قلبم درد میکنه انقدری که حتی نمی تونم کاری کنم .
چیز جدیدی نیست دو روزهه که دارم این جوری می گذرونم بند بند وجودم می خواد که همه چی دروغ باشه همه چی یک خواب باشه که یهو ازش بپرم بعد بهت زنگ بزنم همین جوری که صدات گرفته بگی ها ؟ بعد من با ذوق و هیجان خوابم و برات تعریف کنم
بگم باورت میشه خواب دیدم ۸ ماهه با هم نیستیم ؟ بهت بگم باورت میشه تو توی خوابم از یکی دیگه خوشت اومده بود ؟ برات میگم که چقدر درد کشیدم حتی بهت میگم انقدر ناراحت بودم که قلبم درد گرفته بود حتی تو خوابم احساسش میکردم .
برات میگفتم که هر لحظه از زندگیم چه وقت هایی که خوشحال بودم و چه وقت هایی که ناراحت همش به فکر تو بودم همش دوست داشتم تو باشی ...
بهت بگم چقدر همه بهم گفتن ولش کن چقدر همه گفتن احمقی ولی من بازم برات گریه میکردم بازم دوست داشتم باشی حتی شده ی روز ی روز دیگه باشی کنارم ...
بهت میگفتم که چقدر خستم از نبودنت ، چقدر ناراحتم تز نداشتنت، و چقدر حسود و حساسم رو ماله یکی بودنت .
ما درست زندگی نکردیم ما قرار بود تازه ی ماه دیگه زندگی مون با هم شروع شه کنار هم باشیم وقت بگذرونیم ولی تو زندگیت و ماه دیگه با یکی دیگه شروع میکنی ....
و چقدر سخته جواب دادن ب اینکه تو خوبی ، ت زنده ای تو هنوز هستی تو هنوز بهم هر شب زنگ میزنی در صورتی که ت رفتی و گفتی هیچ وقت بر نمی گردی
اگه همه ی اینا ی خواب بود که ت قرار بود پشت تلفن ساعت ۸ صبح گوشش بدی باور کن برات میگفتم که فراموشی با تو معنایی ندارهه بهت میگفتم که چطوری احمقانه ازم خواستی بیخیالت شم ...
پس بگو همش خوابه که عشق من به ی غریبه دل داده ...