آریا سلگی
آریا سلگی
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

«مَلِکُ‌المَظلومین: تَأَمُّلی در اَحوالاتِ وَطَنِ دربَند»

إیران، سَرزمینِ خِیلِ أحرار و مَظلومان، همچون دِژِ عَظیمی‌ست که دیوارهایش از هزاران آوارِ سنگینِ تاریخ بنیان گرفته است؛ و در میانِ این دِژِ سَترگ، زنجیری از قهر و نیرنگ به دست و پایِ رَعیتِ خسته و غمزده پیچیده. او، این مَلِکِ دیرینه‌سال، در بَطنِ خویش فریادهایِ خشمگینِ فَقر و استبداد را نهُفته دارد؛ آتشی زیرِ خاکستر که هر لَحظه منتظرِ فَوَران است.
إیران، همچون قافله‌ای‌ست که در بیابان‌هایِ خشک و بی‌آبِ عالَمِ سوم، پیوسته گُمگشته و به راهی نامعلوم کشیده شده است؛ کاروانی که بارِ تاریخ بر دوش‌هایش سنگینی می‌کند و هر قدمش، نِشانی از زخمی عَمیق است. این مِلت، مردمانش همچون أَجسادِ زنده‌اند که در زیرِ بارِ گِرانِ جَهل و فَقر، خَمیده‌اند؛ هرچند که هنوز نَفَس‌های‌شان در سینه حَبس است و گویی انتظارِ مُعجزه‌ای از فردا دارند.
إیران، همچون دریایِ طوفانی‌ست که موج‌هایش در هم می‌پیچند، اما هرچه دست و پا می‌زند، ساحِلی نمی‌بیند. دریاهایِ تاریک و توفانی که جان‌های معصوم و پاک را به کامِ مَوت می‌کشانند، گویی که قهرِ طبیعت و ظلمتِ تاریخ، هم‌دست شده‌اند تا این مِلَّت را به زانو درآورند. اما إیران، آن دیارِ زخمی و بیمار، همچنان در زیرِ این فشارها تَنَفُّس می‌کند؛ نه از روی قُدرت، که از روی تحمّلی که در خونش ریشه دوانیده است.
مردمانِ این خاک، همچون نَباتی‌اند که در بیابانِ خشک و سوزانِ قُدرت‌هایِ استبدادی پَروَرش یافته‌اند؛ به‌ظاهر زنده، اما از درون تَهی و پِژمُرده. طوفان‌های تاریخ، بارها و بارها آنان را به زمین زده، اما ریشه‌های‌شان همچنان در دلِ این خاک مانده است، چراکه از زنجیرهایِ ظلم و فقر نمی‌توان به سادگی گریخت. قَصْرهایِ استبداد، بر دوشِ آنان برپا شده‌اند و بارِ سنگینِ تاریخِ ظلم و ستم را بر دوش‌های ناتوانِ خود حمل می‌کنند.
إیران، این سَرزمینِ موعود و مَعود، همچون لَوحِ مَحفوظی است که هر صفحه‌اش، از خون و اشک و آتش نوشته شده است. در دلِ این ملت، شعله‌هایِ سَرکش و نهفته‌ای است که گاه‌گاه در برابرِ جَبّاران می‌سوزد و افروخته می‌شود. إیران، همچون طفلِ یتیمی‌ست که در کوچه‌هایِ تاریک و سَرمادیده‌ی تاریخ، به دنبالِ دستی نَوازش‌گر می‌گردد؛ اما هر بار، خَنجری به قلبش فرو می‌شود و او، در آغوشِ جَبر، به زمین می‌افتد.
اما چه غَم! که این ملت، در سایه‌سارِ درختِ ظلم و نابرابری، چون سایه‌روشن‌هایِ شب و روز، هر روز با اُمیدی نوین برخاسته و باز به زیرِ تازیانه‌هایِ تقدیر سَر خَم کرده است. او، این إیرانِ مَظلوم، گویی شاهینِ شِکسته‌بالی‌ست که همچنان در آسمانِ ظلمت‌بارِ خاورمیانه به پرواز درمی‌آید؛ هرچند پرهایش سوخته و بال‌هایش فرسوده‌اند، اما دلش هنوز به آزادی و رهایی دوخته است.
و این است حکایتِ إیران؛ سَرزمینی که در میانِ ظلمت، همچون شمعی می‌سوزد و نورش را در دلِ تاریکی‌هایِ جهانِ سوم حفظ می‌کند.

تاریخملتایران
کانال تلگرامی من : https://t.me/PhilosophyHistoryPolitics
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید