Choco
Choco
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

؛

نقطه ویرگول ؛ خواستار پایان و محکوم به ادامه ، اما من می‌خوام یک دید دیگر از آن نشونتون بدم...

بیمناک از جهان بود ، دنیا را بر سرش خراب کرده بودند همانان که مژده شادی به مردم روستا میدادند ، دوچرخه اش میان راه خانه خراب شده بود و میان زاغه های سبز تنها مانده بود ، بدون رفیقی ، بدون دوچرخه ای ، بدون امیدی برای راه رفتن ، قطعا آنجا نقطه ی او بود ، قطعا پایان جمله ی آن اینجا بود ، دیگر قرار نبود ادامه پیدا کند ، چشمانش را بست و باران گرفت... شانس؟ واقعا تا به حال شانس داشته؟؟ به قدری به پایان رسیده بود که حتی توان نداشت پاشود و دنبال پناهی بگردد ، همان جا میان گل و لای دراز کشیده بود و خیس شده بود ، ناگهان دیگر بارون رو حس نکرد ، چتری روی سرش گذاشته بودند ، لبخند گرمی مقابلش بود ، از جا برخواست و خودش را تکاند ولی مگر گل هم از لباس کنده میشود؟؟ مقابلش یکی همسن خودش بود ، معلوم بود که او از شهر است ، چترش را برداشت و به او پس داد و گفت که برود و به یک روستایی حقیر نزدیک نشود ، آن فرد چتر را گرفت و به زمین پرت کرد ، سپس نشت میان گل و بلند داد زد اگر گلی باشم من هم روستایی هستم پس حالا میشه بهت نزدیک شوم ، متحیر مانده بود ، هرگز دوستی نداشت و گمان می‌کرد دیگر زندگی نمیکند ولی آن فردی که مقابلش بود که بود؟؟ که بود که گویی ویرگولی روی یک نقطه انسان رو امیدوار به پایانی خوش میکرد؟ که بود که دقیقا همانند ویرگولی روی نقطه ی زندگی او قرار گرفته بود و لبخند به لبش میاورد؟؟ تا پایان باران میان گل و لای غلتیدند و خندیدند ، اری

ویرگول روی نقطه بیانگر امید است ؛)))

گل لاینقطهنقطه‌ویرگولدوست
✞ i'm tired ↻
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید