چشم خورد به اسم کتاب هایی که کنار هم تو قفسه فروش کتاب ردیف شده بودن ، کمتر کسی حتی بهشون توجه می کرد ، توجه مردم بیشتر به تخفیف های ۱۰ درصدی ماست و پنیر بود . ولی من ۱۰ دقیقه تمام از فاصله ۱۰ متری هی داشتم اسم کتاب ها رو تو ذهنم مرور می کردم ، منِ پیش از تو ، منِ بعد از تو ، و باز هم من . من داستانشون و نمی دونسم ولی کلمه هاش بدجور برام معنی و مفهوم داشت حس می کردم بیشتر از ی حرفه بیشتر از ی اسمه و مثل همیشه شروع کردم به سناریو ساختن براش این تنها راه مقاومت من در برابر چیزایی هست که راجبش چیزی نمی دونم .
من قبل از تو وجود داشتم ولی نه به شادی روزهایی که با تو گذشت ، من وقتی رفتی بازم وجود داشتم ولی نه به آرومی روزهایی که تو بودی . و الان که با یکی دیگه هستی من بازم وجود دارم ولی نه با قلب سالمی که قبل تو داشتم .