ساعت ۹ صبحِ روز شنبه ۸ دی ماهِ ۹۷ با صدای بلند زنگ ساعت از خواب پریدم، مثل کابوس بود.
سه سال تمام هرموقع که دلم میخواست از خواب بلند میشدم و به کارای روزمرهام میرسیدم، ولی خب از همین تاریخ خیلی چیزا عوض شد. مجبور بودم هر روز از ۹ صبح بیدار بشم تا سر ساعت اونجا باشم. البته ناگفته نماند که تنها چهار ماه اول راس ساعت ده خودمو میرسوندم به دفتر.
روز اول گذشت، روز دوم، سوم، چهارم.... یک هفته گذشت و من اصلا عادت نداشتم هر روز یک زمان مشخص به یک مکان مشخص برم.
هنوز دو هفته نگذشته بود که تو راه برگشت به خونه مدام به خودم میگفتم یعنی ممکنه ۶ ماه دووم بیاری از این وضعیت جدیدی که توی زندگیت ایجاد شده؟
ولی الان آرتیونیتی زودتر از من از خواب پا میشه. حتی میشه گفت از وقتی به جریان افتاده همیشه بیداره و جزئی از زندگیم شده.
آرتیونیتیای که درتلاش برای اشاعهی یک رفتاره،
رفتاری که میتونه باعث آگاهی و پیشبرد فرهنگی بشه که باید براساس اون پیش رفت تا بشه تلخیهای این روزهارو فراموش کنیم.
رفتاری که اسمش هنره.
من خانم جیم، دوست دارم در این مسیر باهاتون راجع به دغدغههای کسی که از مسیر شخصی خودش دور مونده، ولی در کنار یک تیم ۷ نفره در تلاش برای یک هدف بزرگتره، صحبت کنم.