Choco·۲ سال پیشسکوتاشعههای خورشید قصد کشتن او را داشت ، باد نیت بلعیدن او را کرده بود ، دریا او را به درون خود فرا میخواند ، اما او همانجا بود ، ساعتها بود…
Choco·۲ سال پیشخلع خوابدر سردی ای سرشار از ملایمت ، در موزیکی سرشار از سکوت ، در میانه پیچ و تاب پرتوهای تاریخی ، بدون هیچ چراغی کنار و هیچ ماشین گذرایی ، تنها چی…
Choco·۲ سال پیش؛نقطه ویرگول ؛ خواستار پایان و محکوم به ادامه ، اما من میخوام یک دید دیگر از آن نشونتون بدم... بیمناک از جهان بود ، دنیا را بر سرش خراب کرد…
Choco·۲ سال پیشقهوه ای؟!امروزه قهوهای را فقط به رنگ یک چیز مسخره تشبیه میکنند اما آنها غافل هستند از اینکه قهوهای رنگی است که در دو گوی درخشان الهه ی خورشید خود…
Choco·۲ سال پیشدخترک تار سپید؛)دخترک تار سپید... دیدی؟ دیدی گفتم ؟ گفتم نقابی که زدی از چوب نیست! گفتم این انسان ها آب را درک نمیکنند؟ گفتم نقابت از آب است... آبی آرام ول…
Choco·۲ سال پیشدختر بودن؟!معلم مهربان و عزیزتر از جان ادبیاتمان گوشزد کرد که برای بعد از عید انشایی بنویسم... راجب دغدغه های دخترانه... زیباست نه؟؟ دغدغه های ساده ای…
Choco·۲ سال پیشدژمبادی مرطوب و نمور میان موهایش پیچید و چشمانش را بر هم فشرد مژههای بلندش گویی خیس شده بود ، اشکی انگار از گونه هایش روانه بود ، انگار در ژر…
Chocoدرسَکّو!·۲ سال پیشانسانانسان را به شیشه ای تشبیه کردم ، گفتند چطور ، گفتم ؛ اگر پشتش چیز تیره بگذاری خودت را در آن میبینی اگر آن را بشکنی خورده شیشه هایش خواه ناخ…