روانکاوی به این دلیل که دست روی نقطهی حساس بشر یعنی خودشیفتگی جمعیاش میگذارد مقاومتهای شدیدی را حتی در سطح آکادمیک برانگیخته است. برخی با صراحت نسبت به آن عناد میورزند و برخی هم روش تحقیقش را زیر سوال میبرند. اما هر چه علم پیش میرود شواهد بیشتری برای آنچه روانکاوی بیش از ۱۲۰ سال قبل ادعا کرده بود یافت میشود، مثلا ناخودآگاه که توسط برخی محققان افسانه پنداشته میشد اکنون توسط پژوهشهای علوم شناختی و اعصاب واقعیتی مسلم است. مخالفانی که رکن مهم دیگر روانکاوی یعنی نظریه حیات جنسی دوران کودکی (infantile sexuality theory) را رد میکنند، مدعیاند که حافظه قبل از ۲ تا ۳ سالگی شکلنگرفته و کودک از آن دوران چیزی بخاطر نمیآورد چون مسیرهای عصبی حافظه ناقص هستند و هیپوکامپ هنوز کامل نشده لذا امکان ذخیرهسازی اطلاعات در حافظه وجود ندارد!
بر این مبنا یک باور عجیب که تا همین اواخر در دنیا رایج بود ناتوانی کودکان در تجربهی درد است زیرا هنوز آن بخشهایی از مغز که مسئول احساس درد و ذخیرهی آن در حافظه هستند کامل نشدهاند. با این استدلال مثلا کودکان بدون بیهوشی و یا استفاده از بیحسی عمل جراحی میشدند! شاید باورکردنی نباشد که تا حدود سال ۱۹۹۰ میلادی این عقیده کاملا پذیرفته شده بود: کودک درد احساس نمیکند و یا اگر حس کند اطلاعات آن جایی ذخیره نمیشوند که بخواهد آسیبزا باشد! اگر بپذیریم نوزاد حافظه دارد تمام آنچه فروید قبلا توضیح داده واقعی میشود تمام تروماهای کودکی، تمام آن چیزهایی که نوزاد شاهدش بوده و این واقعیتی نیست که برخی حاضر به پذیرشش باشند. مطالعات گسترده محققان از اواسط دهه ۸۰ تاکنون تجربهی درد، تروما و شکلگیری حافظه حتی پیش از تولد را مطابق با آنچه روانکاوی ادعا کرده بود تایید میکنند.
بر اساس مدل مشهوری حافظهی بلند مدت به دو بخش عمده یعنی حافظهی ضمنی (که روندی و خودکار است) (implicit memory) و حافظهی صریح یا اخباری (explicit or declarative memory) که خود شامل حافظهی رویدادی (episodic) و معنایی (semantic) است تقسیم میشود. آنچه اینجا مورد مناقشه است شکلگیری حافظه صریح است زیرا از ابتدا مشخص بود که حافظهی ضمنی از لحظهی تولد در نوزادان فعال است. قبلا اما تصور میشد که حافظه رویدادی حدود ۱۸ ماهگی و با رشد زبان، کمی تثبیت میشود و لذا کودک ترومایی قبل از این سن را اصلا نمیتواند به خاطر آورد اما مطالعات جدیدتر نشان داده کودکان رویدادهای مختلف را تا حتی ۲ ماهگی به خاطر میآورند. در واقع هستهای از حافظهی رویدادی از همان لحظهی تولد همانند حافظهی ضمنی فعال است.
بخشی وجود دارند به نام حافظهی خودزندگینامهای (autobiographical memory) که آخرین قسمتی است که شکلمیگیرد و نه تنها وابسته به شکلگیری حافظهی کلامی است بلکه بر تعامل کلامی با والدین دربارهی رویدادهای پیشین استوار است، یعنی کودک با استفاده از توانایی کلامی در ارتباط با والدین روایت منسجمی از زندگی خودش میسازد. تفاوت این حافظه با حافظهی رویدادی در این است که در حافظهی خودزندگینامهای رویداد باید لزوما به یک زمان و مکان پیوند بخورد و بدین ترتیب معنایی شخصی بیابد. این نوع حافظه حدود سهسالگی کامل میشود و بسیار وابسته به داربستهای شناختی است که والدین برای کودک فراهم میکنند.
در نهایت بخش دیگری از حافظه که از بدو تولد (و حتی پیش از تولد) در حال ذخیرهسازی خاطرات است حافظهی جسمانی (somatic memory) نام دارد. مثلا زمانی که یک حس گنگ و مبهم در بدنمان داریم ولی قادر به توضیحش نیستیم در واقع این نوع حافظه در حال به یادآوردن است. اینها همان نوع خاطراتی را شکل میدهند که اصطلاحا نه قادریم به یاد آوریم و نه آنها را فراموش کنیم.
حال اینها در عمل چه کاربردی دارند؟ در روانکاوی قرار است این انواع حافظه بازنمایی نمادین پیدا کنند یعنی آن بخش از خاطرات که مستقیما قابلیت بازنمایی دارند انسجام پیدا میکنند و به حافظهی خودزندگینامهای منتقل میشوند و آن بخشهایی هم که بدویتر یا پیشکلامی هستند قرار است صرفا توسط امر نمادین محاصره شده و دربرگرفته شوند.