اواخر دیماه ۱۳۹۶ بود که خبر راهاندازی یک استارتآپ با حمایت «رامبد جوان» و با نام «تگ استار» تبدیل به تیتر یک رسانهها شد و بسیاری از افراد در نقد آن و عده کمی در حمایت از آن نوشتند. پلتفرمی که با برگزاری یک رویداد در باغ کتاب تهران و دعوت از اینفلوئنسرهای ایرانی، جنجال به پا کرد و از خبرگزاریهای سرشناس گرفته تا روزنامهها و هفتهنامهها درباره آن نوشتند. حالا بعد از گذشت نزدیک به ۲ سال از لانچ تگاستار و متوقف شدن فعالیت آن از تابستان سال گذشته و با نرسیدن به هدف اولیه خود - ارتباط موثر بین اینفلوئنسرها و برندها- فرصت را مناسب دیدم تا کمی از تجربیات خود از راه اندازی این پلتفرم به عنوان کوفاندر، عضو هیت مدیره و مدیر اجرایی بنویسم. امیدوارم این نوشته برای فعالان اکوسیستم و کسانی که رویای راه اندازی یک استارتآب با سروصدای زیاد را دارند مفید باشد و اشتباهاتی که در تگاستار رخ داد را کمتر تکرار کنند. مشخصا این یک پست شخصی است و بازتاب دهنده نظر سایر اعضای تگاستار نیست و آنها میتوانند نظرات خود را به صورت مستقل و جداگانه منتقل کنند.
اولین اشتباهی که در راه اندازی تگاستار رخ داد، جمع آوری افراد بزرگتر از محصول بود. فرض کنید شما یک مغازه کوچک ۶ متری در گوشهای از شهر دارید و طبعا برای چنین مغازهای نیاز به مدیرمالی، یک سفیر و چند مدیر ندارید. منطقا ابتدا باید مغازه کوچک خود را بزرگ کنید و با افزایش ظرفیتهای داخلی و سودهی و بزرگ شدن برند و سواد مدیریت کسب و کار، به سراغ قدمهای بعدی بروید. من در تگاستار و فکر خود به سراغ بهترین گزینههای ممکن رفتم اما از این غافل بودم که اشخاص بزرگ لزوما به معنای بهترین انتخاب نیستند، حتی اگر شما بتوانید اشخاص بزرگی را راضی کنید که با شما شراکت کنند. اگر نتوانید پاسخگوی اعتماد افراد باشید، دیگر کسی به شما اعتماد نمیکند. پس باید در زمان مناسب به سراغ هر شخصی رفت.
قطعا یکی از مهلکترین اشتباهها در شروع کار تگاستار، عدم نظارت دقیق روی افراد دعوت شده به مراسم رونمایی بود به طوری که خبرگزاریها گراهای بدی از مدل فعالیت پلتفرم گرفتند و احساس کردند که فضای زرد موجود بین برخی از اینفلوئسرها قرار است با این پلتفرم تشدید شود و تگاستار آمده است که از این فضای گلآلود ماهی بگیرد اما واقعیت ماجرا این نبود. دیدگاه من به عنوان بنیانگذار، پروموت اینفلوئنسرهای کار درست در پلتفرم و فراهم آوردن بستر مناسب آموزشی برای سایرشان بود اما این رسالت در خبرهایی با تیر «ارتش دلقکها» و «رقیب تبلیغات صدا و سیما» و غیره گم شد. هر چند در آن موقع بهتر بود که با خبرنگاران ارتباط موثرتر برقرار میشد و مدل کسب و کار با حوصله و زمان بیشتری توضیح داده میشد. در هر حال همین موضوع باعث شد «تصویر برندی» که از تگ استار بین فعالان صنعت شکل گرفت بسیار ناقص و با کجفهمی همراه شود.
ما خوششانس بودیم که رامبد جوان را به عنوان شریک در کنار خود داشتیم و شاید تعداد سلبرتیهای ایرانی که درک کافی از فضای کسب و کاری مدرن داشته باشند به تعداد انگشتان دست باشد. این موضوع را من که سالها به واسط کارم با سلبرتیهای مختلف کار کردهام و به عنوان مشاور رسانهای کنارشان بودهام به خوبی درک میکنم. با اینکه شخص رامبد جوان تا آخرین مرحله حامی بود و به شیوههای مختلف کمک حال ما در شرایط مختلف بود اما از آنجا فضای فکری تمام شرکا یکی نبود، ما شاهد چند دستگی در برخی موضوعات بودیم و این موضوع باعث میشد که نتوانیم به خوبی کسب و کار را پیش ببریم. منطقا در حال ایده آل باید همه اعضای اصلی باید ماموریت و چشمانداز یکسانی را از کسب و کار انتظار داشته باشند.
با توجه به اینکه تگاستار اولین تجربه جدی من در اشل بزرگ و همکاری چند جانبه بود، یک سری موضوعات را جدی نگرفتم که بعدها باعث ایجاد مشکل شد. عمدهترین آن مشخص و مکتوب کردن مدل جذب سرمایه، افزایش سرمایه، شیوه تخصیص سهام، تعهدهای کاری و غیره بود. یک تعهد کلی در ابتدای شکل با کوفاندرها و سایر اعضای تیم شکل گرفت و هفتههای بعد مشکلات یکی یکی خودشان را نشان داد. هر کسی تعریف خودش را از کار و مدیریت و توزیع سرمایه داشت و میبایست دائما همه چیز را کنترل میکردی و اگر چیزی خارج از قاعده اعضای اصلی تیم یا حتی اعضای کوفاندر قرار میگرفت، باعث ایجاد و بروز مشکل میشد. در صورتی که با مکتوب کردن کل پروسه در ابتدای کار و تشریح کامل آن این مشکلات کاملا قابل حل بود.
فردا روزی که ما مراسم باغ کتاب را برگزار کردیم، حدود ۴.۰۰۰ نفر درخواست استفاده از نسخه دموی پلتفرم را دادهاند و صاحبان کسب و کار به خوبی میدانند این عدد لید برای رویداد یک آمار فوقالعادهست، هر چند نباید از نقش و تاثیر بالای رامبد جوان در دیده شدن آن مراسم غافل شد. چیزی که قبل مراسم به فکر من رسید این بود که برای جلوگیری از مشکل احتمالی یک لیست انتظار شکل بگیرد و به صورت محدود به افراد لینک ثبتنام بدهیم که استراتژی درستی هم بود، چرا که اگر آن ۴.۰۰۰ نفر با محصول ناقص و باگهایی مواجه میشند باعث بدنامی و یک شکست بزرگتر میشد. این راهکار جواب داد اما برای کاربر نهایتا میتوانست چند روز صبر کند و بعد از گذشت این مدت، دوباره همان موضوع تکرار میشد. بعد از باز کردن لینک ثبتنام کاربران گزارشهای مختلفی از باگ در پلتفرم به ما دادند که چابک نبودن باعث تجربه بد کاربر شد. تصمیم درستتر در آن مقطع (برای ما که میخواستیم یک رویداد بزرگ اینچنین را رقم بزنیم) انجام تستهای بیشتر و برطرف کردن باگهای واضح قبل از برگزاری رویداد بود.
روزی که پلتفرم راهاندازی شد،نمیخواستم هیچ کاری دستی انجام شود. همه چیز باید در سایت به صورت آنلاین ثبت میشد و پروسه همکاری برند و اینفلوئنسرها باید روی پلتفرم انجام میشد اما این نکته را فراموش کرده بودم که پروسه تغییر فرهنگ کاری یک کاربر زمانبر است و نمیتوان در یک شب مدل کاری همه را عوض کرد و جدا از آن، بازار تبلیغات به گونهای است که کارفرما با مشورت از کارشناس کار خود را پیش میبرد و به سادگی خرید یک آبمیوه از فروشگاه نیست که کالاها مشخص باشند و اینجا با فرم جدیدی از تبلیغات مواجه هستیم که افراد سوالهای زیادی در ذهن خود دارند و نمیتوانند به سادگی خرید یک بیمه یا گرفتن یک تاکسی اینترنتی برخورد کنند و نیاز به مشورت بیشتری دارند.
این مورد را شاید بارها بین موسسین استارتآپهای مختلف شنیده باشید که نگهداری از پول و خرج نکردن آن هنر است و اما افراد زیادی باز هم به این دام افتادهاند. با اینکه درآمد اولیه ما در شرکت خوب بود به جای برنامهریزی صحیح برای توسعه، درگیر چیزهای روتین مثل دفتر مستقل و جذب نیروهای مختلف برای بهبود کارایی شدیم که از اساس اشتباه بوده و میتوانستیم با بیست درصد آن هزینهها همان خروجی را داشته باشیم و کارهای جذابتری را با پول خود کنیم اما خب اینگونه پیش نرفت و بخش زیادی از پولها حیف و میل شد.
در نهایت باید گفت روال رشد کسب و کار و متمایز شدن آن چیزی نیست که در یک روز و یک ماه و یک سال اتفاق بیافتاد و در اصل یک ایدئولوژی قدرت گرفته از موسسین و اعضای اولیه آن است. درست همان وقتی که فکر میکنید بازار را فتح کردید و همه چیز وقف مراد است، همان لحظه مقدمات شکست شما در حال فراهم آمدن است. در ضمن اگر به آنچه که انجام میدهید اعتقاد قلبی نداشته باشید و خودتان نباشید، خیلی زود از بین میروید.