ارسلان رعیت
ارسلان رعیت
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

تمایز روانکاوی و رواندرمانی

«فرد بوش» (Fred Busch) از مولفان شناخته شده و برجسته روان‌شناسی ایگو در مقاله‌ای به نام متمایز کردن روانکاوی و رواندرمانی(۲۰۱۰) به موضوع و نگرانی‌هایمهمی می‌پردازد. از نگاه بوش روانکاوی و رواندرمانی اولا متمایزند و دوما کارکرد متفاوتی دارند و در هم آمیخته شدن روانکاوی با رواندرمانی، اولی را تهی از آنچه بر مبنایش ساخته شده خواهد کرد. موضوع روانکاوی در بسیاری از رویکردهای امروزی روانکاوانه سردرگمی هویت است برای اینکه در دنیای سریع امروز بتوانند بیشتر بفروشند. زمانی که در دهه پایانی قرن ۱۹ فروید شروع به معرفی نظریه‌اش کرد تا اوایل قرن بیستم که مفاهیم اصلی روانکاوی کاملا پایه‌ریزی شده بودند انقلابی در نگاه ما به ذهن انسان ایجاد شد. انقلابی که همانطور که پیش‌بینی می‌شد محیط علمی آن دوره را دوقطبی کرد.

مخالفان فراوانی که حاضر نبودند بپذیرند انسان خردمند نه تنها روی ذهنش مسلط نیست بلکه انگیزاننده‌های اصلی او هم خارج از حیطه آگاهی‌اش وجود دارند. با وجود پیشرفت‌ها و تائیدات رو به فزونی شواهد علمی اما انکار مفاهیم آن متوقف نشد. از همین رو، روانکاوی همچنان به عنوان تنها رویکردی در حوزه درمان روانشناختی باقی ماند که موضوع مورد مطالعه را ذهن انسان اعم از آگاه و ناآگاه قرار می‌دهد.

بر اساس نظر بوش این فن درمان نیست که روانکاوی را از سایر رویکردها متمایز کرده، بلکه فنون و روش‌ها بر اساس اهداف و خروجی‌های درمانی بسط یافته‌اند. آنچه در یک روانکاوی نسبتا موفق کسب می‌شود نه صِرف دانستن، بلکه شکلی ویژه‌ از دانستن است، شیوه‌ای خاص برای بدست آوردن دانش. شایدهمین ویژگی است که باعث شده فروید روانکاوی را به طلا در برابر مس رواندرمانی تشبیه کند.

پارامترهای روان‌درمانی آنرا از رسیدن به چنین هدفی ناتوان می‌سازند. در روانکاوی اما همه‌ی فنون و چارچوب‌ها حول این هدف شکل گرفته‌اند: هدف نهایی، رشد ظرفیتی درون سوژه در فرآیند دانستن برای خود-تحلیلی (self-analysis) است. این آن چیزی است فرد بوش مهمترین هدف متمایزکننده روانکاوی می‌داند. بطور کلی، این ظرفیت به بسط ایگو به عنوان عنصر کلیدی خودتحلیلی گره خورده و گرچه رویکردهای مختلف ممکن است آنرا دقیقا بدین صورت تعریف نکنند اما این تعریف میان رویکردهای مهم مثل کلاینی‌های معاصر، مکتب فرانسه، روانشناسی ایگوی معاصر و حتی برخی بیونی‌ها مشترک است. در پژوهش بزرگ فالکن‌استروم و همکاران (۲۰۰۷) همین مولفه‌ی خودتحلیلی در رویکردهای روانکاوانه مزیت آنها در اثربخشی‌شان نسبت به سایر رویکردها در نگه داشتن منافع درمانی بلند‌مدت است.

خودتحلیلی اما یک مهارت نیست که بتوان آنرا آموزش داد، خودتحلیلی محصول جانبی روانکاوی است. محصولی که شاید ظرفیت آن به وسیله‌ی توجه تحلیلی توسعه می‌یابد. چیزی که نه به درک درمانگر بلکه مستقیما به میزانی که آنالیزاند در تحلیل می‌فهمد گره خورده است. خودتحلیلی را می‌توان به زیرمولفه‌هایی تقسیم کرد که سیر دستیابی به آن را هم مشخص می‌کنند:

خودمشاهده‌گری (self-observation)

خودتأملی (انعکاسی) (self-reflection)

خودکاوی (self-inquiry)

در خودمشاهده‌گری فرد می‌تواند افکارش را بصورت وقایع روانی نگاه کند. یعنی در همین‌ نقطه در رابطه‌ی فرد با افکار و احساساتش دگرگونی بزرگی رخ می‌دهد، روانکاوی هم بر مبنای همین توانایی در مشاهده‌ی درون شکل گرفته.

خودتأملی از نگاه فروید (۱۹۰۰) ظرفیتی برای تأمل براساس رشته‌ای از تداعی‌هاست. یعنی فرد در این قدم نه تنها افکارش را بصورت رویداد‌های روانی ببیند بلکه بتواند هر آنچه با آن تداعی می‌شود را هم آن اندازه در ذهنش نگه دارد که بتواند درباره‌ی آنها تأمل کند.

قدم آخر شکل‌گیری ظرفیتی است برایبازی کردن با ایده‌ها که پایه‌ای برای خودابرازی می‌شود.خودکاوی فرآیند خلاق مشترکی است میان تحلیلگر و تحلیل‌شونده شبیه فضای گذار وینی‌کات که البته اسامی متفاوتی همدارد، نظیر: ابژه‌ی تحلیلی (گرین)، ضلع سوم تحلیلی (آگدن) و فضای بالقوه (برام و گابارد).

پس خودتحلیلی ظرفیتی است که در خاتمه‌ی روانکاوی، فرد به آن می‌رسد و در او حس رهایی (از رنج) و تحیر (از آنچه می‌یابد) ایجاد کرده و از همه مهمتر دیگر او را نمی‌ترساند.

فرد بوشروانکاویرواندرمانیخودتحلیلیزیگموند فروید
کاندیدای دکترای تخصصی روانشناسی، روانشناس بالینی، درمانگر تحلیلی. علاقه‌مند به روانکاوی لکانی. بازنشر محتوای اینستاگرام در ویرگول.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید