من رکورد گم کردن ۷ تا موبایل در طول ده روز رو دارم! موبایل میخریدم، گم میکردم؛ میرفتم علائدین یک دونه دیگه میخریدم و در کمتر از یک یا دو روز دوباره گم میشد و باز هم روز از نو؛ روزی از نو!
من از وقتی یادم میاد همیشه چالشهایی به خاطر گم کردن دسته کلید و موبایل داشتم. همیشه یه سری اتفاقات و تصادف دردسرساز برام پیش میاومد. یه عالمه کار و هدف داشتم و همیشه در حال دویدن برای رسیدن به کارهام بودم و همیشه هم کارهام روی زمین بود و با اون همه تلاشی که میکردم؛ در نهایت نتایج خوبی به دست نمیآوردم.
جواب این سوال طبق جلسات تشخیصی که با چند متخصص داشتم برای شخص خودم کاملا مشخص است؛ نه! من دچار اختلال ADHD نیستم. پس چرا وقتی علائم «اختلال کمتوجهی-بیشفعالی» را بررسی میکنم همه آنها در من هست؟ پس چرا وسط کارها، حواسم به کارهای دیگه پرت میشه؟
اینکه واژهها و اصطلاحاتی مثل ADHD و OCD و پنیک اتک مثل نقل و نبات استفاده میشه دلیل بر این نیست که همه یک مشت آدم روانی و پر از اختلال هستیم.
وقتی به علایمی که برای ADHD در بین عموم مطرح میشود نگاه میکنم؛ متوجه میشم که عوارض طبیعی زندگی در قرن ۲۱ را به عنوان علائم ADHD مطرح میکنیم و بعد هم خودمان را دارای اختلال تشخیص میدیم و بعدش هم یه سری حق و حقوق برای خودمون به خاطر این تشخیص قائل میشیم و از عالم و آدم انتظار داریم که شعور داشته باشند و درک کنند که ما ADHD داریم!
ما نمیتونیم روی یک سری چیز حوصله سر بر متمرکز بشیم. باید توی محیط کار یک سری کارهای هیجان انگیز با تنوع بالا به ما بدن. (چشم عباس آقا)
عزیز دلم اینها اسمش ADHD نیست. اینها اعتیاد به دوپامین هستش! من و تو اگه ADHD داشتیم؛ نمیتونستیم رانندگی کنیم. من و تو که ساعتها رانندگی میکنیم و میریم سفر و توی راه صدا رو زیاد میکنیم و دیپهاوس گوش میدیم؛ ADHD نداریم. بهتره بریم یه سرچ در مورد «دیتاکس دوپامین» توی گوگل بکنیم.
من اول چند تا منبع مفید معرفی میکنم که به شکل مفید و جامعی موضوع رو از طریق اونها بررسی کنید. بعد میرم و مدل خودم رو ترسیم میکنم و راهکارهای خودم رو هم مطرح میکنم
۱- مسئله کمبود توجه و تمرکز | بخش اول | دکتر آذرخش مکری (یوتوب | کستباکس)
۲- مسئله کمبود توجه و تمرکز | بخش دوم | دکتر آذرخش مکری (یوتوب | کستباکس)
۳- مسئله کمبود توجه و تمرکز | بخش سوم | دکتر آذرخش مکری (یوتوب | کستباکس)
اپیزود ۱۱ پادکست بیپلاس | خلاصه کتاب تمرکز
۱- دوره صوتی «مدیریت توجه» محمدرضا شعبانعلی در وبسایت متمم
۲- دوره صوتی «هدف گذاری» محمدرضا شعبانعلی در وبسایت متمم
۱- پلی لیست «سلامت و بهرهوری» در کانال یوتوب بزرگراه
۲- پلی لیست «تکنولوژی و بهرهوری» در کانال یوتوب بزرگراه
۳- پلی لیست «تکنیک GTD برای افزایش بهرهوری» در کانال یوتوب بزرگراه
۴- پلی لیست «مبانی استفاده از تقویمهای الکترونیک» در کانال یوتوب بزرگراه
ساده است. من یک سر داشتم و هزار سودا! برای همین هم بود که ضریب خطای بالایی داشتم. چاره کار هم ساده بود. من باید تعداد زیادی از چیزهایی که انرژی صرفشون میکردم رو میریختم دور. اون چیزهای معدودی که باقی مونده بود رو هم باید به شدت بهینه میکردم که با انرژی کمتری هندل بشن.
در ادامه سعی میکنم به صورت تفکیک شده، توضیح بدم
من یک لیست بلند بالا از اهداف و آرزوها داشتم که فکر میکردم رسیدن به همه اونها کاملا معقول و مقدوره. اما خب واقعیت اینه که من منابع لازم زمان، پول و پتانسیل بدنی، فیزیکی و محیطی برای رسیدن به همه این اهداف رو نداشتم. خصوصا که همهاش رو با هم میخواستم!
من نمیتونم هم نوازنده بشم، هم یک دائم السفر ماجراجو، هم زبانم فول باشه. نمیشه هم برنامه نویس شد، هم نویسنده، هم فیلمساز.
سلبریتی شدن و سری توی سرا داشتن معمولا پیشنیازهایی داره که اگر محیط اون شرایط رو به من و شما نداده؛ بهتره کلا در حد یک آرزوی جذاب توی لیست آرزوهای خودمون نگهش داریم و به شکل عملیاتی براش انرژی نسوزونیم.
پول دار شدن یک مفهوم نسبی هستش. تا یه حدی توسعه دسترسی به منابع مالی، مقدوره. از یه حدی بیشتر هم احتمال بالایی برای نمیشه قائل شد.
من نمیتونم هم روزی ۸ ساعت کار کنم، هم تفریح کنم، هم ورزش کنم، هم در امور عام المنفعه نقش پر رنگی داشته باشم، هم با دوستام معاشرت کنم، هم از لحاظ سطح شیک پوشی، جزو شیکپوشهای جذاب محسوب بشم!
چون همه مهاجرت کردند؛ الزاما قرار نیست که برای من هم مقدور باشه. اگه هم مقدور باشه؛ الزاما قرار نیست انتخاب درستی باشه.
بعضی از این چشماندازها و اهداف کلاً برای طبقه اجتماعی کارگر (طبقه اجتماعی کارگر یعنی اون کسایی که اگه کار نکنند و درآمد نداشته باشند؛ ادامه زندگی استاندارد براشون با مشکل مواجه خواهد بود) در دسترس نیست. اصرار به پیگیری هر کدام از اونها برای من، یعنی منابع محدودی که در اختیار دارم رو دارم خرد خرد میریزیم توی چاه. مورچه چیه که کله پاچهاش باشه!
از حدود ۲۵ سالگی بود که دونه دونه با این اهداف و آرزوها خداحافظی کردم. یک دونه یک دونه از توی کوله درآوردمشون و پرتشون کردم بیرون. کوله دونه دونه سبک شد و ذهن و روان من هم یواش یواش تکلیفش با خودش مشخصتر شد.
فکر میکنم تیتر به اندازه کافی گویا هستش :)
اما اگر بخوام یک توضیح مفید بهش اضافه کنم باید بگم که هر چیزی که قدرت کنترل و انتخاب من روی زندگیم رو تحت تاثیر منفی قرار میداد رو باید از زندگی خودم دور میکردم. و خب این کار خیلی خیلی سختی بود.
من یک جایی متوجه شدم که من وقت و انرژیم رو دارم با آدمهایی میگذرونم که از معاشرت باهاشون لذت نمیبرم. تفریحاتی میکنم که باب میلم نیست. سبک زندگی دارم که اصلا دوستش ندارم. تصمیماتی میگیرم که هم جهت با اهدافم نیست و خب معلومه که پر از خطا و خستگی خواهم بود و تمرکز کردن برام سخت خواهد بود.
یکی از خطرناکترین چیزهایی که ازش آسیب میدیدم و متوجهش هم نبودم «در عمل انجام شده قرار گرفتن» بود. یهو چشمم رو باز میکردم و میدیدم وسط داستانی گیر کردم که اصلا نمیخواستم درگیرش بشم. اصلا انتخاب من نبود. چی شد که یهو من تا گردن رفتن توی ماجرایی که اصلا بودجه روحی و روانی براش در نظر نگرفته بودم؟!
که هر چقدر میدویدم انگار که روی تردمیل بودم. دویدن و نرسیدن داشت روی عزت نفس من تاثیر منفی میگذاشت و همین چیزها باعث شده بود که آرامش از ذهن من رخت ببنده و من مونده بودم و یک ذهن پر از تشویش و اضطراب که تمرکز کردن براش سخت بود.
چاره چی بود؟ چارهای که من انتخاب کردم این بود که تصمیم گرفتم روال رو عوض کنم. من فقط به اندازهای درگیر چیزی میشم که بتونم روی اون چیز کنترل داشته باشم و حق انتخاب و کنترلم محفوظ مونده باشه.
اگر متوجه منظورم نشدید، بگذارید مثال بزنم تا موضوع کاملا شفاف بشه. من تعداد زیادی تماس تلفنی دارم. خودم هم دوست دارم که با آدمها معاشرت کنم. اما یک جایی دیدم که تعداد زیادی از تماسها به اسم احوال پرسی هستند اما در عمل دارن سرویس کاری از من میگیرند! فرآیندی که به هیچ عنوان من نمیخواستم درگیرش بشم! اصلا انتخاب من نبود.
اصلا بودجه ذهنی و زمانی براش در نظر نگرفته بودم. از اون طرف هم این سرویسها در دراز مدت توهم پایگاه اجتماعی قوی به من میداد. من داشتم با خوردن بیسکوییت سیر میشدم و یادم رفته بود که ناهار بخورم! این موضوع رو وقتی فهمیدم که یه نگاه به اطرافم انداختم و دیدم که اگه سرما بخورم یا ماشینم وسط خیابون بنزین تموم کنه؛ من هیچ کسی رو ندارم که بتونم ازش کمک بخوام و بیشتر به نتیجه رسیدم که همه اون انرژی که برای سرویس دادن بدون کنتور صرف میکنم، باید متوقف بشه. چجوری؟ خیلی راهها رو امتحان کردم. در نهایت مجبور شدم تماسهای ورودی تلفتم رو فقط در شرایط خاص و رعایت دیسیپلین خاصی جواب بدم تا جلوی وقوع سناریوهای ناخواسته و هدر رفتن منابع ذهن و روحم رو بگیرم.
یکی از همدورههای دوره راهنمایی من حدود یک ساله، به من زنگ میزنه و وقتی با پیام ضبط شده «لطفا پیامک بدهید» روبهرو میشه، توی پیامک فحش میده و میگه که باید جواب تلفنش رو بدم! بعد از یه مدت دوباره سروکلهاش پیدا میشه و قربون صدقه میره و میگه باید جواب تلفنش رو بدم! اما نمیگه با من چکار داره!
خب بشر! من تروما دارم. من مثل اون مارگزیدهای هستم که از ریسمان سیاهو سفید میترسه. جواب دادن به تلفن بارها و بارها باعث شده من وسط ماجرا ناخواسته قرار بگیرم. نوچ! من تا ندونم که چکاری با من داری؛ خودم رو وسط جریانی که معلوم نیست من رو به کدوم سمت و سو میخواد ببره؛ نمیاندازم.
بهم بگو چیکار باهام داری؛ من ببینم اصلا تمایلی دارم توی اون مسیر قرار بگیرم یا نه. حق انتخاب و حق کنترل روی زندگی خودم رو نمیگذارم ازم بگیری. من انرژی و منابع زیادی ندارم که تو هم بیای یه گوشهاش رو ضایع کنی و بری. اگه قصد معاشرت و تفریح هم داری باید اول جزئیاتش معلوم بشه. من باید بتونم با کمترین صرف انرژی تشخیص بدم که جزئیاتش چیه؛ به روی چشم. انتخاب میکنم و خدمتت اطلاع میدم.
نمیشه زیر بارون یک دوچرخه قدیمی رو رکاب بزنی تا برسی به مدرسه و مثل موش آب کشیده بری سر کلاس و تمرکز داشته باشی! تازه این سبک زنندگی مخاطرات زیاد دیگهای رو هم به زندگی ما وارد خواهد کرد که همه اونها ما رو از تمرکز دور میکنه.
هر وقت ببینم که یکی از اطرافیانم بیشتر از توضیع نرمال دچار حادثههای عجیب و چالشهای زیاد میشه، به یاد خودم میافتم و عمیقا معتقدم که شانس بروز حادثه و چالش رو ما خودمون با دستهای خودمون بیشتر میکنیم.
شاید مجبور باشیم؛ دنبال مقصر نیستم. اما معلومه که شما اگه مجبور بشی، از چاقو به چای پیچگوشتی استفاده کنی داری خودت رو به خطر هم میاندازی و احتمال بروز حادثه هم خیلی زیاده.
خب اگه دائما در حال باز آفرینی چنین شرایط پر خطری هستیم. با یک حساب کتاب سر انگشتی، بالاخره بعضی از این خطرات از حالت بالقوه به حالت بالفعل تبدیل خواهند شد! موضوع پیچیدهای نیست.
امکانات، زیرساخت،محیط و رفتار ما باید ما را به سمت آرامش و تمرکز هدایت کنه. نمیشه مدام برای خودمون دردسر درست کنیم یا احتمال بروز دردسر رو زیاد کنیم. بعد هم بشینیم مرثیه سرایی کنیم که وااااای؛ چرا هر چی بلا است سر من نازل میشه.
راه حلش چیه؟ برای خودمون دردسر درست نکنیم؟ من کاری به شما ندارم. من سعی میکنم برای خودم دردسر درست نکنم. من دیگه به هر سفری نمیرم. سعی میکنم کمتر سفر برم اما جوری برنامهریزی کنم که احتمال رسیدن به آرامش و لذت و امنیت توی سفر برام بیشتر باشه.
این مغز برای تمرکز نیاز به زمان و استراحت داره. برای رسیدن به اوج غرقگی (حالت تچان) باید مثل پرستار دورش بگردی و ازش مراقب کنی تا یواش یواش به موضوع نزدیک بشه و به اوج درگیری با موضوع برسه!
حالا که وقت کمه و اعمال زیاد؛ امور روزمره باید با کمترین اتلاف انرژی پیش بره.
هر فرآیندی رو که میشه به جای تصمیم و تفکر با دیسیپلین و پرنسیپل پیش برد، حتما براش یک دستورالعمل میسازم و طبق همون پیش میبرم و اصلا دیگه ذهنم رو درگیر جزئیات نمیکنم.
به طور مثال من همیشه یک کوله پشتی همراه خودم دارم که همه چیز رو توی اون میگذارم و دیگه به این فکر نمیکنم که چه چیزی همراه خودم آوردم و چه چیزی رو نیاوردم. هر چیزی که هست و نیست توی همون کوله است و اگه چیزی رو هم از داخل کوله بیارم بیرون، باید نزدیک خودش بمونه، چون وقت و انرژی و تمرکز لازم برای اینکه بگردم ببینم چی رو کجا گذاشتم رو ندارم.
در مورد خیلی از چیزها چک لیست درست کردم و طبق همون چک لیست پیش میرم. من کاری ندارم که اون چک لیست چطور میتونه بهتر بشه یا بررسی نمیکنم که آیا بهتر نیست به خاطر فیلان دلیل فعلا اون چک لیست رو بیخیال بشم. نه. یک چک لیست تا زمانی که نمره ۱۲ از ۲۰ میگیره به تغییرش فکر نمیکنم و با عمل بهش، مغزم رو برای کارهای مهمتری آزاد میکنم.
من همون آدم هستم. همون آدمی که همیشه کلید و موبایلهام رو گم میکردم. همون آدمی که کلیه مدارک هویتی و مالکیتی زندگیش رو گم کرد و مجبور شد بره همه رو المثنی بگیره! همون آدمی که یه عالمه کار نیمه تموم داشت.
اما با رعایت کردن همین چیزهایی که توی این نوشته گفتم؛ اوضاعم خوبه. میتونید پرفورمنس و نتیجه رو از همکارهای نردیکم جویا بشید :)