آرمان هادی
آرمان هادی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

شب‌نوشت - شرق و تراژدی

۱۴۰۰/۲/۲ -- ۲۰۲۱/۴/۲۲ | شب است و درازکشیده روی تخت می‌نویسم.

دل و جان به کار نمی‌دهم. (چقدر نوشتن با خودکار برایم تازه و نو است) هی می‌خواهم ادامه قسمت چهارم داستانم را بنویسم ولی مثل خر در گل گیر کرده‌ام. می‌خواهم کتاب بخوانم، حس خوشایندی برای ادامه‌دادن دستم نمی‌دهد. دوست داشتم بعداً بیشتر درباره‌اش صحبت کنم ولی الان چرا نکنم؟ «از دو که حرف می‌زنم، از چه حرف می‌زنم». این اسم کتاب است و نویسنده‌اش «هاروکی موراکامی». یکجورایی زندگی خودش است و از تجربیات دویدنش (دونده‌ای نیمه‌حرفه‌ای به شمار می‌آید.). وقتی کتاب را می‌خوانم حسودیم می‌شود. شاید حرص خوردن واژه‌ی جالبتری باشد. بیشتر از این حال ندارم توضیح بدهم که چرا مثلاً حرص می‌خورم! خودتان حدس بزنید.

در هر صورت کرختم، کرخت! همین الان هم خودم را مجبور کرده‌ام بنویسم. یک ترک پخش کرده‌ام و صدا را هم کم کرده و می‌نویسم. قطعه‌ای هم که پخش می‌شود از انیمه‌ای است به نام «افسانه پرنسس کاگویا (The Tale of the Princess Kaguya)» از حق نگذریم، دنیای شرق، مخصوصاً ژاپن، چند وقتی است بدجور توجهم را جلب کرده. از بین آنها هم مخصوصاً انیمه. چیزی که در آنها می‌بینم، بیشتر مفهوم است؛ بیشتر دغدغه است؛ بیشتر فکر است تا تکنیک و فن. نمی‌دانم چرا حرف‌های پشت فیلم‌ها و آثار هالیوودی را اصیل نمی‌بینم. به قول شوهرخاله‌ام زیادی تِم اومانیسم دارد. تراژدی که تقریباً رخت بر بسته. از طرفی من همچنان در انیمه‌ها پرسش‌های اصیل بشر را مشاهده می‌کنم. پرسش‌هایی که اکثراً حتی جواب هم برایش نمی‌دهند، یا به نتایج متناقض می‌رسند. آنها تراژیک تمام می‌شوند.

البته بگویم که من در مجموع نه فیلم‌بین به حساب می‌آیم و نه انیمه‌بین و نه تحلیلگر جریان‌های هنری و ادبی و نه حتی کتابخوان! یکی از هفت میلیارد انسان‌های روی زمینم که شبانه قصد نوشتن کرده.

تراوشات ذهنی من فقط بر اساس همین ورودی‌های اندک است. بهرحال؛ جالب است، یکی از انیمه‌های رمانتیک را هم که می‌دیدم انتهایش، به زیبایی و خوشی ختم نشد؛ البته به تلخی خالص و جدایی دردناک و ... هم نه. واضحاً ابهام بود. یک ابهام کاملا شفاف! گویا مجموعاً این‌ها (شرقی‌ها) ضعف خود را به عنوان انسان، دریافته‌اند. رو به روی محدودیت‌های خویش سر خم کرده‌اند. (واضح است منظورم تسلیم محض نیست.) گویا بلندپروازانه فکر نمی‌کنند یا اگر بکنند، همیشه رگه‌های نبض‌دار قرمز ضعف را در آن‌ها می‌توان دید.

ولی من زیاد در سینمای غرب ندیده‌ام چنین چیزی. نبوده، امری که بشر نتواند بر آن فائق آید یا زیر سنگینی‌اش له شود.

خب شما که نمی‌شنوید ولی فقط برایتان بگویم که افکار در ذهنم می‌آیند و می‌روند و ناگفته نماند کمی بابتش خودم را گرفته‌ام. بگذارید یکی‌شان را گیر بیندازم و اینجا بنویسم. البته نمی‌دانم این‌ها تا چه حد قابل اعتمادند:
دو اثر کم‌نظیر تا به حال از «کازوئو ایشی‌گورو» خوانده‌ام. ژاپن به دنیا آمده ولی از پنج سالگی در انگلستان بزرگ شده و رمانهایش را هم انگلیسی می‌نویسد و جزو ادبیات انگلستان به شمار می‌آید. با این وجود برایم عجیب است که هنوز رمانهایش بو و نسب شرقی دارند. به جای آنکه پیروزی، یک موفقیت یا یک پایان دلگرم کننده در متن داستان‌هایش باشد، ابهام، تلخی و سردرگمی در آن موج می‌زند. خوش ندارم اسپویل کنم ولی کافیست رمان‌های «غول مدفون» و «هرگز ترکم مکن» را خوانده باشید. گویا رمانی تازه هم به نام «کلارا و خورشید» نوشته که آقای «امیرمهدی حقیقت» دارد ترجمه‌اش می‌کند.

اما از طرفی ادبیات و سینمای امروز ژاپن و شرق را نمی‌توانم مانند آثار پوچی یا اگزیستانسیال اروپا بدانم. همینقدر بگویم که حس آثار «کافکا» یا «کامو» را به شما نمی‌دهند؛ تاریک نیستند.

شب است و بیش ازین در حال نیست. البته در انتها باید این نکته را هم حتما ذکر کنم:

شاید به خاطر احوالات حاضرم، ناخودآگاه به سمت چنین دسته‌ای از آثار کشیده شده‌ام و در واقع دچار یک سوگیری نادرست ذهنی (Bias) گشته‌ام!
شرقتراژدیانیمهادبیاتسینما
چیز شاعرانه‌ای در کار نیست.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید