«کار عمیق» از آن دسته کتابهایی است که میبایست حتماً دوبار خوانده شوند. دفعهی اول به جهت فهمیدن کلیت مطلب و شالودهی حرف نویسنده و در مرحلهی دوم برای برداشت مفیدترین و کاربردیترین خطوط کتاب. کتابهای پرفروش یا best-seller، معمولاً در موضوع عمیق نمیشوند و رگههایی از عامگرایی و سادهسازی در خود دارند. این کتاب هم جزء همین دسته است. کال نیوپورت، نویسندهی کتاب، در اصل استاد علوم کامپیوتر دانشگاه جورج تاون است و همینطور که خودش میگوید، زمان کاریاش را به طور حرفهای میان computer science و نویسندگی تقسیم کرده است و در وقت آزادش گیتار مینوازد. کتاب «کار عمیق» پرفروشترین و معروفترین کتاب اوست و امتیازات بالایی در عموم مراجع بررسی کتاب کسب کرده است. نیوپورت اصرار دارد که نسبت به تکنولوژی بدبین نیست و دایماً هم در میانهی کتاب با بیانهای مختلفی سعی میکند خودش را ازین اتهام مبرا کند. اما تکنولوژیستیزی او به واضح شکلی افراطی دارد و تعریف او از موفقیت عملاً بر حسب کلیشههای سیستم آکادمیک است. برای کال نیوپورت، تعداد مقالههای چاپ شده در سال یک معیار موفقیت است، جایزهی پولیتزِر نماد هوش و تلاش است و در کل از آن جنس آدمهاییست که خودش را با زرق و برق سیستم دانشگاهی و محیط آکادمیک میسنجد. یعنی همه چیز برای او به شکلی خلاصه میشود در: کنفرانسها، مصاحبهها، امتیازهای سایت آمازون و ...
در بخش نتیجهگیری کتاب مینویسد:
این اولین بار است که اعتراف میکنم که در سالی که به شدت عمیق کار کردم، شاید کمی بیش از حد افراطی بودم: برایم ثابت شد که این کار خستهکننده است و اگر آن را ادامه میدادم، احتمالاً از شدت آن کم میآوردم.
مشکل بعدی کتاب این است که نویسنده بهطور مرتب خودش و زندگی شخصیاش را در بوق و کرنا میکند. این کار به خودی خود مشکلی ندارد. اما او معیاری از بخشهای مختلف عامهی جامعه نیست. او انسانی است با مزیتهای اختصاصی خودش و در خلال این امتیازهای ویژهای که دارد، باقی طبقات اجتماعی را نادیده میگیرد. در زبان انگلیسی صفت privileged بهترین توصیف برای امثال کال نیوپورت است. کتاب پر است از آمار و ارقام شخصی. اینکه چند کتاب نوشته، چند مقاله به چاپ رسانده و چند بچه بزرگ میکند. این بخشها کمی توی ذوق میزنند. مخصوصاً برای خوانندهای که بیشتر به دنبال جان کلام نویسنده است و برایش مهم نیست او دقیقاً چه کسی است. هرچه باشد یک کتاب وظیفهی یک فنپیج یا یک رزومه را نمیتواند انجام دهد. کتاب از حشو و زیادهگویی هم در امان نمانده. البته مثالهای متنوع و خوبی در هر بخش استفاده شده اما باز به هر حال بسیاری از بخشها اضافی هستند.
خلاصهی کلامِ نویسنده این است که:
و باقی مطالب، همگی در حمایت و تکمیل همین عناوین هستند. همچنین مفهوم فضای مجازی برای کال نیوپورت، پرسه زدن و روزمرهنویسی در توییتر و سلفی پست کردن در اینستاگرام است. او حتی در یک خط این احتمال را در نظر نمیگیرد که شاید کسی بتواند و بخواهد از فضای مجازی بگونهای دیگر استفاده کند. او استفاده از فضای مجازی برای کسب و کارهای نوپا به هدف برقراری ارتباط با مشتریان و اهمیت این فضا برای به اشتراک گذاری آثار هنرمندان را نادیده میگیرد. در مورد مثالها، در کنار تنوع زمانی/تاریخی و جذابیت، یک اشکال اساسی وجود دارد. تمام ذهنیت نویسنده از الگوهای موفقیت، مدیران و مردان سفیدپوست هستند و بس. و صد در صد او تاثیر عوامل دیگر را بر موفقیت مثالهایش در نظر نمیگیرد. نژاد، زمان تولد، امتیازات خانوادگی و شانس، همگی مواردی مهم و کلیدی هستند که در موفقیت یا عدم موفقیت هر کدام از مثالهایش دخیل بودهاند.
ترجمهی کتاب از نظر ظاهری قابل قبول است. این کتاب توسط ناهید ملکی ترجمه شده و نشر نوین آن را به چاپ رسانده است. از نظر فنی اما، کتاب گاهی اعصاب خواننده را بهم میریزد. بسیار پیش میآید که جملهبندی نامفهوم بنظر میآید و برای درک درست مطلب مجبور میشویم که به متن انگلیسی مراجعه کنیم و گاه به گاه متن دارای ایرادات اساسی ویراستاری است. از این صحبتها که در گذریم، در خوانش دوم کتاب، سعی کردم بخشهای جالب و مهم از نظر خودم را در برگههای کوچک، یادداشت کنم و حدودا 9 صفحهی یادداشت کارآمد برایم باقی ماند. اساس کتاب و فرضیهای که فصلها بر پایهی آن بنا شدهاند، «فرضیهی کار عمیق» است.
در تعریف خود نویسنده آمده :
توانایی انجام کارهای عمیق بطور فزایندهای در حال کمیاب شدن، و دقیقاً بطور همزمان، بطور فزایندهای در حال ارزشمند شدن است. در نتیجه، افراد کمی که این مهارت را پرورش میدهند و سپس آن را محور کار خود قرار میدهند، پیشرفت خواهند کرد.
و همچنین در تعریف کار عمیق مینویسند:
فعالیتهای حرفهای انجام شده در حالت تمرکز کامل و بدون حواس پرتی که تواناییهای شناختی شما را به حد اعلای خود برساند. این تلاشها ارزش آفرین هستند، مهارت شما را بهبود میبخشند و تکرار آنها دشوار است.
یکی دیگر از مطالب کاربردی و صحیح این کتاب در مورد متمایز شدن در اقتصاد جهانی، این بخش است:
برای ارزشمند ماندن در اقتصادمان، باید بر هنر یادگیری مطالب پیچیده با سرعت بالا تسلط داشته باشید. این امر مهم، نیاز به کار عمیق دارد.
بخش اول کتاب سعی دارد به خواننده اثبات کند که چرا اساساً کار عمیق چیز به در بخور و خوبی است و چرا ما باید آن را بپذیریم. در بخش دوم کال نیوپورت با مثالها و راهکارهای عملی سعی میکند فرمولی شسته و رفته برای اجرای کار عمیق به خواننده ارائه کند.
در کنار مزیتهای کار عمیق، نویسنده به مشکلاتی هم اشاره میکند که در نبود کار عمیق به وجود میآیند. او یک تلنگر مهم در مورد پریدن از کاری به کاری (multi-tasking) به خواننده میزند:
وقتی از وظیفه الف به سراغ انجام وظیفهی ب میروید، توجهتان بلافاصله از شما پیروی نمیکند. پسماندی از توجهتان، در فکر کار اصلی باقی میماند. بهخصوص اگر قبل از این تغییر، کارتان در وظیفهی الف بدون محدودیت و با شدت توجه کمتری باشد، این پسماند بیشتر خواهد بود، اما حتی اگر قبل از ترک وظیفه الف آن را تمام کنید، باز هم برای مدتی توجهتان بین این دو کار تقسیم میشود.
و به یک آسیب بالقوه مخصوصاً در سیستمهای اداری کشورها اشاره میکند:
مشغلهی زیاد، نشانهی بهرهوری:
در صورت نبود شاخصهای روشنی که به معنای داشتن بهرهوری و ارزشمندی در کارهای دانشورزان است، بسیاری از آنها به سوی یک شاخص صنعتی برای بهرهوری بازگشتهاند: انجام دادن کارهای زیاد به نحوی که قابل رویت باشد.
و در مورد ارادهی انسان نکتهای را بیان میکند که اغلب از توجه بسیاری از ما دور میماند:
شما نیروی اراده محدودی دارید و زمانی که از آن استفاده کنید، تحلیل میرود. به عبارت دیگر، ارادهی شما تجلی شخصیتتان نیست که بتوانید بدون محدودیت آن را گسترش دهید. بلکه مانند عضلهای است که خسته میشود.
کال نیوپورت روشهای خاصی هم در جهت عملی کردن کار عمیق پیشنهاد میکند:
روش رهبانیت در زمانبندی کار عمیق:
این روش قصد دارد که تلاشهای عمیق را با حذف یا به حداقل رساندن اساسی تعمدات کم عمق، به حداکثر برساند. عملکنندگان به روش رهبانیت، تمایل دارند که هدف حرفهای واضح و ارزشمندی برای دنبال کردن در اختیار داشته باشند و عمده موفقیت حرفهای آنها در این است که این کار را به صورت استثنایی، خوب انجام دهند.
روش دو مودی، در زمانبندی کار عمیق:
این روش از شما میخواهد که زمانتان را تقسیم کنید، برخی از دورههای آن را که به طور واضح مشخص شدهاند، به جستوجوهای عمیق اختصاص دهید و بقیه را برای سایر کارها باز بگذارید.
این تقسیمبندی بین زمانهای عمیق و باز، میتواند در مقیاسهای متفاوت اتفاق بیفتد.
مثال: در مقیاس یک هفتهای، ممکن است چهار روز را به عمق و بقیه را به زمان باز اختصاص دهید.
روش ریتمیک در زمانبندی کار عمیق:
این روش ادعا میکند که سادهترین راه برای شروع با ثبات جلسات کار عمیق، این است که آنها را به عادات منظم و ساده تبدیل کنید. به عبارت دیگر، هدف این استراتژی، تولید ریتمی برای این کار است که وقتی قصد دارید عمیق شوید، نیازی به صرف انرژی برای تصمیمگیری نداشته باشید.
روش روزنامهنگاری: این رویکرد، در هر زمانی که بتوانید، کار عمیق را با زمانبندیتان تطبیق میدهد.
و در نهایت او راهکارهای جانبی مختلفی هم برای کمک به بهتر عملی کردن فرضیهی کار عمیق پیشنهاد میکند:
ایدهی حرکت بزرگ:
با استفاده از یک تغییر بنیادین در محیط عادیتان که ممکن است با سرمایهگذاری قابل توجهای در تلاش و پول همراه باشد و با هدف حمایت از یک کار عمیق، اهمیت درک وظیفه را افزایش میدهید. این افزایش در اهمیت، غریزهی ذهن شما را برای به تعویق انداختن، کاهش میدهد و تزریق انگیزه و انرژی صورت میگیرد.
در مورد قدم زدن در طبیعت بسیاری از فیلسوفان و نویسندگان نوشتهاند، کال نیوپورت هم مینویسد:
هنگامی که در طبیعت قدم میزنید، از اجبار به هدایت توجهتان رها میشوید، زیرا دغدغههای کمی برای مسیریابی (مانند عبور از خیابانهای شلوغ) دارید و محرکهای جالب زیادی را تجربه میکنید که ذهنتان را به قدر کفایت مشغول نگه میدارند و مانع نیاز به پرداختن فعالانه به توجهتان میشود. این حالت اجازه میدهد که توجه هدایت شدهتان، منابع زمانی لازم را برای احیا شدن در اختیار داشته باشد.
در بحث استفاده یا عدم استفاده از شبکههای اجتماعی، او به دو رویکرد متفاوت اشاره میکند و در تلاش است تا اثبات کند که رویکرد دوم، منطقیتر و کارآمدتر است:
اول - روش هرگونه مزیت در انتخاب شبکه اجتماعی:
اگر بتوانید هر گونه مزیت احتمالی استفاده از ابزارهای شبکه یا هرچیزی که ممکن است در صورت عدم استفاده از آنها از دست بدهید را شناسایی کنید، استفاده از آنها را توجیه خواهید کرد.
دوم - رویکرد صنعتگر نسبت به انتخاب ابزار:
این رویکرد مخالف رویکرد «هرگونه مزیت» است. در حالی که طرز فکر هرگونه مزیت، هر نوع اثر بالقوهی مثبت را بعنوان توجیهای برای استفاده از یک ابزار تعیین میکند، صنعتگران مختلف نیاز دارند که این موارد مثبت روی عوامل اصلی که برای آنها اهمیت دارند، تاثیر بگذارند و از موارد منفی هم بیشتر باشند.
کتاب، زاویهی دید جالبی هم راجعبه کارکرد شبکههای اجتماعی دارد:
گمان میکنم بخشی از آنچه موجب پذیرش سریع رسانههای اجتماعی میشود، توانایی آنها برای نادیده گرفتن ارتباط بین کار سختِ تولید ارزش واقعی، و پاداش مثبتِ داشتن افرادی است که به شما توجه کنند. این رسانهها این ارتباط همیشگی که از نوع سرمایهداری است را با گزینهی کمعمق سوسیالیستی جایگزین کردهاند: من صفحه شما و پستهایتان را خواهم خواند، در صورتی که شما هم به صفحهی من سربزنید. به عنوان مثال، اگر وبلاگ یا مجله یا برنامهی تلویزیونی، محتوایی داشته باشند که به طور معمول صفحات فیسبوک یا توییتر پر از آن است، بطور متوسط مخاطبی را جذب نخواهد کرد. اما همان محتوا زمانی که در این سرویسهای اجتماعی بازنشر میشود، توجههات را در قالب لایکها و نظرات جلب میکند.
توافق ضمنی که به این رفتار انگیزه میدهد، این است که در قبال توجهای که از دوستان و دنبالکنندگان، دریافت میکنید (در بیشتر مواقع بدون شایستگی)، شما هم با سخاوتمندی این توجه را به آنها برمیگردانید (بطور مشابه بدون شایستگی). شما مرا لایک میکنید و من هم شما را لایک خواهم کرد. این توافق، تصویری از اهمیت داشتن را بدون نیاز به تلاش زیاد، برای همه ترسیم میکند.
در کل، کتاب ارزش خوانده شدن را دارد و میتواند سرآغاز تغییر نگرش هر کس به موضوع تمرکز و توجه بشود و در کنار این خواندنیها مطالب ناکارا هم در کتاب کم یافت نمیشوند و بد نیست که هر کس شخصاً وقت بگذارد و به آنها فکر کند.
لینکهای مفید: