آرمیتا احسانی
آرمیتا احسانی
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

داستان ترسناک شبی که جن دیدم

قسمت اول

سلام من ۱۴سالمه و از داستان

ترسناک خیلی خوشم میاد و داستان ترسناک می خونم

ودخترنترس و شجاعی هستم

اما خواهرم برعکس منه خیلی ترسو

من تو خانواده پنج نفر زندگی میکنم ودختر بزرگ خانواده هستم

پدرو مادرم با برادرم و خواهرم داخل یه اتاق می خوابن

چون خواهرم میترسه حتی از اتاق منم میترسه


من تو اتاق خودم تنها می خوابم و اتاق من با پدرومادرم زیاد فاصله داره

یه شب که موقع خواب رسیده بود من خوابم نمی بردهمه خواب بودن جز من

گوشی مو از شارژ کشیدم شروع کردم به داستان ترسناک خوندن و راستی ما وقتی می خوابیم هیچ چراغ کوچکی روشن نمی کنیم تو تاریکی می خوابیم

یه داستان ترسناک پیدا کردم شروع کردم به خوندن

داستان اینقدر ترسناک بود که خودم ترسیدم

داستان که خوندم گوشی موزدم شارژ ک بخوابم

ازترس خوابم نمیبرد ساعت ۲شب بود

که یه حس عجیبی بهم دس داد انگار یکی تو اتاقم بود من تنها نبودم

یهو حس کردم یکی داره صدام میکنه

ازترس دویدم سمت اتاق مامان بابام

اونجا خوابیدم


صبح شده بود مامانم گفت چرا اینجا خوابیدی همچی گفتم گفت خیالاتی شدی

منم‌به این باور که خیالاتی شدم بازم فردا شب تو اتاقم خوابیدم

من داستان ترسناک نخوندم خوابیدم

ساعت ۳ شب از خواب پریدم یه چهره

زشت دیدم که روبه روم وایستاده از ترس جیغ بلندی کشیدم که مامان بابام اومدن تو اتاقم و همچی از سیر تا پیاز گفتم

مامانم اون شب کنار من خوابید

فردا صبح ساعت ۷صبح مامانم بیدارم کرد و بهم گفت برو دست صورت بشور صبحونه بخور می خوایم بریم بیرون

من رفتم دست صورتم بشورم

همون چهره رو تو آینه دستشویی دیدم یه جیغ بلندی کشیدم اون جن یه لبخند ترسناک بهم زد گفت بازم همو میبینیم بعد سریع غیب شد همچی به مامانم گفتم مامانم گفت دختر دیوانه شدی تو آینه چیزی نیست

بعد صبحونه خوردیم

مامانم گفت برو لباست بپوش بریم بیرون لباسم که پوشیدم

مامانم گفت برو داخل ماشین من الان میام من رفتم داخل ماشین

دیدم مامانم اومد سوار ماشین شد ......



ادامه دارد

داستانترسناکشبیکهجن دیدم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید