش برای درک خود و انسان‌های اطراف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید