
ساتیا نادلا بعد از بیل گیتس و استیو بالمر به عنوان سومین مدیرعامل مایکروسافت انتخاب شد. او در شرایطی مدیرعامل شد که مایکروسافت حال و روز خوبی نداشت و از رقبایش در بازار جامانده بود. نادلا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرد تا توانست دوباره این شرکت را به مسیر خودش برگرداند.
علیرغم تلاشهای نادلا، بر اساس نظرسنجی که درسال 2022 دربارهی تحسین شدهترین شرکتهای جهان توسط فورچون انجام شد نادلا برای ششمین سال متوالی به عنوان «دست کم گرفته شدهترین» مدیرعامل انتخاب شد. نادلا از سال 2017 در راس این لیست قرار دارد.
در این مقاله با کمک مطالب کتاب «از نو» سعی کردیم به طور خلاصه به گوشهای از دستاوردهای ساتیا نادلا اشاره کنیم. کتاب «از نو» مروری است بر زندگینامۀ شخصی و حرفهای ساتیا نادلا به قلم خودش که توسط انتشارات آریاناقلم ترجمه و منتشر شده است.

معمولا مطالعۀ زندگینامۀ افراد موفق ما را با یک مسیر و الگوی فکری آشنا میکند که در سراسر زندگی آنها جریان داشته است. به همین دلیل در ادامه ابتدا بخشهایی از کودکی تا جوانی ساتیا نادلا را که تاثیر مهمی در شکلگیری شخصیت او، آنچه امروز هست، جایگاهی که امروز دارد و عنوانی که با آن شناخته میشود گذاشته است را به طور خلاصه مرور میکنیم.
ساتیا نادلا در 19 آگوست سال 1967 در حیدرآباد هند متولد شد.
مادرش محقق زبان سانسکریت و پدرش کارمند دولت با آموختههای مارکسیستی بود. ساتیا نادلا در مورد پدر و مادرش اینطور میگوید:«در حالیکه چیزهای بسیار زیادی از پدرم آموختم، از جمله کنجکاویهای متفکرانه و عشق به تاریخ، اما من همواره پسر مادرم بودم. او خیلی توجه میکرد که من انسان شاد و با اعتماد به نفسی باشم، در لحظه زندگی کنم و تاسف گذشته را نخورم… مادرم نیرویی ثابتقدم و ثباتبخش در زندگیام بود و پدرم فردی پرجذبه بود»

به دلیل اشتغال پدرش در خدمات اداری هند که همزمان بود با دوران کودکی نادلا، مدام از محلی به محل دیگر نقل مکان میکردند که فرصت خوبی برای پرسه زدن او در مناطق مختلف هند بود.
نادلا در شش سالگی خواهر پنجماههاش را از دست داد و این موضوع تاثیر عمیقی بر او و خانوادهاش گذاشت. مادر نادلا بعد از این حادثه پیشهی معلمی را رها کرد.
رؤیای ساتیا نادلا در آن سن و سال، ورزش کریکت بود. اما پدرش که برای او جاهطلبی فکری میخواست عکس کارل مارکس را به دیوار اتاق او میچسباند و مادرش که برایش زندگی شادی میخواست عکس الهه هندی فراوانی و خشنودی را به دیوار اتاق نادلا میزد؛ درحالیکه خود او میخواست که عکسی از اسطورهی هندی بازی کریکت روی دیوار اتاقش باشد.

نادلا مدارس مختلفی را در نقلمکانهای دائمیشان تجربه کرد که هر کدام تاثیر خود را بر او گذاشتند. نادلا میگوید:«این جابهجاییها کمکم کردند تا با شرایط جدید سریعا تطبیق پیدا کنم.»
در پانزده سالگی، نقل مکانهای خانوادهی نادلا به پایان رسید و او وارد مدرسهی دولتی حیدرآباد شد که از سراسر هند دانشآموز میگرفت. کل مدرسه چند فرهنگی بود: مسلمانها، هندوها، مسیحیان و سیکها؛ همه با هم زندگی و تحصیل میکردند. در این مدرسه هم فرزندان خواص جامعه حضور داشتند و هم بچههای قبیلهها که با بورس تحصیلی آمده بودند. پسر وزیر در کنار فرزند بازیگرد بالیوود پشت یک نیمکت مینشستند. در خوابگاه بچههایی از هر قشر اقتصادی هند حضور داشتند.

رویای نادلا تا کلاس دوازدهم رفتن به کالجی کوچک، بازی در تیم کریکت حیدرآباد و در نهایت کار در یک بانک بود. در حقیقت هرگز حتی به ذهنش هم خطور نکرده بود که بخواهد مهندس شود و به کشوری غربی برود. هر چند مادرش از این برنامه حمایت میکرد اما پدرش به او میگفت:«ببین، تو باید از حیدرآباد بزنی بیرون. وگرنه خودت را تباه میکنی.»
وقتی پانزده ساله بود پدرش یک رایانهی زداکس اسپکتروم(ZX Spectrum) برایش خرید. این کامپیوتر الهامبخش او در تفکر دربارهی نرمافزارها، مهندسی و حتی ایدهی فراگیرکردن فناوریهای رایانهای شخصی بود.
هر چند نادلا در آزمون ورودی مؤسسات فناوری هند رد شد و به این شکل پدرش را حیرتزده کرد اما توانست در دو رشتهی مهندسی موسسهی فناوری بیرلا و مهندسی برق موسسهی فناوری مانیپال قبول شود. نادلا رشته برق را انتخاب کرد تصمیمی که او را در راهی قرار داد که نهایتا به سیلیکون ولی و مایکروسافت منتهی شد.
پس از فارغالتحصیلی در مهندسی برق، ویزای دانشجوییاش را گرفت. سپس از بین دو گزینهی ماندن در هند و گرفتن مدرک کارشناسی ارشد مهندسی صنایع یا رفتن به دانشگاه ویسکانسین در میلواکی برای گرفتن مدرک کارشناسی ارشد برق گزینهی دوم را انتخاب کرد. بنابراین در سال 1988 و در بیستویک سالگی از دهلی نو به به سمت شیکاگو پرواز کرد و زندگیاش در آمریکا آغاز شد.
پایاننامهی کارشناسی ارشد او دربارهی این بود که چطور میتوان مسئلهای را حل کرد که دارای جوابهای نامتناهی است که همگی سریع و خوباند اما همیشه مطلوب نیستند.
در سال 1990، میلواکی را به مقصد سیلیکونولی ترک کرد تا نخستین شغلش را در «سان مایکروسیستمز»(Sun Microsystems) آغاز کند. سان مایکروسیستمز سرآمد ایستگاههای کاری (workstations) بود و بازاری بود که مایکروسافت به دقت آن را زیر نظر داشت. همچنین متشکل از مجموعهی شگفتانگیزی از افراد با استعداد بود.

در سال 1992، نادلا باز سر دوراهی قرار گرفت. تحصیل در رشتهی مدیریت ارشد کسبوکار یا قبول پیشنهاد کار در مایکروسافت. او تصمیم گرفت هر دو را انجام بدهد. بنابراین در بیست و پنج سالگی در مایکروسافت استخدام شد تا مبلغ ویندوز ان تی باشد و همزمان به طور نیمه وقت به تحصیل در دانشگاه مشغول شد.
زندگینامۀ شخصی ساتیا نادلا به اندازۀ زندگینامۀ حرفهای او پرفراز و نشیب است و به همان اندازه در طرز فکر و تصمیماتی که بعدها در مسیر شغلیاش گرفت تاثیر گذاشته است.
در سال 1992 هرچند ذهن ساتیا نادلا به طور کامل در آمریکا مشغول کار بود اما دلش بسیار دورتر و در هند بود. به همین دلیل درست پیش از پیوستن نادلا به مایکروسافت او به هند سفر کرد تا با آنو ازدواج کند. نادلا و آنو در دوران کودکی همبازی هم بودند و به یک مدرسه و دانشگاه میرفتند. آنو دانشجوی معماری در دانشگاه مانیپال بود. نادلا میگوید:«خانوادههایمان یک شب شام دور هم جمع شدند و آن شب، بیش از هر زمانی، متقاعد شدم که آنو همانی بود که من میخواستم. ما ارزشهای مشابه و چشماندازی مشابه به جهان داشتیم و برای آیندهی مشابهی رؤیا میبافتیم.» به این ترتیب نادلا و آنو در دسامبر سال 1992 با هم ازدواج کردند.

در سال 1996 آنو و نادلا برای تولد اولین فرزندشان آماده میشدند که یک اتفاق ناگهانی در هفتهی سی و ششم بارداری باعث شد آنها فورا به اورژانس مراجعه کنند. زین، پسر نادلا و آنو همان شب به دنیا آمد و به بیمارستان کودکان منتقل شد تا در بخش مراقبتهای ویژهی نوزادان بستری شود. کمکم آنو و نادلا متوجه شدند که پسرشان به دلیل فلج مغزی شدید به آنها وابسته خواهد بود و به صندلی چرخدار نیاز خواهد داشت. هر چند آنو و نادلا علاوهبر زین، دارای دو دختر هم هستند اما بیماری زین تاْثیر زیادی بر نادلا گذاشت.
ساتیا نادلا میگوید: «تجربهی حاصل از زندگی کمکم کرده تا در قبال مجموعهی رو به رشدی از مردم، احساس همدلی فزایندهای در خود ایجاد کنم. من با افراد معلول همدلی دارم. با افرادی که در تقلا برای تاٌمین مخارج زندگیاند همدلی دارم. با صاحبان کسبوکارهای کوچک که برای موفقیت تلاش میکنند همدلی دارم. با هر فردی که به خاطر رنگ پوستش، اعتقاداتش یا علایقش، مورد خشونت و نفرت قرار گرفته همدلی دارم. واقعاٌ مشتاق آنم که همدلی را در قلب هر هدفی که تعقیب میکنم قرار دهم_از محصولاتی که روانهی بازار میکنیم، تا بازارهای جدیدی که واردشان میشویم، تا کارکنان و شرکایی که با آنها کار میکنیم.»

زین برای ادامهی زندگی به مراقبتهای پزشکی ویژهای نیاز داشت و این موضوع باعث مراجعهی متعدد آنها به بیمارستان کودکان میشد. طی یکی از همین مراجعات به بخش مراقبتهای ویژه، نادلا هنگامی که به اطراف اتاق زین نگاه میکرد اتاقی که پر از صدا و بوق آرام فناوری پزشکی بود متوجه شد که چگونه بسیاری از دستگاهها بر روی ویندوز اجرا میشوند. نادلا متوجه شد که چطور تیم مایکروسافت کسبوکارها را ارتقا دادهاند به طوری که برای یک پسر جوان معلول امکان بهتر زندگی کردن را فراهم کرده است.
نادلا میگوید:«وضعیت پسرم مستلزم این است که روزانه از همان اشتیاقی بهره ببرم که از والدینم برای ایدهها و همدلی آموختهام. و این کار را هم در خانه و هم در محل کارم انجام میدهم… پدری همدل بودن و پرورش میل درونی به کشف آنچه در عمق و روح افراد است مرا رهبر بهتری میکند. اما این غیر ممکن است که رهبر همدل در تمام روز در دفترش پشت رایانه نشسته باشد. رهبر همدل باید وارد جهان بیرون شود، مردم را در محل زندگیشان ملاقات کند و ببیند چگونه فناوریای که ایجاد میکند فعالیتهای روزانهی آنها را تحتتاثیر قرار میدهد.» متاٌسفانه در سال 2022 زین درنهایت بعد از مبارزهی طولانی با بیماری فلج مغزی در سن 26سالگی درگذشت.
آنطور که نادلا میگوید او دیوانهی کریکت است و مهم نیست که کجاست چون همیشه این بازی در پس ذهن او جا دارد. او دربارهی این ورزش میگوید:«در آنجا در آن زمینها، چیزهای زیادی دربارهی خودم آموختم_ پیروزی و شکست در جایگاه توپانداز، توپزن و بازیکن وسط زمین.»

یکی از کتابهای موردعلاقهی نادلا، روح ماشین جدید(The Soul Of a New Machine) اثر «تریسی کیدر» است. این کتاب دربارۀ شرکت فناوری به نام دیتا جنرال در دههی 1970 است. نادلا دربارۀ این کتاب میگوید:«کیدر در کتاب به ما یاد میدهد که فناوری چیزی بیش از روح جمعی کسانی نیست که آن را ساختند. فناوری جذاب است، اما جذابتر، وسواس عمیق طراحان آن است.»
سال 1992 بود. سهام مایکروسافت تازه شروع به رشد کرده بود هر چند بنیانگذاران آن هنوز میتوانستند بدون این که شناخته شوند در خیابان راه بروند. نادلا در همین سال به تیم مایکروسافت پیوست تا مبلغ ویندوز انتی باشد. مبلغ، اصطلاح مرسوم در فناوری برای کسی است که استاندارد یا محصولی را با موفقیت در جامعه جا بیندازد. کار او این بود که به سراسر آمریکا پرواز کند تا با مشتریان، معمولا با مدیران ارشد فناوری اطلاعات، دیدار کند و آنها را متقاعد کند که سیستم عامل جدید مایکروسافت برای کسبوکارها بهتر از سایر سیستمهای عامل است.

نادلا دربارهی اولین ملاقاتش با استیو بالمر، مدیرعامل آن زمان مایکروسافت میگوید:«کمی پس از پیوستن به مایکروسافت، برای اولین بار با استیو بالمر ملاقات کردم. آمد دم در اتاقم و با یکی از آن بزن قدشهای با حس و حالش، بیرون آمدنم از سان و پیوستنم به مایکروسافت را به من تبریک گفت.»
پس از چند سال کار روی ویندوز انتی، نادلا در مقام مدیر محصول به پروژهای به اسم رمز تایگر سرور پیوست که به نوعی سرویس درخواست فیلم بود که با آمدن اینترنت این ایده منسوخ شد.
در سال 2008 ابرهای طوفانی بالای سر مایکروسافت جمع شده بودند. محمولههای رایانههای شخصی (PC Shipments)، نیروی حیاتی مالی مایکروسافت، سقوط کرده بودند. در همین حال فروش گوشیهای هوشمند و تبلتهای اپل و گوگل در حال افزایش بود. علاوهبراین آمازون هم بیسروصدا خدمات تحت وب آمازون(Amazon Web Services) را به بازار عرضه کرد که به همین دلیل سالها خود را به عنوان یک پیشرو در خدمات ابری (Cloud) معرفی کرد. همهی این موارد برای مایکروسافت مشکلاتی ایجاد کرد. حتی قبل از بحران مالی سال 2008، سهام مایکروسافت در سراشیبی نزول افتاده بود. در همین زمان بود که بیل گیتس شرکت را ترک کرد تا تمرکز خود را بربنیاد بیل و ملیندا گیتس معطوف کند...
در ادامۀ این مقاله توضیح دادهایم که ساتیا نادلا چطور گام به گام در مایکروسافت پیشرفت کرد و در نهایت به عنوان مدیرعامل این شرکت انتخاب شد. شما میتوانید متن کامل مقالۀ زندگینامۀ ساتیا نادلا را در وبسایت انتشارات آریاناقلم مطالعه کنید.