یه بار معلم تاریخمون، آقای اکبری دو کلمه لبخند و گریه رو روی تخته نوشت و ازمون خواست این دوتا کلمه رو باهم مقایسه کنیم. اصلا ربطی به درس تاریخ نداشت که بخواد درباره این چیزها حرف بزنه اما خب تنها چیزی هم که از اون کلاس برای من موند همین خاطره است.
میگفت «لبخند» نوشتارش یه طوریه که انگار داره میخنده و «گریه» انقدر زار و آویزونه که حالِت از تماشاش بد میشه، میگفت کلمات حتی ظاهرشون هم حس و حالِ معنیشونو منتقل میکنن...
اینا که فقط کلمهاند، مگه میشه صورت ما که پر از قوس و منحنیهای مختلفه حرف نزنه و صدای سکوت ما نباشه؟
این ویدیو رو با امیرعلی و بچههای صباایده برای آپارات ساختیم تا به خودمون یادآوری کنیم برج زهرمار بودن کار سختی نیست، قهرمان اونه که برای حال بقیه احترام قائل بشه و اگه حالمونو خوب نمیکنه لااقل نر...ه توش.