چند سالی است که موج استارتآپها به ایران رسیده و با رشد این فضا و ایجاد اکوسیستم، افراد زیادی به راه اندازی آن علاقمند شدند. از یک جوان ۱۷ ساله گرفته تا دانشجوی دکتری پلیمر میخواهند چیزی به اسم استارآپ داشته باشند چرا که میشود با آن پولدار شد و یا حداقل کارهای شیکی را انجام داد که در لبه تکنولوژی قرار دارند، اما واقعیت این است که ماجرا به این زیبایی و سادگی که تعریف شده نیست. رسانهها همیشه دفاتر رنگی و زیبایی را نشان میدهند که همه در آن مشغول میل کردن کافی (همان قهوه) و به شکل خیلی دموکراتیک در حال بحث روی چالشهای کاری هستند و بعد از میل نهار رایگان شرکت هم یک دست فوتبال دستی یا پلیاستیشن بازی میکنند و بعد از مدتی (چند ماه بعد)در پایان این قصه زیبا، به مبلغ ۴۰ یا ۴۵ میلیارد تومان توسط شرکتی خریداری میشوند و موسس آن با پول دریافتی تعطیلات را در هاوایی گذرانده و به فکر راه اندازی استارت آپ بعدی خود میافتد.
یک لحظه اجازه دهید! همینجا باید از این رویای شیرین بیدار شویم و با واقعیتهای جدیتری آشنا باشیم که شاید بر روی تصمیمهای جدی کار ما تاثیر گذار باشند و مسیر زندگی را عوض کنند. واقعیت این است که یک دفتر شیک ۵۰۰ متری یا جذب سرمایه چند میلیاردی اتفاقی است که تنها نصیب تعدادی خاصی میشود و بقیه شکست میخورند، حالا اینکه دوباره ادامه بدهند یا نه صحبت دیگریست اما واقعا شکست میخورند چرا که معادلات اجرایی به زیبایی و درستی معادلات فکری (رویای) ما عمل نمیکنند و قصه طور دیگری پیش میرود. اصلا برای همین است که در ابتدای راه اندازی استارتآپها میپرسند ریسک پذیر هستید یا خیر؟ یعنی اگر چند ماه معادلات کار شما بهم خورد و حتی توان پرداخت اجاره محل را نداشتید یا دلار سه برابر شد و خیلی اتفاقی فیلتر شدید، میتوانید آن را مدیریت کنید یا شروع به ناله از زمانه میکنید و انگشت اتهام خود را به سوی هزاران نفر نشانه میگیرید؟
به نظر نویسنده این متن، استارتآپ زدن (راه اندازی) بیشتر از اینکه سرمایهگذار و یا دولوپر Full Stack دانشگاه صنعتی شریفی بخواهد، به جرات پذیرش یک فرهنگ خاص نیاز دارد در صورتی که به آن فرهنگ واقعا علاقمند هستید و صرفا از روی رسانهها و خواندن گزارشهای زیبا به آن علاقمند نشدهاید. شخصی که تن به پذیرش راه اندازی یک استارتآپ میدهد معمولا دچار اشتباهاتی میشود که در ادامه چند مورد از مهمترینهای آنها را مینویسم و واقعیتهایی که باید روبرو شد.
اگر از دنیای استارتآپی به دنبال پول و یا مدیرعامل شدن هستید، یک حساب سرانگشتی کنید و ببینید اگر کارمند باشید چقدر درآمد دارید. به طور مثال شما یک برنامهنویس خبره هستید که ماهیانه ۲۰ میلیون تومان حقوق دریافت میکند و ماهی یک پروژه ۱۰ میلیون تومانی هم انجام میدهد با این حساب شما در یکسال ۳۶۰ میلیون تومان و در دوسال ۷۲۰ میلیون و نزدیک به ۸۰۰ میلیون (با احتساب پاداش و عیدی و غیره) دریافت میکنید. برای اینکه صرفا به حالت کارمندی خود در دوسال زندگی استارتآپی برسید باید شرکتی تاسیس کنید که حداقل ۵ میلیارد تومان در دوسال درآمد ایجاد کند که سود و حقوق شما نزدیک به ۸۰۰ میلیون تومان برسد و تازه با زندگی کارمندی قبلیتان برابری کند. البته اگر خوش شانس باشید و مالیات + بیمه را به درستی کنترل کنید، پس مدیرعاملی ممکن است خیلی هم جذاب نباشد. کما اینکه مدیرعاملی یک شرکتی که به زور خرج خودش را میدهد و سرپا مانده شاید خیلی هم دلنشین شما نباشد.
حالا ممکن است نکتهای مطرح شود که ارزش شرکت را محاسبه نکردهای و خود شرکت ۱۰ میلیارد تومان میارزد و سهم فاندر آن خیلی با ارزش است اما این موضوع را در نظر داشته باشید سرمایه تزریقی معمولا برای رشد شرکت استفاده میشود و کسی برای شادی شما یک سوییچ مرسدس بنز هدیه نمیدهد تا وارد هیت مدیره استارتآپ شود مگر اینکه مدیر بسیار توانمندی باشید و بتوانید از استارتآپ خروج کرده و تبدیل به پول کنید (واقعا چند نفر میتوانند به پول نقد برسند؟). کلا با این فکر که شرکتی تاسیس میکنم تا به زودی آن را بفروشم و پولدار شوم را از ذهنتان خارج کنید چون معمولا ذهنیت خطرناکی است.
کاملا درست است که سرمایهگذاری در استارتآپها رو به رشد است و فولان شرکت هم ۱۰۰ میلیارد دلار ارزش گذاری شده و اسنپ هم کلی پول درمیآورد اما خواهشا اقتصاد پاریس را با تهران مقایسه نکنید. سری به آمار سرمایهگذاریهای واقعی در استارتآپهای تهران در سال گذشته بزنید و تعدادش را مشاهده کنید. قطعا آمار انگشت شماری را میبینید که بر اساس اقتصاد فعلی کاملا طبیعی است و ریسک سرمایهگذاری بسیاری بیشتر از حالت عادی است. پس در نظر داشته باشید برای استارتآپها سرمایهگذارها دم در صف نکشیدهاند و چالشهای بسیاری وجود دارد.
در شروع کار تعارف را با خودتان کنار بگذارید و ببینید که دنبال پول هستید یا از رشد و بزرگ شدن یک کسب و کار با عدم قطعیت فراوان لذت میبرید؟ اگر جوابتان پول است واقعا استارتآپ زدن کار سختی برای این موضوع است و با راههای فراوانی میتوانید در مدت زمان کمتر پول بیشتری بدست بیاورید اما اگر واقعا خلق محصول و ارزش برایتان مهم است که دیگر مشکلی نیست.
با پذیرش این مسئولیت شما قبول کردهاید که اولویت اصلی زندگی خود را (حداقل در بخش کاری) به استارتآپ تازه تاسیس خود بدهید و مانند فرزندی که تازه متولد شده، قطعا در ماهها و حتی سالهای آغازین ممکن است شما را با اتفاقهای مختلف سورپرایز کند (هر چند فرزند همیشه و در هر سنی سورپرایز دارد) و وقتهای خالی و خانوادگی شما را هم ازتان بگیرد، پس اگر ساعت ۲ نصفه شب یک موضوع غیر منتظره پیش آمد و یا یک هفته مجبور شدید تا پاسی از شب کار کنید، از کسی شاکی نشوید.
وقتی به سراغ سرمایهگذارهای مختلف میروید و نمیتوانید پولی جذب کنید و از طرفی حقوق کارمندتان عقب افتاده، یاد روزهایی خواهید افتاد که به جای دو میز معمولی ۴ میلیون تومانی دو میز ۴۰ میلیون تومانی (برای زیبایی هر چه بیشتر و گرفتن تصاویر بهتر) خرج کردهاید و حالا همان ۳۶ میلیون تومان اختلاف میتوانست یک ماه شما را بیشتر زنده نگهدارد و تازه در این شرایط متوجه میشویم تمام پسانداز خود را به امید فروش بالا و سرمایهگذاری سریع خرج کردهاند اما حالا ماندهاید با حوضتان و کمی بدهی مالیاتی.
قطعا ایده تولید دستگاههایی که زبالههای خشک را به شیوهای مدرن و بدون آسیب به محیط زیست از بین ببرد جذاب است اما واقعا چه مقدار از این دستگاه میتوان فروخت؟ آیا یک سرمایهگذار در قامت فرشته ظاهر میشود و شما ۱۰.۰۰۰ عدد از این دستگاه تولید میکنید و خوشبخت میشوید؟ جواب شاید خیر باشد و بعد از تولید ۲ دستگاه با سرمایهگذاری شخصی همان مقدار سرمایه اولیه خود را هم از دست بدهید و تعطیل کنید اما همه برایتان دست میزنند چونکه ایدهتان ارزشمند بود اما کسی بابتش پول پرداخت نمیکرد یا لااقل الان زمانش نبود. خیلیها در دام زیبایی استارتآپ گیر میکنند و فکرشان به این نمیرسد که در وهله اول باید درآمد داشته باشند تا بتوانند زنده بمانند و نه یک مانیفست جذاب. قطعا هستند استارتآپهایی که بعضا ۵ سال هم طول میکشد به سوددهی برسند و قابل درک است اما درآمد پایین و گشتن به دنبال ناجی بسیار تئوری ضعیفی است.
در این دورانی که ما نیاز به تشویق جمعیت جوان برای ارائه راهکارهای خلاقانه و ایجاد ثروت از طریق پاسخگویی به یک مشکل به شیوه خلاقانه هستیم، این پست من شبیه آیه ناامیدی بود اما دانستن آن لازم است. راهاندازی ایدههای نو و پیاده سازی آن در شکل یک سیستم تکرار شونده مقیاس پذیر بسیار جذاب و خوب است اما باید بدانیم اول از همه، همه افراد قرار نیست کارآفرین و استارتآپی شوند. شاید شادی که به دنبال آن هستید از طریق یک شغل مناسب در یک سازمان مدرن پاسخگوی شما باشد و اصلا روحیات شما به خیلی از چالشهای استارتآپی که به چند مورد آن اشاره کردیم و بسیار زیاد است نمیخورد. لزوما کارمندی و یا مهاجرت بد نیست اما ندانستن و تصمیم گیری بر اساس یک موجه رسانهای بدون تحقیق بد است.
ما میتوانیم در قالب یک مدیر هنری، برنامهنویس، کپیرایتر و حتی نیروی پشتیبان به خلق ارزش کمک کنیم و بخشی از یک زنجیره بزرگتر باشیم و در زمان ارزشمند خود صرفه جویی کنیم و از کار لذت ببریم و پلههای ترقی را طی کنیم (اگر خواستیم طی کنیم، اگر نه که هیچ)، تا اینکه بدون آگاهی تصمیم بگیریم و بعدها پشیمان شویم که چرا چند سال عمر خود را تلف کردیم و یا حتما من مشکلی دارم که نتوانستم کسب و کاری را راه انداخته و مدیریت کنم. عناوین بزرگ و گرفتن چک سرمایهگذار جذاب است اما بهترین شدن در حوزه مورد علاقه خود و پیشرفت در آن میتواند جذابتر هم باشد، مخصوصا اینکه روحیات خاص خود را بشناسید و بدانید که چه کاری برای شما مناسبتر است و ماموریت زندگی خود را در چه چیزی میبینید؟ ما بیشتر از اینکه دنباله رو یک موج باشیم میتوانیم عمیقتر فکر کنیم و ببینیم که واقعا به دنبال چه هستیم، بدون تعارف.