سلام! اول از هرچیز دو تا مطلب رو بگم!
این مطلب رو جوان ها و نوجوان هایی که تا حالا مصاحبه کاری نکردن بخونن، چون شاید تجربیاتم به دردشون بخوره! (افرادی که مشکلات مشابه خودم داشتم رو زیاد دیدم!)
و دومی هم اینکه با تجربه تر ها و بزرگترها هم بخونن، تا اگه چیزی به نظرشون اشتباه میومد، یا تجربه دیگه ای داشتن، آنها هم نظرشون رو بگن تا همه کنار هم استفاده کنیم :)
خب...بریم سر اصل مطلب!
من اولین بار آذرماه سال 97 ( وقتی که 20 سال و 2 ماهم بود!) قرار شد که برم و یک مصاحبه کاری داشته باشم در زمینه برنامه نویسی اندروید! حالا بماند که شرکت اصلا شرکت بزرگ و خاصی نبود و از طریق آشنایی معرفی شده بودم برای کار!
اون روز من همونطور که گفتم یه پسر 20 سال و 2 ماهه بودم که تا قبل از اون هیچ محیط کاری رو از نزدیک ندیده بودم و سرم تو درس و کتاب و این حرفا...
دروغ چرا! پسر سر به زیری هم بودم ( و شاید هستم) و مثل پسرای خوب رفتم و نشستم رو به روی مدیر دفتر! که البته این اولین اشتباه بزرگم بود! همون مظلوم بودن و آروم بودنم در برخورد اول، باعث شد مدیر شصتش خبر دار بشه که بی تجربه و حرف گوش کن به نظر میام و تا دلش میخواد میتونه برام بتازونه! البته منظورم این نیست که تمامی مدیران همچین خلق و خویی دارن، اما سعی کنید اینطوری نباشید، کار از محکم کاری عیب نمیکنه!
البته منظورم اعتماد به نفس بیش از حد و از خودراضی نشان دادن هم نیست...اما خب...در حدی که آروم و مظلوم به نظر نیاید، لازمه که اعتماد به نفستون رو نشون بدید!
خلاصه، از این مرحله با عدم موفقیت گذشتم و شروع کردیم به حرف زدن!
اولش که شروع شد با چی بلدی و چی کارا کردی و این روال معمول همیشه مصاحبه ها، که این بخش همه چی عادی پیش رفت! سعی کردم صادق باشم و هرکاری در هر سطحی کردم، در همون سطح نشونش بدم و نه بزرگ نمایی کنم و نه توی پرزنت کردن کارم کوتاهی کنم! پیشنهادم اینه که شما هم صادق باشید...دقیقا همونی نشون بدین که هستین!
بعد این حرفا حالا مدیر صحبت کرد و شرایط کار رو گفت! مهم نیست چی گفت...مهم اینه که من شده بودم عین کسی که باید بگه "بله، شما درست میفرمایید!".( شاید این مشکل از شخصیت خودمم ناشی شده باشه...اما باور کنید خیلی آدم های دیگه هم دیدم که توی تجربه اولشون همچین مشکلی داشتن)
انگار توی تجربه اول، آدم حس میکنه که اینجا جاییه که هرچی رئیس گفت بگه چشم و بره استخدام بشه! (البته بازم میگم، این مشکل برای همه صادق نیست اما شاید برای شما هم اتفاق بیافتد..) و خلاصه هرچی مدیر میگه قبول میکنی و بعدم قرارش رو میذاری که دیگه از فلان روز بری سر کار!
اما این واقعا اشتباهه!! شما باید شرایطت، حقت، ویژگی هات و همه چیز رو در نظر بگیری، و اگه شرایط مدیر، متناسب با خواسته تو نبود، بگی نه! نمیتونم....! هیچی رو از دست ندادی، تازه تونستی از یه کاری که در آینده قرار نیست از انجامش آنچنان لذتی ببری، چون متناسب شرایطت نیست، دست بکشی!
من این اتفاق توی شرکتی برام افتاد که اصلا جای بزرگی نبود! تازه با همه بزرگ نبودنش من باز هم نتونستم بگم نه و هرچی شد گفتم چشم! اما شما اینطور نباش...هرچقدرم شرکت بزرگ! اگه شرایطش به شرایطت نمیخوره و مورد آزار دهنده ای هست، حتما همون اول باهاش مخالفت کن و اگه توافقی بینتون نشد، حتما بیا بیرون! چون این چشم گفتن بعدا از هر نظری براتون مشکل و ناراحتی به وجود خواهد آورد
البته منظورم این نیست که اگه زیاده خواهی، زیاده خواه بمون! شما قبلا جایی کار نکردی و تجربه آنچنانی نداری، پس قطعا قرار نیست حقوق آنچنان بالایی داشته باشی و قطعا اون مدیر هم در حد یک نیروی کم تجربه میتونه درباره ات ریسک کنه! پس درباره خواسته هات زیاده خواه نباش...! فقط شرایط خودت و زندگیت و حق و حقوقی که داری رو کامل در نظر بگیر تا بعدا به مشکل نخوری!
من خودم قرار شد چون بی تجربه ام 3 ماه کارآموز باشم و بعد از اون دیگه با حقوق استخدام بشم! این چیز بد و غیرمعقولی نیست، قبول...! اما جمله هایی مثل "حالا فعلا بیا"، " حالا شما فعلا بیا کارآموزی کن تا بعد ببینیم چی میشه" و .... این ها رو به هیچ وجه نپذیریذ و از همون اول سعی کنین حتی اگه کارآموزی هست، رسمی و با قرارداد و با برنامه مشخص عمل کنید! گرچه که این روزها همین قرارداد ها هم راحت نادیده گرفته میشن و حالا برو دنبال اینکه بتونی حقت رو بگیری.... اما باز هم قرارداد نوشتن با تمام شرایط و حقوقی که از نظر مادی و معنوی نیاز داری، خیلی میتونه بعدا بهتون کمک بکنه! پس اگه دیدید رئیس تون داره همه چی رو به آینده موکول میکنه، نپذیرید و ازش بخواید که از همین الان همه چیز رسمی باشه و به قول معروف از همین الان بدونیم با خودمون چند چندیم!
سعی کنید همه چیز رو برای خودتون در نظر بگیرید! میدونم عقل هم همینو میگه و ممکنه با تجربه باشید و بگید خب اینها که بدیهیه! اما باور کنید خیلی ها دفعه اول خیلی خیلی شرایطشون فرق میکنه و خیلی احساس ها و خیلی فکر های دیگه توی سرشون باعث میشه، همه چیز رو نادیده بگیرن!!
خلاصه که من هم هنوز سن و سالم کمه و تازه یکسال هست که اینها رو تجربه کردم و قطعا خیلی چیزهای دیگه هست که هنوز نمیدونم! اما خب...در حدی که سرم خورده به سنگ و آگاه شدم، دوست داشتم شما رو هم آگاه کنم...چون توی هم سن و سال هام و افراد بی تجربه، خیلی ها رو دیدم که مثل خودم بودن و شکست خوردن! خوشحال میشم اگر شما با تجربه تر هستید، تجارب بیشترتون رو با ما به اشتراک بذارید و اگه مثل من از تجربه اولتون خاطره ای دارید برامون بگید!
راستی...از اولین تجربه شغلی هم خاطره زیاد دارم! حالا به امید خدا یک بار هم اون رو براتون می نویسم! شاید یک آدم بی تجربه ای پیدا بشه که شرایط مشابه ای داره و به دردش بخوره :)
مرسی از اینکه وقت گذاشتید و این مطلب رو خوندید ;)