ویرگول
ورودثبت نام
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
خواندن ۱۴ دقیقه·۹ ماه پیش

درباره‌ی انتقاد ؛ شیوه‌‌های مواجهه با مشکلات در کار



وقتی می گوییم، من انتقاد دارم، دقیقا از چه حرف می‌زنیم؟ انتقاد درست چیست؟ آیا معیاری داریم که انتقاد را ارزش‌گذاری کند؟

همیشه در میانه‌ی کار کردن، شرایط و بهانه‌هایی وجود دارد که خوشایند ما نباشد. اسمش را بگذاریم مشکلات. مشکلاتی که در انجام پروژه پیش‌ می‌آیند؛ مشکلاتی که در فروش سازمان رخ می‌دهد؛ مشکلاتی که در ارتباط با مدیرمان داریم؛ مشکلاتی که در پیاده‌سازی یک ابزار جدید در سازمان داریم، مشکلات بیمه و مالیات و حقوق و.... . یکی از واکنش‌ها انتقاد کردن است. با انتقاد کردن به وضعیت و شرایط، واکنش نشان می‌دهیم. فرقی نمی‌کند که این انتقاد را درون خودمان بریزیم، به مدیر خودمان بگوییم، به همکار بگویم، نامه شکایت و پیشنهاد بنویسیم، در جلسه مطرح کنیم یا هر شکل دیگری.

«من انتقاد دارم »

سوال این است که آیا واقعا می‌دانیم چه چیزی را در ادامه جمله‌ی فوق ارائه می‌دهیم. آیا می دانیم انتقاد اخلاقی، سازنده و معنادار چیست؟ آیا هر محتوایی بعد از این جمله ارائه شود، به یک اندازه دارای ارزش، اهمیت و اعتبار است؟ آیا هر گزاره‌ای بعد از این جمله ارزشِ شنیده شدن، وقت گذاشتن یا عمل کردن دارد؟

من فکر می‌کنم همه جملاتی که ذیل انتقاد گفته می‌شوند، درست و با ارزش یکسان نیستند. برخی جملات سطحی و بی خاصیت و برخی دیگر می‌توانند مانند چراغِ راه، راهنما و سرنخی برای رشد و یادگیری باشند. مسئولیت این انتخاب با خودمان است که محتوایی را که در ذیل «انتقاد» ارائه می‌دهیم، چقدر ارزشمند باشد.

اگر ما دغدغه‌ی معنادار بودن کار خودمان را داشته باشیم، باید در مواجه با مشکلات خود را مسئول دانسته و به شیوه‌ای «مسئله‌مند» شرایط را نقد کنیم. انتقاد کردن با رویکرد مسئله‌مند یک ضرورت اخلاقی در جهت کارِ معناردارِ ما خواهد بود. فرقی ندارد که من کارشناسی در یک واحد ستادی باشم، یا معاون بخش‌های صف، یا مدیرعامل یا سهامدار. در هر شرایطی که نام آن را مشکل می‌گذاریم و می‌خواهیم انتقاد کنیم، درست و اخلاقی این است که مسئله‌مند و مسئول باشیم.

نقد کردنِ مسئولانه

به نظر من نقد نوعی رمزگشایی است. از یک مثال شروع می کنم.

منتقد یک فیلم را در نظر بگیرید. ما یک فیلم هنری و پیچیده را نگاه می‌کنیم. برای آنکه متوجه لایه‌های آن شویم به نقدهای جدی فیلم مراجعه می‌کنیم. نقد خوب برای فیلم، نقدی است که دلالت‌ها و نماد‌ها و لایه‌های فیلم را برای ما رمزگشایی می‌کند. به ما توضیح می‌دهد که چرا اجزای مختلف فیلم به شکلی که ما دیدیم چیدمان شده و کنار هم قرار گرفته‌اند. دلیل و ضرورتِ وجود هر بخشی از فیلم را به ما نشان می‌دهد.

پس نقدِ فیلم مرجع هر کسی است که بخواهد لایه‌های مختلف فیلم را درست بشناسد. فهمِ عمیق‌تری از فیلم بدست آورد. منتقدِ خوب کسی است که برای رمز‌گشایی از فیلم زحمت و مسئولیتی را برعهده گرفته است. مسئولیت اینکه خالقِ اثر را درست بشناسد و سوابق کاری او را بررسی ‌کند. ادبیات موضوع، قواعد و اصول فیلم‌سازی را مطالعه کرده و به فهم خودش درآورد. در نهایت می‌تواند با ارجاعات دقیق و درست به ادبیات موضوع و تاریخ و گذشته، نماد‌ها، رمز‌ها، و لایه‌های فیلم را واکاوی کند.

نقد مسئولانه، یک گام مهم و کلیدی در جهت شناختن و فهمیدن است. نقد از مسیرهای مختلف می‌تواند رمز و راز و ابهاماتِ موضوعِ ما را شفاف ‌کند.

  • شفاف کردن ابعاد و مرز‌های مشکل یا موضوع
  • مشخص کردن نسبت‌ها و ارتباطات موضوع با سایر عوامل و حوزه‌های مرتبط یا سایر مشکلاتِ ما
  • تجزیه‌ی موضوع و شرایط به اجزا و عوامل برسازنده‌ی آن
  • توضیح دینامیک و جریان‌هایی که در طول زمان رخ داده و در نهایت منجر به شرایط فعلی شده است.

برای این کار باید بتوانیم از بیرون به مشکل نگاه کنیم. باید به ادبیات موضوعِ مرتبط با مشکل اشراف داشته باشیم. بتوانیم از زبانِ مفاهیم و چارچوب‌ها و مدل‌هایی که درون ادبیات موضوع وجود دارد، مشکل را واکاوی و تجزیه تحلیل کنیم. از سوی دیگر باید تاریخ و سابقه‌ی اتفاقات و رویدادها را بدانیم. هیچکدام از مشکلات ما در سازمان، یک شبه و یک لحظه نیست. حتما به سلسله اتفاقات در گذشته‌ی دور و نزدیک سازمان ارتباطی دارد. پس نمی‌توان بدون اطلاعات از سابقه‌ی رویدادها و اتفاقات، تحلیل و نقد مناسب و منسجمی از مشکل ارائه داد.

برای یک نقد مسئولانه ما باید مسئولیت‌های زیر را برعهده بگیریم :

  • مسئولیت فهمِ کامل و جامع مشکل در یک دید کل‌نگر و سیستمی. باید بدانیم که فهمِ مسئله نیاز به تخصص، متدولوژی و روش منسجم دارد. کاری لحظه‌ای و بداهه و شفاهی نیست.
  • مسئولیت مجهز شدن به ادبیات موضوع. باید با این فرض مواجهه را انجام دهیم که مشابه این مشکل را حتما دیگر انسان‌ها در دیگر شرکت‌ها هم تجربه کرده‌اند. تنها کسی نیستیم که با چنین مشکلی مواجه شده است. در نتیجه ما باید به ادبیات موضوع مراجعه کنیم که با کمک مدل‌ها، استاندارد‌ها و... تجربه‌ی دیگر انسان‌ها را مرور کرده و شیوه‌ی واکاوی مشکل را یاد بگیریم.
  • مسئولیت تجزیه تحلیل و درستی و منطقی بودن آن. باید قبول کنیم که تنها خودمان مسئول واکاوی مشکلات خودمان هستیم. قرار نیست فرد دیگری مثلا از واحد توسعه، یا از مدیریت یا دفتر مرکزی یا مشاور بیرونی، مسئولیتی برای واکاوی و شناخت مسئله‌ی ما داشته باشد. (البته اینکه سایر گروه‌ها می‌توانند به ما کمک کنند، کاملا بدیهی و درست است، ولی مسئولیت برگردن خودِ ما است. )
  • مسئولیت کاوش در سوابق گذشته برای درک روند زمانی اتفاقات و جریان‌هایی که منجر به مشکل شده‌اند. باید حواسمان باشد که نمی‌توان تنها همین لحظه‌ را در واکاوی مشکل در نظر گرفت. هر شرایطی که امروز داریم، حتما امتداد رخداد‌ها و تصمیم‌هایی در گذشته است. مرور گذشته با هدف «پیدا کردن و مجازات کردن مقصر » نیست. بلکه قرار است به ما جریان‌های تغییر و دینامیک اتفاقات را نشان دهد.
  • مسئولیت سهیم بودن در مشکل. هر مشکلی که برای ما است، حتما خودِ ما درون آن سهمی داریم. ما وظیفه داریم سهم خودمان را پیدا کرده و توضیح دهیم.

بنابراین ما در زمان نقد کردن، مسئولیت باورها و شابلون‌های ذهنی خودمان را برعهده می‌گیریم. از دریچه‌ی ادبیات موضوع آنها را تنظیم و اصلاح می‌کنیم. علاوه‌براین مسئولیت قضاوت کردن خودمان را برعهده می‌گیریم. سعی می‌کنیم از بیرون و کلان‌تر و جامع‌تر به موضوعات نگاه کنیم و امتداد زمانی آنها را در نظر بگیریم. سعی می‌کنیم با سلیقه‌ و احساسات شخصی با موضوع مواجه نشویم. همچنین در زمان نقد کردن ما می‌توانیم سهمی برای خودمان در بروز مشکل تعریف و مشخص کنیم. یعنی خودمان را بخشی از یک سیستم جامع‌تر می‌بینیم که در بروز مشکل و شرایط سخت، سهمی داشته و دارد. نشانه‌ی یک نقد درست به مشکلاتِ درون سازمان، این است که من می‌توانم سهم خودم در این مشکل، توضیح دهم. چرایی و چگونه‌گی بروز مشکل را می‌توانم توضیح دهم.

با در نظر گرفتن همه این ویژگی‌ها، به نظر من نقد کلامی نیست که به شکل بداهه، شفاهی و در لحظه، خلق شود. برای نقد باید زمانی را صرف بررسی، تحلیل، استدلال و جمع‌بندی کرد. این مسیر بدون نوشتن، بدون مطالعه، بدون شنیدنِ فعال، بدون تفکر عمیق ممکن نیست. نقد یک جمله‌ی کوتاه و بداهه در وسط یک جلسه نمی‌تواند باشد. به همین دلیل است که فکر می‌کنم نقد خوب واقعا کمیاب است.

مسئله‌مندی Problematic

در سطح نقد کردن، ما مسیر لازم برای شناختِ مشکل را طی می کنیم. سطح بعدی یا امتداد مسیر، تعریف یک مسئله برای تغییر است. در این سطح توضیح می‌دهیم که چرا مشکل رخ داده و سهم ما در این شرایط و این مشکل کجا است و با فرض اینکه خودمان می‌خواهیم تغییری برای بهبود شرایط ایجاد کنیم، دقیقا چه کاری را خودمان انجام می‌دهیم.

در این سطح ما از نقد فراتر می‌رویم. اول نقد مسئولانه، شناخت و تحلیل و واکاوی شرایط و مشکل را انجام می‌دهیم. در ادامه ایده و پیشنهادی برای حرکت کردن و تغییر ایجاد کردن ارائه می‌دهیم. یعنی نه تنها رمز‌گشایی مشکل را از دریچه‌ ادبیات موضوع و تخصص و به شکل چند جانبه انجام می‌دهیم؛ بلکه خودمان مسئولیت ایجاد تغییر و حرکت کردن را برعهده گرفته و ایده‌ای برای اصلاح ارائه می‌دهیم. ایده‌ای که خودمان و فعلِ خودمان بخشی از آن است.

در این سطح علاوه بر تمام مسئولیت‌هایی که در سطح نقدِ مسئولانه برعهده گرفته‌ایم، مسئولیتی برای ایجاد تغییر در همین وضعیت قبول می‌کنیم. اهمیتی ندارد که سهم ما در ایجاد تغییر چقدر بزرگ یا کوچک باشد. مهم شروع حرکتی برای اصلاح و تغییر است. نکته‌ی مهمی که بر آن تاکید دارم این است که در محتوای پیشنهاد ما، حتما سهمی برای خودمان وجود دارد. نه اینکه پیشنهاد ما حاوی کارهایی باشد که دیگران باید انجام دهند.

در واقع زمان‌هایی که ما نسبت به شرایط و مشکل، مسئله‌مند باشیم، اول مسیری را طی می‌کنیم که درست مشکل را بشناسیم. سهم خودمان را در بروز مشکل به درستی بفهمیم و توضیح دهیم. در نهایت حرکت و فعالیتی برای خودمان تعریف می‌کنیم که تغییراتی را توسط خودمان انجام دهیم. در این سطح «کادرِ پرابلماتیکی» را برای خودمان تعریف می‌کنیم که حرکت و فعالیت خودمان درون آن است. نسبت خودِ ما با بقیه عوامل درون شرکت و سازمان مشخص است و سهمی برای خودمان داریم. این شکلی حضور ما در سازمان و کاری که انجام می‌دهیم، یا انتقادی که مطرح می‌کنیم، معنادار خواهد بود. هر سطحی پایین‌تر از این، که در ادامه توضیح می‌دهم، دور شدن و تهی شدنِ کار و صحبت ما از معنا است.

ایراد گرفتن Objection

برخی مواقع محتوای کلام ما، نوعی نقص یا ایراد یا فاصله و اختلاف با چیزی است.

  • چرا این گزارش بخش جمع‌بندی ندارد
  • اینکه نشد خرید مواد، خرید باید حتما فلان طور باشد.
  • این عدد در گزارش درست نیست، پس کل گزارش به درد نمی‌خورد.
  • این فرایند به درد نمی‌خورد چون در فلان شرایط خاص، دست ما را می‌بندد
  • داشبورد نباید این رنگی باشد، پس کلا داشبورد را خاموش کنید

انگار درون ذهنِ ما یک شابلون، یا خط‌کش یا معیاری از درستی چیزها وجود دارد، چون ما شرایط را منطبق با آن نمی‌بینیم، به سرعت قضاوت کرده و ایراد می‌گیریم. حکم به غلط بودن می‌دهیم.


«ایده‌آل‌گرایی» یکی از مهم‌ترین انسداد‌های روانی است که معمولا به ایرادگیری منجر می‌شود. مشکل اینجا است که اگر از ما بپرسند «حالت درست چیست؟» معمولا نمی‌توانیم پاسخ شفافی بدهیم. حتی اگر نظری داشته باشیم؛ اگر از ما بپرسند که «چرا این شکل درست است؟» باز هم نمی‌توانیم توضیح جامع و کاملی در مورد آن بدهیم. اگر مخاطب خیلی از ما سوالات عمیق بپرسد، ممکن است کلافه و عصبانی هم بشویم.

معمولا در پاسخ به این پرسش این جملات را می‌گوییم:

  • همه می‌دانند این شکلی باید باشد.
  • فلان استاد و مدرس گفته این مدلی باید باشد.
  • در فلان مقاله گفته بود این شکلی باید باشد.
  • در شرکت فلان این شکلی است.
  • دوستم که در فلان شرکت بود، گفت که این شکلی است.
  • این که واضح است که این مدلی باید باشد.

به ظاهر داریم انتقاد کارشناسی و تخصصی از موضوع یا شرایطی می‌کنیم. ولی اگر دقیق‌تر به خودمان نگاه کنیم، در واقع باورهایی درون ذهنِ خود داریم که مسئولیت آنها را برعهده نگرفته‌ایم. باورها و پیش‌فرض‌هایی که خودمان آنها را شکل نداده‌ایم. در بیشتر مواقع نمی‌توانیم حالت درست را به صورت کامل و جامع توصیف کرده و از آن دفاع کنیم. در بهترین حالت از روی درس‌هایی که شنیده‌ایم یا کتاب‌هایی که خوانده‌ایم، معیاری برای درستی داریم. یعنی مثلا کتابی در مورد مدیریت پروژه خوانده‌ایم؛ چون مثلا فلان فرم درون شرکت وجود ندارد، ایرادگیری کرده و می‌گوییم: نظام مدیریت پروژه غلط است.

مشکل اصلی در مورد ایرادگیری این است که در نهایت ما را به انسداد می‌رساند. مخاطبِ ما در نهایت نخواهد فهمید که کار درست چیست و باید چه اصلاحی انجام شود. ایراد گرفتن در واقع نوعی مانع درست کردن است. نوعی «نه! گفتن». ایده‌ای برای اصلاح کردن و تغییر دادن به ما نمی‌دهد. تنها نفی متعصبانه‌ی شرایط موجود است. از درون محتوای ایراد، نمی‌توانیم بفهمیم که چطور می‌توان مشکل را حل کرد یا شرایط را بهتر کرد. ما مسئولیت باور و فرضیات خودمان را قبول نکرده‌ایم، برای همین نمی‌توانیم توضیح دهیم که چه تغییراتی دقیقا ضروری‌اند.

ایرادگیری کارِ ما را از معنا تهی می‌کند. زیرا حرکت و تغییر و فاعلیت را از ما سلب می‌کند. در زمان ایراد گرفتن ما سهمی برای خودمان در نظر نمی‌گیریم. وضعیت و شرایط را مستقل از خودمان با معیارهایی که از آنِ ما نشده‌ و به فهمِ ما در نیامده‌اند، مقایسه می‌کنیم. عملا خودمان را داریم از شرایط، مشکل و سازمان جدا می‌کنیم. به ظاهر با این کار خودمان را در حاشیه امن قرار داده‌ایم. ولی در واقع خودمان را از کل ماجرا حذف کرده‌ایم. به همین دلیل است که کار خودمان، شغل و نقش تخصصی که بر گردن ما است را از معنا تهی می‌کنیم.

غر زدن Nagging

برخی مواقع آنچه می‌گوییم توصیفی از حال بدِ ما است. یعنی محتوای کلام ما توصیفی از عواطف و هیجانات ما است. عواملی که هیجانات ما را تحریک کرده‌اند را ذکر می‌کنیم. مثل:

  • اون نمی‌خواد کار من را انجام بده
  • اینجا هیچ وقت،‌ هیچ کاری درست انجام نمیشه
  • آدم‌های فلان واحد همشون فلان طور هستند.
  • آخه اینم شد روشِ کار کردن! یه کار درست هم انجام نمیشه
  • چرا فلانی تایید من را نگرفت و گزارش را ارسال کرد. حتما می‌خواسته من را دور بزنه
  • چرا این داشبورد رنگ بدی داره
  • چرا در این شرکت به آدم‌ها توجه نمی‌شه
  • ....

معمولا حتی نمی‌توانیم وضعیت را توصیف کنیم. فقط داریم از حال بد خودمان صحبت می‌کنیم. اگر عمیق‌تر به این جملات‌مان نگاه کنیم، متوجه می‌شویم در اغلب موارد چنین الگویی دارند :

«من حالم بد است و فلان موضوع عامل و مقصر آن است. کسی برای من کاری انجام دهد»


در بیشتر موارد نوعی حس «قربانی بودن» در پشتِ کلام ما است. کلیتِ روایت این‌گونه است:

«من یک قربانی هستم، همه چیز در این جهان به من ظلم می‌کند و من نسبت به همه چیز احساس ضعف و ناتوانی می‌کنم. به عنوان مثال در این شرایط فلان آدم یا فلان اتفاق دوباره به من حس قربانی بودن داده و من حال بدی دارم. حتی نمی‌توانم بگویم چه چیزی یا شرایطی حالِ من را خوب می‌کند. »

آگاهانه یا ناخودآگاه این «قربانی بودن» در لایه‌های مختلف روایتی از شرایط و وضعیت قرار گرفته و محتوای کلام ما را می‌سازد. حالِ بد خودمان را روی شرایط بیرون فرافکنی کرده نتیجه‌ی آن را در لفافه‌ی «انتقاد» می‌گوییم. نوعی تخلیه عواطف از طریق محتوای غر زدن انجام می‌شود. غر معمولا در تنگناها و لحظه‌های سخت، به شکل یک جور انفجار از ما خارج می‌شود. معمولا اگر غر زدن را شروع کنیم، تا زمانی که کاملا تخلیه نشود، نمی‌توانیم متوقف شویم. در طول زمان برون‌ریزی غُر هم تقریبا نمی‌توانیم به چیز دیگری توجه کنیم یا گوش دهیم. اغلبِ اوقات غر را به شکل گفتگوی درونی، انجام داده و روان خود را مستهلک می‌کنیم.

وقتی غر می‌زنیم، مخاطب یا شنونده هم بلاتکلیف است. در بهترین حالت مخاطب می‌تواند هم‌دلی یا ترحم کند. صبور باشد تا موج تخلیه‌ی هیجان ما عبور کرده و آرام بگیریم. ولی هیچ کاری برای درست شدنِ چیزی نمی‌تواند انجام دهد.

اگر قصدِ خودشناسی داشته باشیم، با نگاهِ عمیق‌تر به غر زدن نشانه‌ها و سرنخ‌های نوعی بی‌مسئولیتی درونِ خودمان را پیدا می‌کنیم. در زمانِ غر زدن ما مسئولیت عواطف خود را برعهده نگرفته‌ایم. بهانه و مقصر برای عواطف خودمان در محیط بیرون پیدا می‌کنیم. این بهانه‌ها هر چیزی از هر جنسی می‌تواند باشد. مثل: اشتباه تایپی یک کارشناس در یک گزارش، رنگ یک نمودار در یک اسلاید، کلمه‌ای نامناسب در صحبتِ یک مدیر، لباس یک همکار ، آیین‌نامه‌ی بروکراتیک، حقوق معوق و ناکافی، دیر رسیدن یک محموله از مواد اولیه،‌ گرانی و تورم هزینه‌ها و....

در هر حالت ما مسئولیت احساسات و هیجانات خودمان را برعهده نگرفته‌ایم. اگر مسئولیت‌پذیر باشیم، از این دریچه با محیط خودمان برخورد خواهیم کرد که : «عواطف در حوزه‌ی ذهن و روانِ من ایجاد می‌شوند. پس ریشه در روانِ من دارند. من مقصر، عامل، محرک را ریشه‌ی آن را درونِ خودم باید دنبال کنم. »

غر زدن ما را از کارِ معنادار دور می‌کند. زیرا از سطح یک «سوژه‌ی اندیشنده» ما را به یک «بنده‌ی قربانی» تنزل می‌دهد. قدرت، توان و انگیزه‌ی حرکت و تغییر را از ما سلب کرده و در نهایت ما را در شرایط جبری و ناخوشایند محبوس می‌کند. در نهایت غر زدن‌های زیاد، ما را به سمت روزمره‌گی، منفعل بودن، سرخوردگی، بی‌انگیزگی‌ و سکون می‌برد.

جمع‌بندی

اگر می خواهیم کارِ معناداری داشته باشیم، باید مسئولیت مواجهه‌ی معنادار با شرایط و مشکلات کاری را برعهده بگیریم. برخی مشکلات جزئی از شغل ما هستند؛ مانند مشکلات ترخیص گمرکی برای شغل بازرگانی خارجی، یا مشکلات استقرار یک نظام مدیریتی برای شغل توسعه سازمان. برخی مشکلات هم ناشی از اشتباهات و تصمیم‌گیری‌های نامناسب خودمان در گذشته‌اند. برخی مشکلات هم به ظاهر کاملا مستقل از ما ایجاد شده‌اند.

این که ما براساس نقش و مسئولیت و تخصصی که در سازمان داریم، چطور با مشکلاتِ ریز و درشت مواجه می‌شویم، مسئولیتِ شخصی ما است. به نظر من مواجهه‌ی مسئله‌مند و پرابلماتیکی، شیوه‌ای است که همواره معنایی برای کار ما ایجاد می‌کند. در این مواجهه کادر مسئله را با نگاه اول شخص و فاعلانه تعریف کرده و خودمان درون آن حرکت می‌کنیم.

کارتوسعه فردینقد کردن
۱
۰
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید