در ادبیات روانکاوی اغلب مرحله آینهای نام لکان را تداعی میکند اما دونالد وینیکات هم در سال ۱۹۶۷ با مقالهی «نقش آینهوار مادر و خانواده در تحول کودک» مفهومبندی خودش را ارائه کرد. اگرچه وینیکات از لکان الهام گرفت اما مفهوم مدنظر او با مفهوم لکانی تفاوتهای مهمی دارد.
برای وینیکات مادر (و در وهلهی بعد سایر اعضای خانواده) همانند آینهای برای نوزاد در چند ماه ابتدایی حیاتش عمل میکند. مادر به نوزاد مینگرد و نوزاد را میبیند و نوزاد هم به صورت مادر نگاه میکند و باید خودش را در چشمان مادر بیابد. مفهوم شیفتگی مادرانه اولیه زمینهساز این رویداد کلیدی در رشد هیجانی کودک است. همچنین میدانیم که محیط از نظر وینیکات باید دربرگیرنده باشد تا نوزاد بصورت سالم رشد کند. اگر محیط دربرگیرنده نباشد و نوزاد مجبور به واکنش نشان دادن به محیط شود آن زمان آسیبی متوجه او خواهد شد.
چنین محیطی سه کارکرد مهم دارد: دربرگیرندگی، لمس و رسیدگی (handling)، ارائه ابژه. یعنی کودک در آغوش مادر است و به او بصورتارضا کنندهای رسیدگی میشود و در نهایت ابژه بدون اینکه تجربهی همهتوانی مشروع او را نقض کند به او ارائه میشود. مادری که خود را وقف کودک کرده و به اندازهی کافی خوب است همهاینها را میتواند به کودک بدهد. اما زمانی که نوزاد به صورت مادرش نگاه کند و به جای خودش، صورت مادرش را ببیند اوضاع بهم میریزد و این مسئله عواقبی برای نوزاد خواهد داشت چون صورت مادر دیگر آینه نیست. اولا خلاقیت نوزاد شروع به زوال میکند و او در محیط به دنبال شیای میگردد که چیزی از خودش را بتواند انعکاس دهد. دوما نوزاد درگیر آن چیزهایی میشود که وقتی بصورت مادر نگاه میکند در آن مییابد. نوزاد شروع به پیشبینی کردن حس و حال مادر میکند، در حالی که هنوز خود حقیقی شکل نگرفته، این آغازی است برای شکلگیری خود کاذب.
در چنین فضایی او به جای اندریافت (apperception)، دست به ادراک (perception) میزند. ادراک وابسته به دریافت نوزاد از حواسش است در حالیکه اندریافت یعنی تفسیر ادراکات براساس تجربیات قبلی، اندریافت بعد شناختی را با حواس تلفیق میکند. پس آنچه رخ میدهد این است، نوزاد به جای اینکه هر تغییر در صورت مادرش را با توجه به تجربیات امن و مثبت قبلی از مادر تعبیر کند، در هر لحظه در حال تحلیل صورت مادرش و پیشبینی واکنشهای مادرش نسبت به خود است. نوزادی که اکنون باید درگیر دنیای درونیاش و یکپارچه کردن خودش باشد متمرکز بر دیگری شده است. نوزاد در چنین شرایطی ممکن است از دنیای بیرونی کنارهگیری کند و اصلا به مادر نگاه نکند مگر برای ادراک به عنوان یک دفاع.
«اگر صورت مادر بیعلاقه و بیتوجه باشد، بنابراین (نوزاد) به این آینه نگاه میشود و نه درون آن.»
وقتی این فرآیند بصورت سالم پیشرفته، نوزاد بهنگام نگاه درون آینه درحال اطمینان یافتن مجدد از این است که تصویر مادر وجود دارد و مادر او را میبیند و در پیوند با اوست. بعدها در خودشیفتگی ثانویه دوران بلوغ وقتی فرد نگاه میکند تا زیبایی را رویت کند و شیفته شود، ما میتوانیم حدس بزنیم ردی از تردید نسبت به عشق و مراقبت مداوم مادر وجود دارد. بطور مثال تفاوت زیادی است بین مردی که شیفتهی زیبایی میشود و مردی که عاشق زنی میگردد و او در نظرش زیباست.
آینهوار بودن صورت مادر به نوزاد این امکان را میدهد که احساس واقعی بودن بکند، این احساس واقعی بودن بسیار فراتر از وجود داشتن صرف است. واقعی بودن یعنی یافتن راهی برای وجود داشتن به عنوان یک خود، داشتن خودی که در سختیها بتوان برای بازیابی به آن پناه ببرد.