درد تنهایی دقیقا از جنس چیست؟
اگر تنهایی حس هست پس در بخش دردها جای دارد. درد تنهایی.
الان که ارتباطات به مراتب آسانتر شده باز این درد وجود دارد.درد تنهایی آیا از اینجا نیست که من نمیتوانم دقیقا کسی را پیدا کنم که مثل من فکر میکند و رفتار میکند؟ اگر این باشد که شاید اصلا رهایی از آن کار آسانی نباشد.
درد تنهایی شاید از این باشد که اصلا ما مرتب خودمان را متمایزتر مییابیم وبه نحوی تحمل دیگران و غیر مشابهان برایمان سختترمیشود. پس آیا اگر در جمعی باشیم که مثل ما فکر کنند و رفتار کنند درد تنهایی دیگر وجود ندارد ؟ نه دقیقا اینطور به نظر نمیرسد. بازهم تمایزی ظریفتر خود را نمایان میکند.
سوال درد تنهایی را میتوانیم به این تبدیل کنیم که آیا اگر متمایز نبودیم پس تنها هم نبودیم ؟
خوب وجوه تمایز ما نسبت به بقیه چیستند؟ ظاهر ، افکار ، باور ها ، و دانستگی ها و البته تجارب گذشته که من آن را در باورها میبینم ونه یک وجه تمایز مستقل .
حس تنهایی باز هم درمیان جمعهایی دارای هر یک از مشترکات وجود دارد. میتوانیم بگوییم درد تنهایی از من بودن ما می آید؟ به نحوی از میل به تمایز جویی ، نه از خودِ داشتن تمایز؟ میخواهیم با این و آن جمع نباشیم؟ یعنی در اصل مشکل ما نبود فردی مثل ما نیست ،بلکه گریز ما از مثل ماست؟ اگر این است ، گریز ناشی از ترس؟ چرا اینقدر خود و مشابه خود برایمان ترسناک است؟ میتوانیم بگوییم تنهایی تغییر شکل یافتهحس عدم امنیت است؟ توجیه نیروی دافعه در برابر ظاهر ، افکار، باور ودانستگی های نا آشنا؟ یا دقیقتر، آنچه نا آشنا به نظر میآید. باشک به تمایز خود با دیگری آیا فرصت پذیرش و رهایی از تنهایی خواهیم یافت؟ من شک دارم. اما حتما میتوان ریشه مشترک برای همه آن تمایزات پیدا کرد؟ یعنی خارج از میل یافتن تفاوتها و غرق در تلاش برای یافتن ریشه های مشابه برای همه تمایزات.
درمان رایج درد تنهایی چیست؟ مزدوج شدن با فردی، غالبا همراه با کارکرد جنسی . آیا این مشکل تنهایی را حل میکند؟ فکر میکنم تاحد زیادی، چون نیروی جاذبه جنسی میتواند دافعه نشأت گرفته از خیلی از تشابهات را خنثی کند ولی این پاسخ مطلق نیست. پاسخ مطلق شاید بشود فقط در متنهای علمی و شبه علمی پیدا کرد. و در عمل و نهایتاً شاید ما به یک تعادل نسبی بین جاذبه و دافعه به عنوان درمان تنهایی رضایت دهیم. بدون اینکه واقعاً واقعیت آن را درک کنیم. به همان نسبت که نتوانستهایم واقعیت ناخودآگاه خود را درک کنیم و اینکه چطور تفاوت بین من و دیگری پدید آمده.
با این همه اگر بخواهم راجع به تنهایی خودم بگویم: دردناک است ،واقعا دردناک است. آیا این گذراست؟ اضطرار رفع آن ممکن است منرا به کجا ببرد؟ واقعا دردناک است.