رفته بودم دفتر آرتیونیتی تا بعد از یکسال آقای «میم» رو ملاقات کنم و بابت یک پروژهی تدوین فیلم که ارتباطی به خود آرتیونیتی نداشت باهاش گپ بزنم. جز آقای «میم» همه غریبه بودن اما اصلا احساس غریبگی نکردم. برای تدوین اون فیلم در یکی از اتاقهای آرتیونیتی با آقای «میم» همراه شدم. ۴ ماه اونجا بودم تا اینکه پروژه تموم شد و حالا باید از کسانی که واقعا دوستان صمیمیام شده بودند خداحافظی میکردم. چاره چی بود؟رفتم اما فکر نمیکردم که به این زودی دوباره بتونم برگردم. شرایطی پیش اومد تا من باهاشون کار کنم، پس من برگشتم به آرتیونیتی؛ برای کار، برای رفاقت و برای ادامهی زندگی.
من آقای «کاف» هستم و از تجربههام با دوستانم در آرتیونیتی برای شما بیشتر خواهم گفت.