دلنوشته ای به ادم خیالیِ من:)
سلام رفیق قدیمی.امیدوارم حالت مثل قبل خوب باشه و اتفاقی برات نیوفتاده باشه. نمیدونم بعد از چندسال اومدم سراغت و میخوام باهات حرف بزنم اما خب ادما گاهی دوست دارن خودشون رو خالی کنن مگه نه؟
میدونم یواشکی میومدی و نوشته هام رو میخوندی و حالت باهاشون بد میشد اما برای پر شدن و خالی شدن کلمات توی ذهنم و اینجا مجبورم بنویسم...
شنیدم که رفتی جایی که هیچ ادمی نیست و جات خوبه. دیگ خبری از درگیری و ادمای بد و خوب نیست که یکی بره اونور سوالات مسخرشو بپرسه و از اون سمت فقط به چشم هایی خیره بشه که بی دلیل به خونش تشنه شدن..میدونم منظورمو نگرفتی خیلی چیز مهمی نیست:)
ولی اینجا هنوزم مثل قبله و هیچ فرقی نکرده. هروز روزا میان و میرن و تنها فرقی که میکنه نقاب های ادماست که روی صورت هم دیگه عوض میشه و تظاهر به خوب بودن میکنن که منم جزو همین ادما شدم و هیچ فرقی باهاشون نمیکنم.
نمیدونم چقد باید این حرفو تکرار کنم اما مطمئنم تو یه روز میتونی کمکم کنی و باعث بشی بتونم از شر این ادما خلاص شم و بیام پیش تو حتی اگر اونجا ، جای اشتباهی باشه.
موضوع اینه من خسته شدم از این روز های تکراری و ادم های تکراری که فقط میرن رو مخت و بعد از اینکه کارشون تموم شد به روی خودشونم نیارن ک اصلا اتفاقی برات افتاده..میدونی که، خصلت ادما همیشه همین بوده و هست... درست عین خودم:)
ولی از ته دل آرزو میکنم کاش هنوزم مثل قدیما بودی و با کلی دعوا و مهربونی به زندگیمون کنار این ادمای جور وا جور ادامه میدادیم و میخندیدیم اخرش. هنوز مثل قبل باهم کلی حرف میزدیم تا بتونیم مغزمون رو خالی از هرچیزی بکنیم ، هرچند پر از اشتباه بودیم اما بهتر از الان بود قبلا. درست میگم؟؟
مخاطب:رِفیقِقَدیمی
-حاویخوابخوش-

-حاویِخوابِخوش-