شاید منم خسته شدم از اینکه انقدر راجب خودم و نظرم به زندگی حرف زدم. شاید منم دیگه نمیتونم به مردم بفهمونم چقدر بلدم حرفای قشنگ بزنم و چارچوب های ذهنشون رو مثل بمب به انفجار برسونم. شاید منم دیگه نتونم اپیزود های من رو تند تند بنویسم و به خوندنشون بپردازم.
وقتشه بدونم زندگی از نظر تو چه شکلیه. اصلا تو میدونی زندگی ینی چی؟ تو قراره چکار کنی با گذروندن وقتت توی این زندگی؟ وقتشه تورو بهتر بفهمم تا بدونم توام شبیه همین مردمی یا نه. میدونم که من و تو نمیتونیم از این مردم باشیم.وایسا ببینم ، اصلا تو توی ذهنت میتونی یه دنیا رو بسازی و تصور کنی؟ وقتشه که راجبش باهام حرف بزنی و از دنیات بگی حتی اگر نفهمی راجب چی داری حرف میزنی و چرا این نوشته رو میخونی..
زندگی از نظر تو چ شکلیه؟ شاید زندگی از نظر تو فقط نامه های عاشقانه بین دونفر توی دهه های سی تا پنجاه باشه که انتظار حرف اول و اخر دنیات رو بزنه. شاید زندگی از نظر تو فهمیدن نوت های گیتار گوشه اتاق باشه و بتونی با اون کمی حرف بزنی و با خوندن یه تیکه از اهنگ باعث کم شدن زخمای روی وجودت باشی.
ولی این چیزا برای من خیلی وقته عادی شده. حتی برام دیگه حذاب هم نیست چون مطمئنم زندگی توی دنیای ذهنت میتونه با من و همه ادمای جهان فرق کنه. منم با همه فرق میکنم...
ولی تورو خوب میشناسم. تو یه جوونی که تموم فکر و ذکرش شده پول در اوردن و اروم کردن خودش اما وقتی نگاه میکنه فقط روی مبل نشسته حسرت تموم ثانیه های قبل رو میخوره. توی فکرت یه اکیپ دوستانه رو تصور میکنی توی ماشین دارید به سمت یکی از شهرای این دنیا سفر میکنید و با کلی دیوونه بازی و خنده برمیگردید اما تو نمیتونی با هیچکس حالتو خوب کنی.
شاید من و تو کلی وجه اشتراک باهم داشته باشیم..چون هنوزم داری میخونی!
-علیرضا-

شاید من و تو کلی وجه اشترهنوزم داری میخونی..