این نوشته قسمت دوم نوشته ی قبلی من با عنوان، برنامه ای برای بی برنامه بودن هست. برای این که مطمئن بشم این مقاله میتونه براتون مفید باشه، ممنون میشم نوشته ی قبلی رو مرور کنید.
الگو، کلمه ای هست که من به شدت در نوشته قبلی باهاش بازی کردم، همین طور در تمام طول زندگیم. بازی که همه ما، بهش مسلط ایم، اما به صورت ناخودآگاه! الگو برداری حیاتی ترین کلمه تعیین کننده سرنوشت شماست! در کتاب Unlimited Power به خوبی این حقیقت اثبات میشه. ما در هفت سال اول زندگی، زندگی کردن و زنده موندن رو با الگو برداری یاد میگیرم. اگه تو این هفت سالی که تقریبا نصفش رو یادمون نیست، برنامه ریزی و با برنامه بودن رو یاد نگیریم، میریم جز اون افرادی که روی عناوینی به مشابه این مقاله، کلیک میکنن!( اگه دوست دارید، بیشتر در این مورد بدونید، کتاب Honeymoon effect رو حتما بخونید)
برنامه ریزی کلماتی مثل، مدیریت شخصی، هدف گذاری، تصمیم گیری، نظم، خودشناسی، تعهد ، مسئولیت پذیری و ... رو به همراه خودش یدک میکشه. دوباره کلمات و حرف های تکراری، مگه نه؟ خیلی وقتا به عنوان کسی که نمیتونست برنامه ریزی کنه، و دنبال راه حل بود، خطاب به رسانه ها، چنل های مختلف میگفتم؛ خودتون خسته نشدید از بس این کلمات تکراری رو به کار بردید؟! کم کم متنفر شدم از نظم شخصی. دنبال راه حل، کتاب ها، مقاله ها، فیلم ها و پادکست هارو خوندم و دیدم و شنیدم. آدم موفقی نبود که ببینمش و سوال پیچش نکنم! ولی باز یه جای کار مشکل داشت و پیشرفت چشم گیری در برنامه ریزی نمیگیردم.
دایره طلایی یا نظریه طلایی سایمون سینک رو از قبل میشناختم و کتابStart with why رو به صورت خلاصه از بوکاپو خونده بودم. پس اول از خودم پرسیدم که: اصلا چرا باید برنامه ریزی کنیم؟ چرایی عمیقی رو باید پیدا میکردم، جوابی که دنبالش بودم، امثالی مثل انجام کار کمتر، در زمان بیشتر و ... نبود. یه جواب پر معنی و مفهوم. بعد از چند ماه با گوش کردن پادکست اشتباهات متداول در برنامه ریزی از محمد رضا شعبانعلی، به جوابی که میخواستم رسیدم:
ما برنامه ریزی میکنیم که از زندگی لذت بیشتری ببریم و آرامش و آسایش داشته باشیم. همین!
بعد از جواب دادن به سوال چرایی، نوبت به جواب دادن به سوال چگونگی بود. چشمتون روز بد نبینه! دوباره کلمات مثل اهمال کاری، انسان حیوانی اندیشمند، برنامه ریزی برای برنامه ریزی و انگیزه حیوانی و انسانی و ... تو سرم جولان میداد. من که اصلا رابطه ی خوبی با نظم و انضباط و مدیریت شخصی نداشتم، دنبال یه راه دیگه بودم؛ بلکه بدون منظم و متعهد بودن، بشه برنامه ریزی خوبی کرد. من، تنها تو 2 تا کار عالی بودم، یکی زنده موندن و دیگری انجام دادن کار های، غیر از اون کاری که باید. شروع کردم از همین کارها، الگو برداری کردن. شب زنده داری ها، ساعت ها داخل کانال های یوتیوب گشتن و کتاب و مقاله ترجمه کردن ها، از اینجا شروع شد. دلم میخواست به راه حل برسم! به راه حلی که به همه ثابت کنم اشتباه میکنن. به پدرم که از نظر نظم و انضباط، دست کمی از پدر دارِن هاردی نداشت. آخه از روی تایم انجام دادن کارهاش، میشد ساعت رو با خطای 30 ثانیه تنظیم کرد!باور کنید جدی میگم!همون دوران کتاب "اثر مرکب" رو داشتم میخوندم ولی باز نوشته هاش برام کاربردی نبود! حس میکردم در فاضلاب محتواهای تولید شده برای برنامه ریزی گیر کردم. قانون 5 ثانیه رو امتحان کردم و نشد و خیلی موارد این چنینی.
پسر کله کچل و پیدا کردن چگونگی: داخل یوتیوب اسکرول میکردم، که برقِ نورِ کلهِِ کچلِ یه یوتیوبر نظرمو جلب کرد، عنوان ویدئو هم این بود: Why you procrastinate so often . ایده خیلی خیلی جالبی در این ویدئو مطرح شد! در مورد منطقه امن صحبت کرد و این نکته رو بیان کرد که:
هرگز، وقتی میدونید باید کاری رو انجام بدید، نگید باید انجامش بدم! این کلمه فوق سمی هست!
باید؟ باید! نباید! اولین جمله ای که اون لحظه به ذهنم رسید این بود که: من نباید برنامه ریزی کنم! من نباید غذا بخورم! من اصلا کلمه باید نباید به کار نمیبرم! من آزااااد آزاد. دلم خواست ورزش میکنم. دوست داشتم قهوه میخورم یا سر جلسه امتحان حاضر میشم. بعد از 2 هفته تمرین کردن این ذهنیت، انجام دادن بعضی از کارها برام خیلی راحت تر و بدون چالش تر شده بود. استرس نداشتم و خبری از کلی کل کل قبل از تصمیم گیری و برآورد کردن نتایج بعدش نبود! بلکه من شروع کردم به منطقی فکر کردن. مثلا: من امروز 10 تومن پول دارم، و اگه بیشتر از 5 تومن خرج کنم، مسیر برگشت به مشکل میخورم. حاضرم پیاده تا خونه برم؟ نه. پس بیشتر از 5 تومن امروز خرج نمیکنم. ما میتونیم این مکالمه رو به صورت اینکه من نباید بیشتر از 5 تومن امروز خرج کنم چون تو مسیر برگشت به خونه، دچار مشکل میشم هم، با خودمون داشته باشیم. اما تفاوت کاملا مشخصه! اتفاقی که افتاد این بود که من خیلی بهتر به خودم سلط بودم و قول قرار های منطقیم وقتی به این سبک تنظیم میشد، ماندگاری بیشتری داشت.
نکته ای که گفته شد، از کتاب The war of art از Steven Pressfield بود. این کتاب تحولی رو که در زندگی و برنامه ریزی دنبالش بودم رو ایجاد کرد( و ایمان دارم برای کسی که در حال خفگی باشه هم میتونه همین اثر رو داشته باشه). مکان و زمانی رو پایه ریزی کرد تا همون طور که استیو جابز میگفت: نقطه ها به هم متصل بشن. این کتاب در کنار هنر شفاف انیشینِ رولف دوبلی، در کنار نوشته های ویکتور فرانکل از اردوگاه کار اجباری و لوگوتراپی، در کنار تنهایی ها و فقر شعبان طاووسی و کتاب آیین درس خواندن، ایوال نوح هراری و انسان خردمند، در بین گفته های افلاطون عزیزم و سقراط، در کنار تموم تجربه های زندگیم، جواب تموم جاهای خالی رو بهم داد.
Most of us have two lives. The life we live, and the unlived life within us. Between the two stands Resistance. Resistance is the most toxic force on the planet. It is the root of more unhappiness than poverty, disease, and erectile dysfunction. To yield to Resistance deforms our spirit.
مشکل رو شناسی کردم و با درک بهتری، در پی طراحی جواب "چگونگی" رفتم. چگونه برنامه ریزی کنم که به هدفی که ( چرایی برنامه ریزی کردن من) برسم. ابتدا الگو برداری رو جواب خودم دیدم، تعمیم ویژگی های غریزی به امور مهم و ویژه و تعریف پیامد. مثلا سردرد گرفتن به خاطر کمبود مدیتیشن! یا بی قراری و بی تابی به خاطر کمبود کتابخوانی! ایده اصلی این بود.در شناختن خودم و نسل و نژاد و گونه انسان: نموداری رو طراحی کردم تا مراحل اولیه هر اقدام بشری سالم رو نشون بده.انگیزه اقدام و ثابت قدمی و اراده کلماتی شدن که تو این مرحله باهاشون میخوابیدم و صبح بیدار میشم! از خودم میپرسیدم چرا بستنی میخورم؟ و چرا نمیتونم همون طور که صبح روز مسافرت خیلی راحت از خواب بیدار شم، برای کار های روزمره هم همون طوری با انگیزه و با انرژی بیدار شم؟ تو این مرحله سری به سه گنانه ماتریکس و ژان بودریار و شک دکارتی زدم.
Know thyself
میدونستم که این ایده عملیه! ولی خطرناک.کشف کردم راه حل اجرایی کردن چنین دستوراتی( مثلا اگه شبی 15 دقیقه مدیتیشن نکردم، سر درد بگیرم!) تلقین و خود هیپنوتیزم هست. اما شما به چنین کاری، فیلتر های مختلفی رو بر سر راه تصمیم گیری، حذف میکنید و نا دیده میگیرد که عواقب جالبی خواهد داشت و اجرایی کردنش نیاز به تخصص بیشتر و علم عمیق تری دارد. پیامد های که ناآگاهانه ای که احتمال ظهورشان وجود دارد. دست بردن در جزئیات کار درستی برای اصلاح مشکل ما نیست.( در کامنت و پست بعدی، در مورد سوالتتون در این مورد جواب خواهم داد)
پس تعمیم ویژگی های غریزی و انتقال انگیزه های حیوانی انسان، به انگیزه های معنوی، شدنیست. فهمیدم با شناخت بهتر ضمیر ناخودآگاه و شناختن خود (Know thyself) ما به جواب سوالمون نزدیک تر میشیم. عمیق تر شدن برای شناخت خودمون، اولین مرحله برای ایجاد برنامه ای برای بی برنامه بودن هست.وارد شدن به دنیای سرشار از چرایی ها درباره من؟ چرا در موقعیت X این واکنش رو داشتم؟ چرا برای گیم انگیزه دارم ولی برای عملی کردن امور سرنوشت ساز زندگی نه؟ چرا حرف آقای X روی من خیلی تاثیر گذار بود ولی حرف مادرم نه؟ (شما باید برنامه های فعلی زندگیتون رو ریشه ای شناسایی کنید. )
اول خودت را فتح کن، بعد دنیارا
لطفا بنویسید! دفترچه خاطرات داشته باشید و از انگیزه و احساسات خودتون بنویسید. به چرایی های مختلف جواب بدید و اگه دوست داشتید با من در میون بزارید. در قسمت سوم، در مورد Resistance و ضمیر ناخودآگاه و تصورات درونی و ویژگی های فرعی بیشتر حرف میزنم. از این که چرا هر وقت دست به قلم میشیم که برنامه ریزی کنیم، یه نیروی جلومونو میگیره! از این که چرا برای ی کار خیر و فعالیت داوطلبانه هزاران قرن، اهمال کاری میکنیم و براتون از بدترین دشمن بشریت و کره زمین میگم.