خب خب، چهار روز از وعدهی دوباره من برای تغییر زندگی گذشته. بیاین یه مرو کنم ببینیم چه کارهایی کردم. خب، خب، هیچ کار:)
من میخواستم شجاعت این رو داشته باشم که بگم من فرار کردم. از خودم فرار کردم. با تمام توان فرار کردم. مثل هر بار دیگه. ولی این بار شجاعتش رو داشتم که بیام و بگم من هنوز دلم تغیر میخواد. با تمام وجود. چند وقت دیگه تولدمه و واقعا از عدد سنم ناراحتم و این نشون دهندهی زندگی نزیسته است.
اصلا نمیخوام اجازه بدم غم و سختی بهم فائق بشه.
وضعیت خوابم فاجعه است، فاجعه. کلا گند زدم به زندگیم و دارم دوباره فرصت سوزی میکنم. نمیدونم واقعا. شاید این راحت طب بودن و تنبلی رو دارم با حرف های قشنگ کاور میکنم. بیشتر مینویسم ازش. قول میدم.